6 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت90

4
(6)

فصل دوم

 

“تو میخواستی که هیچ مرزی نمونه

خودت خواستی خودت گفتی یکی شیم

تو بودی گفتی لازمه به وقته اسیر بازیای زندگی شیم خودت مسبب خاطره هایی…

تو این شب گریه هارو شاد کردی..»

 

همه متعجب خیره‌ی اشکام موندن….

_صدام گرفته…

آرشام کلافه زمزمه میکنه

– گندم؟

من اما فقط اشکام میریزه و میخونم:

 

« چه جوری از تو برگردم نمیشه

منی که با تو برگشتم به دنیا

ببین این خونه که دنیای ما بود

داره ویرون میشه با دستای ما

من از دنیای تو بیرون نمیرم

نگو فردای ما باهم یکی نیست

چه فرقی داره بی تو زنده بودن

همیشه زنده بودن زندگی نیست!»

 

«**آرشام**»

 

 

تی شرت مو از تنم بیرون میکشم… دایی عصبی قدم میزنه:

– آخه تو چه مرگته؟

واسه چی میگی دختر مردم بره با این وضع جسمی و روحیش؟

عصبی میگم:

– مگه خودت نگفتی مجبورش کنم برگرده؟

اونم مقابلم می ایسته و داد میزنه:

– اون واسه قبل این رابطه بود

. قبل وابستگیتون عشق اون… تو عادت داری همه رو از ریشه بزنی؟عادت داری خراب کنی زندگیتو احمق؟

کلافه میگم:

– نمیشه… نمیشه دایی… من حسمو نمیفهمم.. بلاتکلیفم!

– حستو من میگم بهت…

تو دوسش داری که اگه نداشتی واس خاطرش به آب و آتیش نمیزدی تو زمخت یخ بی حس واسه خاطرش رفتی تو دل خطر…

بخاطرش شبو بیمارستان موندی بعد…

عصبی روی کاناپه میشینم:

– نمیتونم ریسک کنم…

من همون قدر که میگی سردم… زمختم… بی حسم گذشتم معلوم نیست بیشتر از لیام به دردش بخورم!

کوسن مبلو سمتم پرت میکنه:

– چرند نگو… چرند نگو که میزنم توی دهنت تو همین الان صد برابر شوهرش به دردش خوردی.

– بزار بره دایی..

هوف کلافه ای میکشه… ساعتو نگاه میکنه… پر حرص و دلخور میگه:

– یک ساعت دیگه تایم پروازشه میرم برسونمش فرودگاه…

توهم انقد بچسب به تنهاییت تا مثل من بپوسی!

سرمو زیر میندازم و چشمامو میبندم…

بیرون میره… در که باز میکنه گندم چمدون به دست پشت در میبینم…چشماش سرخ و خیس از گریس… دایی برمیگرده و با تاسف نگام میکنه… رو به گندم میگه:

– میرم ماشینو روشن کنم… بده چمدوناتو!

– ممنون

دایی چمدوناشچ میگیره و میبره…

جلو میاد… نمیخوام بلندشم… نمیخوام نگاش کنم.

– اون قدر حسم بهت زیاد شده که یه روز با خودم فکر کردم کاش من جای دل آرام بودم.

چشمامو با درد میبندم.

تلخند میزنه:

– بعد فکر کردم شاید منم نمیتونستم عاشقت شم…

روزای خوب و کوتاهی داشتیم….

تلخ… شیرین پر از خاطره… دلم واسه حتى عطر تنت تنگ میشه… حالا بلند شو میخوام خدافظی کنم.

کلافه بلند میشم مقابلش می ایستم…

اشکاش میریزه:

– دوست دارم… اینو یادت نره!

خودشو توی آغوشم پرت میکنه..

چشمامو میبندم… محکم بازومو چنگ میزنه….

عصبی میگم:

– مراقب دستت باش عه!

_کاش هیچ وقت نمی دیدمت آدم برفی.

عقب میره:

– خدافظ!

بیرون میره و من فقط نگاش میکنم…

درو که میبنده پامو به پارچ روی میز میزنم و

پارچ کف زمین خورد میشه.

 

«**آرشام**»

 

دو روز از رفتن گندم گذشته دو روزه که تنهاییو بیشتر حس میکنم… وارد خونش

میشم…

به مشت خاطره سمتم هجوم میاره. شبی که خونش مهمون بودیم… اون شلوار سفید.. یا نه…اولین روز که دیدمش و گوشیشو زد توی دماغم…

تلخ لبخند میزنم…

ست اتاقش میرم… کاش میشد بفهمم چمه… این حسی که دارم اسمش چیه….

دلتنگی… عادت… دوست داشتن عذاب وجدان.. ؟؟

نمیفهمم…

گوشیمو از جیبم بیرون میارم دیگه حتی ازش یه شماره ندارم… و اینو خودم خواستم…

بلند میشم و کلافه بیرون میرم با دیدن دایی جا میخورم…

جلو میاد و جدی نگام میکنه.

 

 

– کم آوردی هان؟

– کاش میفهمیدم چمه!

بازوهامو میگیره… بغلم میکنه..

. موهامو بهم میریزه و توی گوشم میگه:

– دوسش داری باهاش آروم بودی و فارغ از جهان… برو دنبالش.

– برم بگم چی؟

 

من و از خودش جدا میکنه و میگه:

– بگو من همینم که میبینی….

ممکنه هیچ وقت ازم نشنوی دوست دارم. ممکنه هیچ وقت دوست داشتنم به عشق تبدیل نشه…

ولی .. میخوام باهات باشم!

سمت خونه میرم همراهم میاد…

وارد خونه میشیم و میگم:

– دختر خوب و شیطونی بود… آره… حالم باهاش خوب بود… !

روی کاناپه میشینم… سیگارمو روشن میکنم:

_ولی شاید همش یه حس گذرا بوده باشه… رفاقت بوده باشه… یا….

چونمو میگیره و عصبی میگه:

 

– با چی میجنگی؟ چرا با خودت دشمنی پسر؟ چرا فکر میکنی بعد دل آرام حق زندگی نداری؟

– چون عشق یه بار اتفاق می افته

 

– همه ی آدما نه به عشقشون میرسن نه باهاشون زندگی میکنن…

دوست داشتن مگه چشه؟ خیلیم آرامش و دوامش بیشتره.

پیشونیمو روی شونش میزارم:

– لعنت بهش من اومدم اینجا آروم شم نه…

– وقتی با رفتن کسی آروم نیستی یعنی اون آدم مهمه واست… قبولش کن آرشام….

دست بکش از گذشته از دلی… از همه کابوسات.

سرمو بلند میکنم و میگم:

– اونطوری که من ردش کردم… شاید دیگه…..

– توی این دو روز چند باز زنگ زد… با بغض و دلتنگی حالتو پرسید… گفت نزار زیاد سیگار بکشی و فکر و خیال کنی…. اون عاشقته بچه!

پوف کلافه ای میکشم که میگه:

– پاشو بریم بلیط بگیر… پاشو آرشام…..!

کلافه دستی لای موهام میکشم…

با اصرارش بلند میشم و آماده میشم … شاید بهترین راه برای آرامش همین رفتن باشه… امتحان کردن زندگی کنارش…

سخته ولی باید اعتراف کنم… دلتنگشم… سوار ماشین میشیم… دایی ضبطو روشن میکنه تا دیگه حرفی نزنیم و پشیمون شم….

« ای که بی تو خودمو و تک و تنها می بینم….

هرجا که پا میزارم تورو اونجا میبینم….

یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود

قصه ی غربت تو قد صدتا قصه بود

یاد تو هر جا که هستم با منه

داره عمر منو آتیش میزنه…»

 

«**گندم**»

 

اینکه الان کنار مادرمم…

بیشتر از خوشحالی غم داره… چطور تونستم مادرمو این همه سال تنها بزارم…

با غم از دست دادن گرشا… خ. ی. ا. ن. ت بابا… من خیلی احمقم…خیلی….

پیر شده شکسته شده داغون شده… بدون گرشا… بدون من… سخت گذشته بهش و حواسم نبود بهش.

نبودن گرشا توی این خونه خیلی پررنگ تره… اتاقش … وسایلش… سوزوندم….

لعنت به ليام… به من…

حالا نمیدونم دوری و دلتنگی برای آرشامو تا ابد کجای دلم بزارم.

مامان بشقاب میوه رو مقابلم میزاره:

– چقدر کم حرف و آروم شدی گندم

با حسرت نگاش میکنم… دستشو میگیرم:

– منو ببخش مامان… بخاطر گرشا… بخاطر ازدواج احمقانم… بخاطر این مدت که برنگشتم کنارت.

چشماش پر از اشک میشه:

– خودت مگه کمتر از من سوختی؟

قربون اون دستت برم… ایشالا به حق پنج تن چوبشو بخوره که با تو این طوری کرد!

اشکاو پاک میکنم:

– اگه من و لیام…..

انگشتاشو روی لبام میزاره

– قسمت بود مادر… خودتو سرزنش کنی فقط پیر میشی و مریض گرشا رفت… بزار تو بمونی واسم

صورتشو میب. و. س. م:

– قربون مهربونیات برم

– خدا نکنه مامان جان این دو روز که برگشتی جون گرفتم گندم… نمیدونم چی باعث شد برگردی… ولی خدا باعث و بانیشو خیر بده.

تلخ میخندم و میگم:

– الهی آمین

– به پدرت خبر بدم برگشتی؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240529 155741 508 scaled

دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
پروفایل عاشقانه بدون متن برای استوری 1 323x533 1

دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی 5 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر…
IMG 20240701 112102 217

دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی 4.3 (13)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سینا
سینا
11 ماه قبل

رمان خوبی بود ولی جدیدا دوسش ندارم
الکی داره کش میاد

⁦(◕દ◕)⁩
⁦(◕દ◕)⁩
11 ماه قبل

ندایی میشه پارته شبو الان بزاری؟

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

ممنون ندا بانو ولی چرا پارتا رو اینقدر کم کردی عزیز

زلال
زلال
11 ماه قبل

مرسی نداجونی😘

زلال
زلال
11 ماه قبل

کاش دوباره ک برمیگرده ایران همه چی به هم نخوره قشنگ بره خواستگاری و خوشبخت شن لیاقته همشونه

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x