رمان آبشار طلایی پارت 12

4.2
(171)

 

 

 

 

دقیقاً همانطور که انتظارش را داشت، کامل و زیبا اما نکته حائز اهمیت قسمت خاصی بود که دنیز برای بچه ها تدارک دیده بود.

استخر بادی‌ای که پر از انواع و اقسام اسباب بازی و بادکنک آرایی بود.

 

هر روز که می‌گذشت این دستیار جدید بیشتر از قبل سورپرایزش می‌کرد!

 

 

-چقدر این پوسترهای عروسکی بامزه‌س شهراد.

 

 

سری برای آریا تکان داد و نگاهش را در محیط چرخاند. هنوز مهمان ها نیامده بودند اما چیزی سر جایش نبود!

 

 

-شهراد میگم…

 

-بچه ها کجان؟

 

-چی؟

 

-مایا و ماهین کجان؟ از وقتی اومدم تو باغ ندیدمشون.

 

-شروع شد باز… بچه‌ن دیگه حتماً دارن این دوروبر بازی می‌کنن.

 

 

اخمالود به سمت ویلا رفت.

 

-خوشم نمیاد جلو چشم نباشن.

 

 

بی‌اهمیت به مسخره کردن های اریا وارد ویلا شد و با تصویری که دید ابروهایش بالا پریدند.

 

 

-تو مدلسه میلی(مدرسه میری)؟

 

-آره

 

-واخا؟(واقعاً) کلاس چندمی؟

 

– من پسر بزرگیم میرم دوم.

 

 

آرام به مایا که در حال صحبت با یک پسربچه ناآشنا بود نزدیک شد و ناخودآگاه دستش مشت شد.

 

_♡_♡_♡_

یکی شهرادو بگیره🥲😂

 

 

 

 

 

 

-هیــن مدلستون خوشتله؟(مدرسه‌تون خوشگله)؟

 

 

پسر بچه خندید و با دیدن دندان های افتاده‌اش اخم هایش درهم رفت.

بیریخت گستاخ…!

 

 

-آره ولی تو خوشگل‌تری!

 

 

چه؟ دقیقاً چه گفت…؟!

اشتباه شنیده بود مگر نه…؟!

 

 

عصبانی جلو رفت و بلند مایا را صدا زد:

 

-مایا بابا؟

 

 

تا مایا به سمتش چرخید با دیدن چشم های خوشحال دخترش زنگ خطر در سرش به صدا درآمد و سریع او را در آغوش گرفت.

 

 

-چیکار داری می‌کنی اینجا؟

 

 

مایا دست کوچکش را به طرف پسربچه‌ای که حال نیشش بسته شده بود دراز کرد و ذوق زده گفت:

 

 

-بابا الشیا(ارشیا) دوستمه.

 

 

پسر بچه هم جلو آمد و دستش را به سمتش دراز کرد.

 

-سلام آقا من ارشیام دوست جدید مایا از آشناییتون خوشبختم.

 

 

حیرت‌زده خیره قد و بالای کوچک پسر مانده بود و تا خواست چیزی بگوید، صدای قهقهه‌ی آریا از پشت سرش بلند شد و سپس آرام در گوشش گفت:

 

-شهراد دیوونه بازی درنیاری آروم باش همش یه ذره بچه‌س!

 

 

با عصبانیت چشمانش را باز و بسته کرد و بی‌توجه به دست دراز شده‌ی پسر مایا را محکم‌تر بغل کرد و گفت:

 

-خواهرت کجاست مایا؟ مگه نگفتم کنار هم بمونید؟

 

 

یکدفعه مایا چشمانش گرد شد و با هینی کشیده رو به پسربچه گفت:

 

-هین الشیا(ارشیا) ماهینو یادمون لفت!(رفت)

 

 

پسر بچه هم شوکه جلو آمد.

 

-وای آره قرار بود بریم دنبالش لعنتی گرم حرف زدن شدیم یادمون رفت.

 

 

از حرص گوشه‌ی چشمانش چین افتاد و آرام لب زد:

 

-یعنی چی که گرم حرف زدن شدین؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

مایا که عصبانیت خفته‌اش را حس کرد، سریع در آغوشش جمع شد و هول شده گفت:

 

-هیشی بوخودا شهلاد جون گلال بود گایم موش بازی کنیم.(هیچی به خدا شهراد جون قرار بود قایم موشک بازی کنیم) ماهینم لفت گایم شد ولی من و الشیا چون داشتیم حلف می‌زدیم بازی لو یادمون لفت.(ماهینم رفت قایم شد ولی من و ارشیا چون داشتیم حرف می‌زدیم بازی رو یادمون رفت)

 

 

ارشیا گفت:

 

-نگران نباشید الان میرم دنبالش.

 

 

خب قطعاً از این عصبانی‌تر نمیشد!

 

 

حرصی یک قدم جلو رفت و آریا در حالی که به سختی خنده‌اش را کنترل می‌کرد، جلو آمد و همانطور که مایا را از آغوشش می‌گرفت رو به پسر بچه‌ی گستاخ گفت:

 

-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.

 

-اما…

 

-بیا پسرم بیا با هم بریم.

 

 

دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره می‌کرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.

 

 

به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.

 

 

-ارشیا جان بیا من شمارو ببرم پیشه مامانت ببینه نیستی نگرانت میشه.

 

 

-اما…

 

-بیا پسرم بیا با هم بریم.

 

 

دست ارشیا را هم گرفت و همانطور که با چشم و ابرو به بچه ها اشاره می‌کرد لب زد تا آرامش خود را حفظ کند.

 

 

به سختی سر تکان داد و با قدم هایی که کم از دو نداشت به طبقه ی بالا رفت تا ماهین را پیدا کند.

 

 

 

 

 

 

با دیدن او در راه پله نفس راحتی کشید و سریع بغلش کرد.

 

 

-کجا بودی ماهین؟

 

 

ماهین شوکه از اخم های درهمش به میزهای گردی که در طبقه بالا بود اشاره کرد.

 

-ز..ز..زیل میز(زیرمیز)

 

 

نفس تندی کشید و حرصی گفت:

 

-دیگه نبینم بری زیرمیز فهمیدی؟ نه تنها میری نه با کس دیگه.

 

 

دخترک معصومش مانند همیشه با مظلومیت سر تکان داد و چشم گفت.

 

 

بیشتر او را به خود چسباند و برگشت تا به باغ برود و در همان حال زیرلب غرید:.

 

 

میگه من میرم دنبالش! تو کی هستی که می‌خوای بری دنباله دختر من؟ کی هستی که با بچه‌ی من میری زیرمیز؟ پُررو مگه…

 

 

با باز شدن یکدفعه‌ای در ویلا و دیدن دختری که با لباس قرمز شبیه یک ملکه واقعی به نظر می‌رسید، برای لحظه‌ای همه چیز از خاطرش رفت!

 

 

ابرویش بالا پرید و همین که نگاهش به صورت دختر افتاد به سختی خودش را کنترل کرد تا تعجبش را نشان دهد.

 

 

لباس زیبا، هیکل فوق‌العاده و صورتی که برخلاف همیشه کمی آرایش داشت و از او یک زن زیادی زیبا و بی‌نقص ساخته بود!

 

این زن همان دستیار همیشه رنگ و رو پریده و به قول عماد بینی عقابی‌اش بود؟!

 

 

_♡_

بیچاره شهرادم همه جوره باید حرص بخوره🥲😂❤️

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 171

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240529 155741 508 scaled

دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۵ ۱۴۰۱۳۷۸۷۶

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی 3.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
منتظرِ کلافه
منتظرِ کلافه
5 ماه قبل

پارت گذاری این هم مثل دلارای میشه.

delvin
delvin
پاسخ به  منتظرِ کلافه
5 ماه قبل

👌
نظرم اینه که همین الان تا اولاش هس دیگه نخونیمش وگرنه 3 الی 5 سال درگیرش میشیم مثه دلارای😐

Bahareh
Bahareh
5 ماه قبل

واای عصبانی شدنای شهراد به خاطر دختراش خیییییلی قشنگه نگرانیاش اینکه هواشونو داره خیلی خوبه.

سارا
سارا
5 ماه قبل

پارت بعدی اشتباه تایپ شد

سارا
سارا
5 ماه قبل

عالی بود نویسنده خدا قوت ،منتظر مارت بعدیم،

رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

چه بابای حسودی 😂😂😂

نازنین
نازنین
5 ماه قبل

وای خدا اینقد تعصب باباها رودخترشون رو دوست دارم بابای حسود🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

کاش زودتر شهراد عاشق دنیز شه تادنیز کار احمقانه ای نکرده بخاطر سوء تفاهمش نسبت به رفتار شهراد با دختراش

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x