-من یا شما؟ متوجهید این شما بودین که گولم زدین؟ دلیلتون دقیقاً چیه نمیدونم شاید بخاطر این نفرت حق داشته باشید شاید نه. حتی شاید آقای ماجد بدترین ادمیه که تو این دنیا وجود داره. ظالم ترینه. ولی برای بچه هاش خوبه و برای همین هیچ مدرکی وجود نداره که شما بخواید با استفاده از اون از بچه هاش جداش کنید و حتی اگه داشت، من هنوز اِنقدر ادمه پستی نشدم که اینجوری به اون مرد نه به بچه هاش بدی کنم! مایا و ماهین بدجوری به باباشون وابسته هستن. دوستش دارن و من مطمئنم شما هم این موضوع رو خیلی خوب میدونید!
صورت زن تماماً سرخ شده بود و آچمز شده به دختر جوانی که فکر میکرد شاید بتواند او را به آرزوهایش و زمین زدن شهراد نزدیک کند، خیره شده بود!
باور کردنی نبود اما کم کم جوانه های امیدش یک به یک میسوختند!
به سختی به آخرین دستاویزش هم چنگ انداخت.
-شهراد گیجت کرده! نمیتونی روی واقعیشو ببینی! نمیتونی حقیقتی که هستو ببینی، ولی بدون با ادامه دادنه این راه نه با عقب کشیدنت به ماهین و مایا بدی میکنی! اونا بچهن نمیتونن روی واقعی پدرشونو بفهمن اما تو…
دنیز با چانهای لرزان و اشکی که در چشمانش حلقه زده بود، آرام گفت:
-تو این دنیا هیچکس نیست که اندازهی من فرق پدر خوب و بدو بفهمه و درکش کنه! پس بیخودی تلاش نکنید نظرم برنمیگرده. من پشیمون شدم دیگه برای شما کار نمیکنم. شما هم لطف کنید و بیخیاله من شید!
چرخید و همین که کیفش را برداشت، زن با دیوانگی فریاد کشید:
-به شهراد میگم با نقشه نزدیکش شدی. آبروتو میبرم. کاری میکنم پدرتو دربیاره. اونوقت میفهمی آدمی که داری ازش دفاع میکنی و میگی پدر خوبیه تا چه حد عوضیه!
_♡_♡_
به نظر شما این زن کیه بچه ها؟ ☠
#پارت۱۳۴
#آبشارطلایی
دنیز متاسف برای خودش که چطور توانسته بود به همچین شخصیت تاریکی اعتماد کند و دل به دله نقشه هایش دهد، سر تکان داد.
اگر خدایی نکرده حقیقت را دیر میفهمید و بخاطر کارهای او خللی هر چند کوچک در رابطهی فوقالعاده شهراد ماجد و دو قلوهایش به وجود میآمد، هرگز نمیتوانست خودش را ببخشد!
-جدی؟ چقدر خوب… پس لطفاً این کارو بکنید اونوقت منم جرات پیدا میکنم تا در مورد شما بهش بگم! به هر حال همهی اون مدارکی که ازش بهم دادین، اون همه اطلاعات رو خودم تنهایی نمیتونم به دست آورده باشم مگه نه؟ اللخصوص اینکه من دلیلی هم برای ضرر زدن بهش نداشتم و ندارم. اما شما قطعاً یه دلیلی دارین و دکتر ماجدم اینو میدونه! برای همین اگه میخواید بگید همین الآن جلوی خودم بهش زنگ بزنید من مشکلی ندارم. حداقل اینجوری میتونم خطایی که ندونسته در حقش کردمرو جبران کنم!
جملهاش که به اتمام رسید، زن گویی آتش گرفت که صورتش تماماً سرخ شد و به سمت دنیز یورش اورد!
دستش را بند یقهاش کرد و کلمات شبیه گلولههای آتش از دهانش فوران میکرد!
-منو ببین دختر کافیه فقط یه کلمه از دهنت دربیاد، به جون بچهم بیچارت میکنم. کاری میکنم مرغ های آسمون به حالت گریه کنن! دهنتو میبندی و همین که از اینجا رفتی من و این خونه رو فراموش میکنی، حالیت شد؟!
-ولم کنید!
زن جلوتر رفت و با غرش بیشتری لب زد:
-اگه شهراد حتی از یک کلمه از حرف هامون باخبر بشه اونوقت…
-من بهش چیزی نمیگم، یعنی فعلاً قصد ندارم بگم و شرط ساکت مودنمم اینه که بیخیال شید و دست از سرشون بردارید! بچه ها با پدرشون خیلی خوشحالن شما هم اگه همونطوری که گفتید به فکرشون هستید، دست از یواشکی کار کردن و نقشه های جورواجور کشیدن بردارید. بذارید راحت و تو آرامش زندگیشونو کنن وگرنه ساکت نمیمونم و به دکتر شهراد میگم بزرگترین دشمنش تا چه حد بهش نزدیکه!
#پارت۱۳۵
#آبشارطلایی
حرفش که تمام شد بیتوجه به چشمانه وق زدهی زن از خانه بیرون رفت و با استشمام هوای آزاد نفس راحتی کشید.
_♡_
دنیز:
احساسه میکردم بار بسیار سنگینی از روی دوش هایش برداشته شده و عذاب وجدانی که مدت کوتاهی بود خرم را چسبیده بود، آرام گرفته بود.
چه قبول میکردم چه نه شهراد ماجد درست از لحظهای که خواسته بود به دریا کمک کند، یک جایگاه خاص و ویژه در ذهنم پیدا کرده بود.
خودم را مدیون حس میکردم و اگر این زن به هر دلیلی عقب نکشید، بیاهمیت به عاقبت کارم همه چیز را به شهراد میگفتم…!
با قدم های بلند به طرف خیابان رفتم و برای تاکسی زرد رنگ دست تکان دادم.
لبخند روی لب هایم بود و همین که داخل ماشین نشستم، دوباره خوابی که شب گذشته دیده بودم در ذهنم پررنگ شد و هیجانه دخترانهای گونه هایم را سرخ کرد.
خوابی که چنان تحت تاثیر قرارم داده بود که امروز تا بیدار شدم جرات کردم و به اینجا آمدم.
و با گفتنه هر چه باداباد به زنه دیوانه از عقب کشیدنم گفتم و خوابی که قلبم را تکان داده بود!
موبایلم را درآوردم و همانطور که با یک پیامک کوتاه از شهراد ماجد میخواستم تا امروز همراهش برای گفتار درمانی ماهین بروم با شوقی که نمیتوانستم هیچ جوره منکرش شوم، باز هم لحظات رویاییای که دیده بودم را مرور کردم…!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 133
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنون برا پارت جدید واینکه زودگذاشتی ،خداقوت
از دلارای پارت نداریم ؟
تاریخ پارت دادن نویسنده معلوم نیس ولی هر وقت پارت داد فاطمه براتون میزاره
فکر میکردم این زن مامان دوقلوها باشه ولی انگار نیست ممنون فاطمه جان لطفا سال بد رو هم بذار خیلی وقته نذاشتیش
فک کنم همون زنه تو کلینیک بود یا هممم عمه بچه ها }}
ب محض اینک نویسنده پارت رمان سال بد رو بنویسه فاطمه براتون قرار میده
چرا آوای توکا رو دیگه نمیزاری؟؟؟
فصل یک تموم شده عزیزم و فصل دو هم در حال نوشتنه وقتی نویسنده پارت بده فاطمه هم میزاره