رمان «آوای تـوکــا»پارت 7

4.4
(187)

 

 

 

با اشاره مهبد بغل دستش می نشینم . دست می ندازد دور گردنم .

 

این نزدیکی ضربان قلبم را روی هزار می برد .‌ قاشقی که برای خودش پر کرده را در دهان من می چپاند .

 

– نگفتم وقتی بهت چیزی گفتن توهم دوتا بذار روش بذار کف دستشون ؟

 

مهربان تشرم می زند . نمی رنجم اما تصنعی اخم می کنم .

 

– خودت که جوابشو دادی .

– من جای خود .‌ ولی تو هم باس می‌زدی دهنش که به کدبانوگریت ایراد نگیره .

 

تا خرخره در لیوانش نوشابه می ریزم . منتظر چشم به دهانم می دوزد .

جواب می خواهد . من اما از زیر بار جواب دان در می روم .

 

– سالاد بریزم ؟

– توکا ؟

 

– جانم ؟

– من به چه اعتباری میون اینا صبح تا شب ولت کنم برم دنبال یه قرون دوزار ؟

 

– دیو دوسر که نیستن .

– د ساده‌ای . هستن .‌واسه خودی فرشتن برا ناخودی دیو دوسرن . ارزق شامی ‌ان .

 

 

 

در خواب ناله می کند و جگرم را با ناله ‌اش به سیخ می کشد .شب از نیمه گذشته است و من خواب به چشمانم نمی آید . دست بر پیشانی ‌اش می گذارم .

 

داغ است .‌حرارت از پیشانی خیسش به دستم می رسد .

لب به دندان می گیرم . عادت همیشگیم است .‌در مواقع اضطراب لب می گزم . پلکم می پرد .

 

نامش را نجوا می کنم . پلکش می‌پرد اما چشم باز نمی کند . می خواهم به او مسکن بدهم .

 

بازوی سنگیش را لمس می کند .‌دستم انگار زیادی یخ است که از خواب می پراندش .

 

گنگ نگاهم می کند . بر گونه اش بوسه میزنم . تنش کوره آجرپزی است .

 

میخواهد پلک ببندد که اجازه نمی دهم .‌مجبورش می کنم که نیم خیز شود . قرص را خودم روی زبانش می گذارم.

 

– اینو بخوری دردت ساکت میشه قربونت برم .

 

نای مخالفت ندارد. قرص را قورت میدهد .‌چند جرعه آب گورا به او می نوشانم و بعد می خوابانمش .

 

خودم اما خواب به چشمانم نمی آید . نگرانی خواب از سرم پرانده است . تبش بالاست و می‌ترسم زبانم لال تشنج کند .

 

تا صبح زیر پلک هایم چوب کبریت می گذارم که هم نیاند .

سپیده که می‌زند تبش که فرو کشد می کند نشسته خوابم می‌برد .

 

– توکا خانوم ؟

 

بزور پلک باز می کنم که کمرم تیر می‌کشد . دستپاچه میشوم .

 

– خوبی ؟

 

– خوبم . خوبم نگران نباش .

 

نفس راحتی می کشم . نفسش را روی صورت پف کرده از خوابم پخش می کند .

 

– دیشب خیلی اذیتت کردم ؟

 

 

تند سر به طرفین تکان میدهم و بینی ام را بین دو انگشتش می گیرد و می کشد .

– من خودم زغال فروشم منو سیاهم نکن .

 

می پرسم :

– ساعت چنده ؟

– نُه .

 

– صبحونه خوردی ؟

 

نوچی می کشد . برمی‌خیزم . ‌دستش به پهلویش است . به نسبت دیروز بهتر به نظر می رسد . یا شاید هم این طور وانمود می کند .

 

خمیازه ای می کشم و می پرسم :

– داروهاتو خوردی ؟

 

نوچ دیگری تحویلم می دهد . چپ چپ نگاهش می کنم .

 

– خسته نباشی .

پرو پرو می گوید سلامت باشی .

 

به سمت سرویس میروم .. مثانه ام تحت فشار است .‌خالیش می کنم و دست و صورتم را اب میزنم و به آشپزخانه بر می گردم .

 

 

صدای جلز ولز نیمرو در تابه می اید . پشت به من رو به اجاق ایستاده است .

 

– از این کارها هم بلدی ؟

– پ چی ؟ اقاتون از هر انگشتش یه هنر می چکه !

 

غش غش می خندم و کتری را آب می کنم .

 

اولین صبحانه زندگی مشترک که قسمت نشد بخوریم ولی دومین صبحانه زندگی مشترک را زیر سقف خانه ای می خوریم که هرکز فکر نمی کردم یک روز بخواهم عطایش را به دیگری ببخشم .

 

 

زمان حال

 

درست یک ماه میشود که در این خانه مستقرم . در منزل ابا و اجدادی مادرم .

 

یک ماه هست که آن بی وفا را از نزدیک ندیده ام . ولی شب به شب تا عکسش را بغل نگیرم خوابم نمی برد .

 

درست یک ماه هست که تنم میان بازوانش نخزیده است . بر لبانم . پیشانی ام سر تا پایم با لبانش داغ نگذاشته است .

 

عوضش با ازدواجش با بُشرا داغ ابدی بر دلم گذاشته است ‌.

 

حالم به معتادی می ماند که در کمپ ترک اعتیاد بستری هست . ولی نمی دانم چرا نمی توانم ترک مخدر عشق کنم .

 

 

شکمم ورقلمبیده تر شده . سخت راه میروم .‌می دانم دخترکم هم دلتنگ است .

 

 

شب ها سر بر روی شکمم می گذاشت .‌ساعت ها با دختر بابا حرف می زد . با لحن داش مشتی توکا کُش . هم دل از دخترمان می برد و هم از من.

 

 

می گفت توله سگ بابا . با انکه خنده ام می گرفت تشر میزدم که نگو بچه ام بی ادب میشود .

 

 

به سقف زل میزنم چشمانم پُر میشود همان روزهای اول سیمکارتم را شکستم .

حتی مادرم هم مطلع نیست که من به کجا پناه اورده ام .

 

فقط ترلان است که می داند من کجا هستم .

 

 

 

کسی به در می کوبد بفرمایید می گویم .

 

مه لقا خانم است مستخدم عمارت نوشاد . داخل میشود .

 

زن فربه ای است . اما سرحال است . همیشه لپ هایش گل انداخته است .

انگار که کسی لپش را به قصد کشیده باشد .

 

 

امده تا پیغام خاله پامچال را به من برساند . می گوید که خانم سر میز شام منتظر شماست .

 

 

زن که میرود .‌به سوی آینه میروم . ورم دارم . از خود بدر شده ام . مادر شدن حس عجیبی است .

 

دستی به شکمم می کشم .

– تو هم دلت برا بابایی تنگ شده دخترم ؟

 

 

لگد میزند . آخی می گویم و دست نوازشم را عوض سر دختر بابا روی شکمم می کشم .

 

لباس مناسبی به تن می کنم . و بعد سلانه سلانه از اتاق بیرون میایم .

 

 

مهبد می گفت که راه رفتتم به راه رفتن پنگوئن می ماند .‌با یادش دلم در هم می پیچید . غم پرده می کشد.

 

 

خاله پامچال و کیارش بر سر میز شام نشسته اند . چند روزی می شود که از کانادا برگشته است .

 

 

سلام می دهم . خاله با روی باز و کیارش و با بی تفاوتی جواب سلامم را می دهد .

 

 

بر سر میز می نشینم خاله پامچال پس از دست دادن همسرش در سانحه رانندگی با تک پسرش به خانه پدری بر می گردد و دیگر هیچ گاه ازدواج نمی کند .

 

 

خاله پامچال بشقابم را تا خرخره پر از پلو می کند .

 

هرچه می گویم بس است . کافی است اعتنا نمی کند می گوید تو تنها نیستی . باید به اندازه دو نفر غذا بخوری .

 

 

حریفش نمی‌شوم . مرغ ترش اشتها برانگیز است . کیارش ساکت است . کم حرف است برعکس مهبد که خوش سر و زبانی اش زبانز است .

 

خودم از این مقایسه شوکه میشوم . نمی دانم چرا همه را با او می سنجم ؟ عیارم او است .

 

– راستی تو نگفتی اسمشو چی می خوای بذاری ؟

 

مهبد نامش را انتخاب کرده است ، آوا . اوای مهبد . آوای من .

 

لبخند میزنم .

 

– آوا .

– چه اسم قشنگی .

– مرسی .

 

شام که صرف می‌شود . به پیشنهاد عمه به روف گاردن میرویم .

 

هوا سرد است . مهبد به این هوا می گفت . پیرزن کش . خر قندیل زن .

 

نمی دانم چرا نمی توانم فراموشش کنم .‌ترک دیوار هم کافی است تا به یادش بیافتم.

 

– شما همیشه همین قدر ساکتی ؟

 

نگاهش میکنم .‌ پیاله اش از اقیانوس پر است .‌جفت چشمان خودم را دارد .

 

– همیشه نه .

 

 

اهانی می گوید . زیادی مبادی آداب است . از آن دست آدم هاست که مهبد آبش با انها در یک جوب نمی رود . انها که او تیتش مامانی و سانتی مانتال می خواندشان.

 

 

خاله پامچال پیاله انار دان کرده که روی آن گلپر پاشیده به دستم می دهد. تشکر می کنم .

 

دستی به شکمم می کشد . اشتیاق را در نگاهش می بینم .

– باید دیگه کم کم فکر سیسمونی باشیم .

 

خاله از سیسمونی می گوید و من دلم پر می کشد که برگردم به عقب .

 

به روزی که فارغ از غم ها دوتایی سیسمونی خریدیم .‌

 

روز نبود که مهبد بی عروسک یا هر وسیله‌ای که مربوط به بچمان میشد به خانه نیاید .

 

– ناراحتت کردم توکا جان ؟

 

لبخند میزنم نگاه کیارش هم با من است . سر به طرفین تکان میدهم .

– نه این چه حرفیه ؟

 

– پس اون اشک ها چیه تو چشمات برگ گلم ؟

 

دست روی دستش می گذارم .

– یه مقدار پسنداز دارم اگه اجازه‌ بدید با پسنداز خودم ….

 

کلامم را می برد .

– اجازه نمیدم .

 

– اخه….

– هیش ذوقمو کور نکن این پسر که دست نمی جنبونه برام نوه بیاره بذار عقده گشایی کنم به دلم نمونه .

 

– مادر ؟

اخم می کند .

– دروغ میگم مگه ؟ نمیخوای منو عروس دار کنی ؟

 

 

 

هوفی می کشد . معلومه است که کلافه شده .‌زورکی لبخند میزند .

– اون هم به وقتش .

 

– وقتش کیه ؟ لابد وقتی من رو افقی بردن سمت قبرستون .

 

دستی به پشت سرش می کشد .

– دور از جون این چه حرفیه ؟

 

– توکا تو یه چیزی بهش بگو ؟ داره پیر پسر میشه .

 

سی و شش سال زود بود برای پیر پسری . خنده معذبی زدم و چه بگمی می گویم .

 

شب که به اتاق خودم بر می گردم باز دلتنگی را بغل می زنم

 

 

باز چشمانم اشک ریزان می‌شود . باز دلم اغوشش را میخواهد . گرمای تنش را میخواهد.

 

 

شب که می‌شود فکرم هزار جا می رود حتی به رختخواب مهبد و بُشرا .

 

 

 

 

دلم بدتر می گیرد.‌اگر دست دورش حلقه می کرد .

اگر او را هم قناری مهبد صدا میزد چه ؟

 

اگر برای او هم از نیمرو های دبش مهبد پز صبح جمعه ای می پخت چه ؟

 

دلتنگی اشک شد و از چشمم بارید . دخترکم هم سر سازش نداشت . دردم شروع شد .

 

خاله می گفت در این ماه درد مقطعی است می اید و میرود .

 

درد زیر دل و کمرم شدید نبود اما درد بود و نمی شد کتمانش کنم .

 

دردم تا صبح به درازا می کشد .

برای صبحانه از اتاق بیرون نمی روم در تخت می مانم و عوض بیخوابی شب گذشته را در میاورم .

 

سر ظهر است که با صدای گوشی موبایلم چشم باز می کنم .

 

 

کسی شماره جدید من را نداشت به جزء ترلان خواب آلود جواب میدهم . که صدای مهبد هوشیارم می کند. خواب از سر و هوش از سرم می پراند .

 

 

قلبم به تکاپو میفتد . قصد جامه دری دارد . دست روی سینه ام می گذارم .

– توکا ؟

 

خشمگین است . صداش خشمگین است . در پس زمینه صداش صدای جیغ و داد ترلان که تقاضا می کند گوشی موبایلش راپس بدهد را هم می شنوم .

 

 

تند تند آب دهان قورت میدهم دست و دلم با هم می لرزد .

 

– به ولای علی زیر سنگم باشی پیدات می کنم . نذار اون روم بالا بیاد لاکردار خودت بگو کجایی .

 

 

 

نفس در سینه حبس می کنم . نمی خواهم بگویم کجایم . نمی خواهم دخترم شود دلیلی برای ماندن در این زندگی .

 

 

عربده اش از جا می پراندم . عجیب است که پرده گوشم پاره نمی شود اما بند دلم که به مویی بند است پاره می شود.

 

 

– چرا حرف نمی زنی ؟

– توکا مرد . منو مرده فرض کن مهبد .

– نمردی خاکت نکردم .

 

اشک می ریزم مرا همان روزی که تن به خواسته مادرش داد خاکم کرد.

 

– منو اون روزی خاکم کردی که دست تو دست بُشرا از تو همون محضری در اومدی که با هم عقد کردیم .

 

 

صداش درد دارد . دردم می گیرد .

– مجبور بودم . مجـبور . به موت قسم من یه تار موی گندیده تو رو با صدتا عین اون عوض نمی کنم .

 

 

این چه عوض نکردن است ؟

 

 

– عقدش کردی هوو آوردی سرم یعنی عوض کردی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 187

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
photo 2019 01 08 14 22 00

رمان میان عشق و آینه 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (15)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
unnamed 22

رمان تژگاه 5 (1)

3 دیدگاه
  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هیچی
هیچی
6 ماه قبل

میشه لطفا یکی راهنماییم کنه چجوری اشتراک بخرم؟

هیچی
هیچی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
6 ماه قبل

عه😂😂😂
میدونین من توی فیلد های نام کاربری و رمز عبور نمیدونم باید چی بنویسم میشه راهنماییم کنین؟

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط هیچی
هیچی
هیچی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
5 ماه قبل

مرسیییییی ممنوون من فکر میکردم یه اسم یا رمز خاصی و باید بزنم😂🤦‍♀️ ممنونمم

.. Bakhtiyari
.. Bakhtiyari
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
5 ماه قبل

مرسی فاطمه جون تونستم اشتراک اینجا رو بخرم

خواننده رمان 2
خواننده رمان 2
6 ماه قبل

ی پارت میدین یا گریه کنم؟🥺

رهگذر
رهگذر
6 ماه قبل

من میگم مبهد بشرا رو طلاق میده دوباره میره پیش
توکا وبا بچه شون زندگی میکنن انشالله که همینطوری میشه

بانو
بانو
پاسخ به  رهگذر
6 ماه قبل

یا اینکه مهبد توکا رو طلاق میده توکا هم میره زن کیارش میشه🤔🤔
البته خدایی نکرده🥲

ریحان
ریحان
6 ماه قبل

آفرین توکا به این میگن زن👏👏👏
کاشکی یکم حورا یاد میگرفت😒😒

نونو
نونو
پاسخ به  ریحان
6 ماه قبل

حالا انگار واقعین😂

fatemenura
fatemenura
6 ماه قبل

خیلی ام عالی پارت طولانی و خوبی بود

ی پارت هدیه ب مناسب ولادت امام علی بدین 🙏☺️

به تو چه😐
به تو چه😐
6 ماه قبل

کیارش و ترلان با هم ازدواج میکنن حس دهمم اینو میگه

دلارام
دلارام
پاسخ به  به تو چه😐
6 ماه قبل

جای شکی نیس

دلارام
دلارام
6 ماه قبل

وااای چه جای حساسسی آقا بجون هرکی میپرستی یه پارت دیگه بدین یچی از زبان مهبد بفهمیم

دختر
دختر
پاسخ به  دلارام
6 ماه قبل

راست میگه

دسته‌ها

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x