رمان تاوان دل پارت 30

5
(1)

 

مامان با غیض و داد گفت : اره می فهمم دارم چکار میکنم…تو نمی فهمی زیادی دور برداشتی..
پاشو پسر باید اماده شی..
چشم هام رو گذاشتم روی هم..
خودم رو کشیدم عقب..

-ولم کن مامان من جایی نمی یام شما هر جا می خواین برید برید..
دست از سرم بردارین..
از صدای دادم دستش از دور بازوم شل شد..
ناباور بهم زل زد..
باورش نمیشد سرش داد کشیدم دستش رو ول داد.

از عصبانیت رو به مرگ بودم..
من بفکر گندم بودم اینا بفکر این بودن منو دوماد کنن برام زن بگیرن..
از جام بلند شدم دیگه توی این خونه نمی موندم..

در اتاق رو باز کردم و از اتاق زدم بیرون
اینجا موندم فایده ای نداشت
به صدای مامان که داشت صدام می کرد توجه ای نکردم..

پله ها رو پایین رفتم داشتم دیوونه میشدم..
اشک از چشمم اومد پایین..
همین که از پله ها پایین با بابا چشم تو چشم شدم..

با تعجب نگاهی بهم انداخت..
-داری کجا می ری پسرم!؟
نگاه خیره ای به بابا انداختم..
جوابی بهش ندادم و از کنارش گذاشتم و قدم هام رو بلند سمت در خونه برداشتم..

****

راوی

ملیحه دست به زانو می زد و گریه می کرد رو به شوهرش گفت : یه کاری کن مرد دل تو دلم نیست..
کجا رفته ‌..برو پیداش کن…این کله شقه باز کاری دست خودش می ده

حاجی با عصبانیت چشم هاش رو باریک کرد
شروع کرد به راه رفتن..
می خواست تا می تونه این زن رو بزنه
خودش اتیش به پا کرده بود
حالا می گفت بریم

با تشر برگشت و گفت : زن اروم باش اه
اعصاب نذاشتی برام..
اول میگی که این کار کنم اون کار کنم بعد که همه چی رو خراب میکنی میای گریه میکنی!؟
اره!؟ بذار کمی فکر کنم اه ببینم کجا ممکنه رفته باشه..

ملیحه فشار دستش رو بیشتر کرد..
با چشم های لوچ شده گفت : تورو خدا مرد پیداش دارم از نگرانی میمیرم..
تورو خدا
حاجی نفس عمیقی کشید.
دندوناش رو روی هم سایید و گفت : باشه..

نریمان

نگاهی به عمارت رو به روم انداختم
عشق من پشت دیوار های این عمارت بود
می خواستم خون گریه کنم
اشک از چشم هام روون شد..

قلبم می خواست از قفسه ی سینه ام بزنه بیرون ‌.
درد با تموم وجودم می گشت و‌اسم گندم رو صدا می زد..

قدمی جلو برداشتم باید از اینجا می بردمش.
سمت در اهنی رفتم
دستم رو روی زنگ در فشار دادم ‌.
با تموم وجود فشار دادم..

برنداشتم چند دقیقه ای گذشت
صدای هل زده ی یه زن اومد

-بله بله..
مگه سر اوردی ‌.
بغض گلوم رو قورت دادم با چشم های سرخ شده و لحن جدی گفتم : در رو باز کن..
بگو گندم بیاد ‌.

سکوت کرد..
-تو کی هستی!؟؟
داد کشیدم توی ایفون..

-می گم در رو باز کن هرزه بگو زنم بیاد وگرنه اینجا رو روی سرتون اوار میکنم ‌.
فهمیدین..
ایفون رو گذاشت..
با کف دست محکم می کوبیدم به در اهنی..

-باز کنیدددد این لعنتی رو باز کنیدددد اینجا رو روی سرتون اوار میکنم ‌.
در رو باز کنید
تا اینکه در باز شد با یه پسر حدود هم قد هم هیکل خودم روبه شدم..

حرف توی دهنم موند..

****

ارش

داشتیم شام می خوردیم اونگ از بیمارستان مرخص شده بود داشت با نگاه کینه ای نگاهم می کرد
چشم دوختم بهش..

بابا دست از شام برداشت با تشر گفت : اه شما دوتا چتونه از دل ادم زهر میکنید..
حالم رو بهم زنید
شامتون رو بخورید دیگه
زود باشید..

خواستم حرفی بزنم که صدای زنگ اف اف بلند شد
یکی بی وقفه دستش رو گذاشته بود روی زنگ و بر نمی داشت..
تکونی به خودم دادم و از جام بلند شدم

اما عمه زودتر از من رفت سمت اف اف

گوشی رو گذاشت دم گوشش و با تعجب جواب داد

مامان گفت : این دیگه کدوم دیوونه اس

بابا با نیشخند گفت : حتما از این رعیت های گدا گشنه اس.
باز اومده گدایی کردن..
جواب نمی داد دیگه اینا مزاحم هستن دیگه..

با تعجب گفتم : مگه رعیت فقیر توی روستا هست بابا!!؟
هوم!
بابا بدون اینکه براش مهم باشه گفت : اره..
خیلی ریخته از این کثافتا باید روستا رو خالی کرد از این ادما
یادم باشه فردا پیش رو بگیرم..

ناباور شدم با چشم های گرد شده خیره شده بودم بهش‌.
داشت چکار می کرد!!؟
نفس عمیقی کشیدم ..

این امکان نداشت خواستم حرف بزنم که صدای یکی اومد..

-یکی اومده نمی دونم کیه..
عمه نامحسوس اشاره کرد به من
یعنی من برم دم در

بابا برگشت سمت در با ابروهای بالا رفته گفت : یعنی نگفت کیه!؟
عمه با سردی سرش رو تکون داد‌.‌

-نه..
از جام بلند شدم مامان با چشم های گرد شده بهم زل زده بود ‌.

-تو کجا می خوای بری!؟؟
با هول گفتم : می رم ببینم کیه..
بابا با اخم گفت : نمی خواد هرکی باشه خودش می ره.
بشین غذات رو بخور..

هنوز حرفش تموم نشده بود بود که صدای زنگ پی در پی اف اف بلند شد..

بابا اخمش غلیظ تر شد..
عمه باحالت زاری بهم زل زد و اشاره کرد که برم ‌..

-می رم ببینم کیه..
مامان صدام زد

-ارش نرو ممکنه خطرناک باشه..
اما توجه ای نکردم
رفتم سمت در خونه در رو باز کردم و از خونه زدم بیرون..

قدم هام رو تند برداشتم تا اینکه به در خونه رسیدم ..
در رو باز کردم همینکه در رو باز کردم با یه مرد سینه به سینه شدم

تقریبا همسن و هم هیکل خودم بود
اخم بدی کردم و سر تا پاش رو از نظر گذروندم.

با اخم و چشم های سرخ شده بهم زل زده بود..
کامل توی سینه ام
با صدای خشداری گفت : زنم کجاست!!!؟
بگو بیاد.

دستی به شونه اش زدم و به عقب هدایتش کردم..

-برو رد کارت ادرس رو اشتباهی اومدی
زن تو توی خونه ی خان چکار میکنه!!!

اخم غلیظی کرد و یقه ام رو چنگی زد
منو سمت خودش کشید
با صدای خفه ای گفت : زن من اینجاست..
گندم اون اونگ حروم زاده وقتی بی هوش بودم زنم رو از سر سفره ی عقد بلند کرد..
اون موقع بی هوش بودم اختیاری از خودم نداشتم..
الان سر و مور گنده جلو در خونشم
بگو بیاد ببینم حروم زاده چقدر طلبه پرت کنم جلو دهنش عین سگ بو بکشه و زنم رو پس بده..

حرف هاش شکه کننده بود
یعنی اونگ گندم رو از سر سفره ی عقد بلند کرده برای پول!؟؟
ولی مامان و باباگفتن که پیش کشه..

-هی باتوام کری می گم زنم بگو بیاد..
عصبی شدم
هی زنم زنم..
اونگ ادم کثیف روی دنیا هم بود گندم زنش بود
از اینکه به زن برادرم می گفت زنم عصبی شدم.

دستم رو بلند کردم و‌کوبیدم توی صورتش‌.
چند قدم عقب رفت
با لحن خفه و عصبی گفتم : خفه شو..
اسم گندم روبه زبونت نیار

دست به صورتش کشید نگاه اخم الودی بهم کرد
و بعد تا به خودم بیام
سمتم حمله شد …دستش رو بلند کرد و محکم کوبید توی صورتم..
صورتم از درد جمع شد..

منم پرت شدم روی زمین..

-کصافت عوضی همتون رو می کشم..
دستش اومد پایین..
دوباره روی صورتم‌خورد
افتاد به جونم و شروع کرد منو زدن.

نمی تونستم از خودم دفاع کنم منو بین پاهاش گیر انداخته بود و محکم می زد
تا جایی که حس کردم جونی توی بدنم نمومده..
می زد و‌فحش های ریک دار می زد…

یکی از روم جداش کرد
و بعد صدای اونگ به گوشم خورد
درگیری بین اون پسره و اونگ شروع شد

****

اونگ

عمه اسم گندم رو که برد اخم هام رو کشیدم تو هم
یعنی کی می تونست باشه که اومده هان!!؟
همینطور توی فکر بودم
ارش رفت دم در..

صدای به گوشم رسید عمه رفت سمت پنجره از پنجره به بیرون نگاه می کرد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elina
Elina
1 سال قبل

چه بزن بزنی شد

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x