رمان تدریس عاشقانه پارت 11 - رمان دونی

رمان تدریس عاشقانه پارت 11

 

خیره نگاهش کردم. کلافه عقب رفت…
سریع تاپم و درست کردم و مانتوم و پوشیدم.
با اخم گفت
_چرا انقدر با مخالفت میکنی؟
ساکت موندم..یکی نبود به این بشر بگه من از خدامه باهات باشم اما من اون دختری نیستم که تو فکر میکنی.
اخم کردم و گفتم
_چون دوستت ندارم. چون تو به من نمیای…قبل من با هزار نفر بودی باید بری دنبال یکی مثل خودت.همین الانشم چشت دنبال رفیقمه واسه خوشگذرونی منو هم میخوای آره؟
اخماش در هم رفت و گفت
_من هر غلطی کردم واسه مجردیمه فکر کردی انقدر لاشیم که…
سکوت کرد. سر تکون داد و گفت
_اوکی نمیخوای دیگه هر طور مایلی.
به اتاق رفت و درو محکم به هم کوبید. چونم شروع به لرزیدن کرد. من خیلی عوضی بودم.
* * * * *

حوله رو دورم پیچیدم و هاج واج موندم. من که واسه ی خودم لباس نیاورده بودم. تازه اون قدر عاقل بودم که لباسای تنمو توی حموم شستم.
خاک تو سرت سوگل که احمق تر از خودت خودتی.
آخه آدم بره حموم فکر لباس نمیکنه؟
کنج تخت نشستم. با این حوله ی زپرتی داشتم یخ میزدم.
با این فکر که آرمان خوابه از اتاق بیرون رفتم و تک تک اتاقا رو گشتم.
هیچی عایدم نشد جز یه لباس خواب سکسی.
معلوم نیست کدوم یکی از نوه ها کارای خاک بر سری شو آورده اینجا.
نا امید از آخرین اتاق بیرون اومدم و در حالی که چشمم به اتاق آرمان بود تا یه وقت درش باز نشه آروم به سمت اتاق خودم رفتم.
با صدای باز شدن در ورودی برق گرفته برگشتم و با دیدن آرمان و یه عالمه خرید دستش خشکم زد.

این کی بیرون رفته بود؟
با دیدنم توی اون وضعیت اخم کرد و گفت
_یه چی بپوش اینجا سرد هواش.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_خوب شد گفتی آخه به عقل خودم نرسیده بود.لباس ندارم حضرت آقا…
پوزخندی کنج لبش نشست.
درو بست و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت گفت
_خوبه پس همین طوری بگرد
با حرص بهش نگاه کردم و تازه متوجه ی لباسای جدید خودش شدم و گفتم
_تو از کجا لباس آوردی؟
از بین پلاستیک خریدا یکی از پلاستیکا رو برداشت و به سمت اومد. با لبخند ژکوندی گفت
_واسه تو هم خریدم.
مثل قحطی زده ها پلاستیک و از دستش کشیدم و ذوق زده گفتم
_مرسییییی.
با طعنه گفت
_البته سایزت خیلی سخت پیدا شد. الان دیگه کمتر کسی برای دخترای چاق لباس تو مغازش داره.
نگاه تندی بهش انداختم و همون پلاستیک خریدش و توی سرش زدم که با خنده عقب رفت و گفت
_خوب حالا چاق نه تو پر البته جفتش یکیه!
کار میزدی خونم در نمیومد.
با حرص غریدم
_می کشمت آرمان.
با خنده پا به فرار گذاشت که با جیغ دنبالش دویدم و داد زدم
_عوضی به من میگی چاق؟ چاق خودتی و هفت جد آبادت.
یا خنده از روی مبل پرید و گفت
_همه ی چاقا بی منطقن؟خوب چاقی عزیز من دیگه

با جیغ گفتم
_مردی وایستا.
اون طرف مبل ایستاد و گفت
_بفرما.
تند مبل و دور زدم اما پرید سمت دیگه و خندید.
کوسن مبل و محکم به سمتش پرت کردم که روی هوا گرفتتش و با خنده گفت
_تپلی خانوم زورت کمه ها.
با حرص چند ثانیه چشامو بستم و وقتی باز کردم مثل گربه پریدم روی مبل و تا به خودش بیاد یقه شو گرفتم.
خندید و هر دو دستش و دور کمرم انداخت و از روی مبل بلندم کرد. با مشت به شونه هاش زدم که گفت
_هر چه قدم تپل باشی واسه من جوجه ای… از نوع بامزش!
چشمامو ریز کردم و گفت
_چون تو غولی.
نگاه هیزش از روی چشمام سر خورد پایین.
خودمو که نگاه کردم لبم و محکم گاز گرفتم.
با این حوصله ی یک وجبی خیلی باحجاب بودم که حالا حوله هم یه کم کشیده شده بود پایین و آرمان هیز هم داشت دار و ندارم و دید میزد.
محکم به شونه هاش فشار آوردم و گفتم
_منو بذار زمین آرمان.
با مکث نگاه سنگینش و ازم دزدید و آروم روی زمین گذاشتتم.
بدون وقفه پلاستیک لباس و برداشتم و زیر سنگینی نگاهش دویدم سمت اتاق.

* * * * *
وارد آشپزخونه شدم و مشغول درست کردن صبحونه دیدمش.
با لبخند محوی گفتم
_دستت درد نکنه.
برگشت و با دیدنم توی اون لباسا براندازم کرد و گفت
_میاد بهت.
اخم کردم و گفتم
_دو سایز بزرگه واسم.
موذیانه گفت
_تازه میخواستم سایز بزرگ تر بردارم نداشت.
با حرص گفتم
_یه دکتر واسه چشمت برو چون هر کوری می‌فهمه من انقدر چاق نیستم.
جلو اومد و گفت
_همیشه دو سایز کوچیک تر از خودت لباس میگیری.
دست به کمر گفتم
_منظورت چیه؟
ابرو بالا انداخت و گفت
_منظورم اینه که با مانتوهایی که توی دانشگاه می‌پوشی سینه‌ها و باسنت زیادی تو چشه!
نفسم از این بی پرواییش برید و گفتم
_من لباسام اندازمه جنابعالی هیز تشریف داری.
با طعنه گفت
_من چیزی که حلالمه رو به خودم سختی نمیدم تا با حجاب دید بزنمش….
حرصی گفتم
_به آقاجون میگم این صیغه ی لعنتی رو باطل کنه تا هی نکوبی تو سرم!
خندید و گفت
_فکر میکنی واسه کسی که آمریکا بزرگ شده صیغه مهمه؟
خیره نگاهش کردم که جلو اومد و گفت
_از این به بعد با خودم برو خرید.
مسخ شده گفتم
_چرا؟که سه سایز از خودم بزرگتر واسم بخری؟
لبخند محوی زد و چیزی نگفت.
پشت میز نشستم و با دیدن صبحانه ی مفصل گفتم
_خوبه باز یه چیزایی بلدی می تونم امیدوار باشم صبحانم همیشه آمادست.
تازه فهمیدم چی گفتم و لب گزیدم.. با لبخند گفت
_خوبه خودتم میدونی همیشه با منی.
اخم کردم و گفتم
_نه خیرم همین طوری گفتم بالاخره فامیلیم دیگه!
جدی شد و گفت
_داری دوتامون و اذیت میکنی.ما اینجا نشستیم اما بقیه دارن تدارک عروسی ما رو می بینن.میگی نه اما حاضر نیستی بری و به همه ثابت کنی دست نخورده ای…من چیو باور کنم سوگل؟هممم؟

🌹🍂🌹🍂🌹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
e-x-o
e-x-o
5 سال قبل

ادمین پارت بعدی رو کی میزاری یه هفته شده

اسما
اسما
5 سال قبل

پوووووووووف وای خدا چقدر کنجکاوم بدونم چی میشه آخه چرا آدمو تو خماری میذارین

miss.0000
miss.0000
5 سال قبل

به جون خودم از طرف داراتون کم نمیشه اگه هر پارت بیشتر باشه .خب به هر حال من طرف دار هستیم ولی وقتی بعد یه هفته میایم میخونیم تا دو خط بیشتر ننوشتن .حداقل زمان پارت گداری رو کم تر کنید .مثلا هر روز یا یه روز در میون بزارین پارتا رو بخدا ما همین جوری بخواد پیش بره من ک کلا میزارم کنار این رمان رو 😐

F4
F4
5 سال قبل

فقط همین چقدر کم بود!!!!!

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x