4 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 11

3
(6)

 

خیره نگاهش کردم. کلافه عقب رفت…
سریع تاپم و درست کردم و مانتوم و پوشیدم.
با اخم گفت
_چرا انقدر با مخالفت میکنی؟
ساکت موندم..یکی نبود به این بشر بگه من از خدامه باهات باشم اما من اون دختری نیستم که تو فکر میکنی.
اخم کردم و گفتم
_چون دوستت ندارم. چون تو به من نمیای…قبل من با هزار نفر بودی باید بری دنبال یکی مثل خودت.همین الانشم چشت دنبال رفیقمه واسه خوشگذرونی منو هم میخوای آره؟
اخماش در هم رفت و گفت
_من هر غلطی کردم واسه مجردیمه فکر کردی انقدر لاشیم که…
سکوت کرد. سر تکون داد و گفت
_اوکی نمیخوای دیگه هر طور مایلی.
به اتاق رفت و درو محکم به هم کوبید. چونم شروع به لرزیدن کرد. من خیلی عوضی بودم.
* * * * *

حوله رو دورم پیچیدم و هاج واج موندم. من که واسه ی خودم لباس نیاورده بودم. تازه اون قدر عاقل بودم که لباسای تنمو توی حموم شستم.
خاک تو سرت سوگل که احمق تر از خودت خودتی.
آخه آدم بره حموم فکر لباس نمیکنه؟
کنج تخت نشستم. با این حوله ی زپرتی داشتم یخ میزدم.
با این فکر که آرمان خوابه از اتاق بیرون رفتم و تک تک اتاقا رو گشتم.
هیچی عایدم نشد جز یه لباس خواب سکسی.
معلوم نیست کدوم یکی از نوه ها کارای خاک بر سری شو آورده اینجا.
نا امید از آخرین اتاق بیرون اومدم و در حالی که چشمم به اتاق آرمان بود تا یه وقت درش باز نشه آروم به سمت اتاق خودم رفتم.
با صدای باز شدن در ورودی برق گرفته برگشتم و با دیدن آرمان و یه عالمه خرید دستش خشکم زد.

این کی بیرون رفته بود؟
با دیدنم توی اون وضعیت اخم کرد و گفت
_یه چی بپوش اینجا سرد هواش.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_خوب شد گفتی آخه به عقل خودم نرسیده بود.لباس ندارم حضرت آقا…
پوزخندی کنج لبش نشست.
درو بست و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت گفت
_خوبه پس همین طوری بگرد
با حرص بهش نگاه کردم و تازه متوجه ی لباسای جدید خودش شدم و گفتم
_تو از کجا لباس آوردی؟
از بین پلاستیک خریدا یکی از پلاستیکا رو برداشت و به سمت اومد. با لبخند ژکوندی گفت
_واسه تو هم خریدم.
مثل قحطی زده ها پلاستیک و از دستش کشیدم و ذوق زده گفتم
_مرسییییی.
با طعنه گفت
_البته سایزت خیلی سخت پیدا شد. الان دیگه کمتر کسی برای دخترای چاق لباس تو مغازش داره.
نگاه تندی بهش انداختم و همون پلاستیک خریدش و توی سرش زدم که با خنده عقب رفت و گفت
_خوب حالا چاق نه تو پر البته جفتش یکیه!
کار میزدی خونم در نمیومد.
با حرص غریدم
_می کشمت آرمان.
با خنده پا به فرار گذاشت که با جیغ دنبالش دویدم و داد زدم
_عوضی به من میگی چاق؟ چاق خودتی و هفت جد آبادت.
یا خنده از روی مبل پرید و گفت
_همه ی چاقا بی منطقن؟خوب چاقی عزیز من دیگه

با جیغ گفتم
_مردی وایستا.
اون طرف مبل ایستاد و گفت
_بفرما.
تند مبل و دور زدم اما پرید سمت دیگه و خندید.
کوسن مبل و محکم به سمتش پرت کردم که روی هوا گرفتتش و با خنده گفت
_تپلی خانوم زورت کمه ها.
با حرص چند ثانیه چشامو بستم و وقتی باز کردم مثل گربه پریدم روی مبل و تا به خودش بیاد یقه شو گرفتم.
خندید و هر دو دستش و دور کمرم انداخت و از روی مبل بلندم کرد. با مشت به شونه هاش زدم که گفت
_هر چه قدم تپل باشی واسه من جوجه ای… از نوع بامزش!
چشمامو ریز کردم و گفت
_چون تو غولی.
نگاه هیزش از روی چشمام سر خورد پایین.
خودمو که نگاه کردم لبم و محکم گاز گرفتم.
با این حوصله ی یک وجبی خیلی باحجاب بودم که حالا حوله هم یه کم کشیده شده بود پایین و آرمان هیز هم داشت دار و ندارم و دید میزد.
محکم به شونه هاش فشار آوردم و گفتم
_منو بذار زمین آرمان.
با مکث نگاه سنگینش و ازم دزدید و آروم روی زمین گذاشتتم.
بدون وقفه پلاستیک لباس و برداشتم و زیر سنگینی نگاهش دویدم سمت اتاق.

* * * * *
وارد آشپزخونه شدم و مشغول درست کردن صبحونه دیدمش.
با لبخند محوی گفتم
_دستت درد نکنه.
برگشت و با دیدنم توی اون لباسا براندازم کرد و گفت
_میاد بهت.
اخم کردم و گفتم
_دو سایز بزرگه واسم.
موذیانه گفت
_تازه میخواستم سایز بزرگ تر بردارم نداشت.
با حرص گفتم
_یه دکتر واسه چشمت برو چون هر کوری می‌فهمه من انقدر چاق نیستم.
جلو اومد و گفت
_همیشه دو سایز کوچیک تر از خودت لباس میگیری.
دست به کمر گفتم
_منظورت چیه؟
ابرو بالا انداخت و گفت
_منظورم اینه که با مانتوهایی که توی دانشگاه می‌پوشی سینه‌ها و باسنت زیادی تو چشه!
نفسم از این بی پرواییش برید و گفتم
_من لباسام اندازمه جنابعالی هیز تشریف داری.
با طعنه گفت
_من چیزی که حلالمه رو به خودم سختی نمیدم تا با حجاب دید بزنمش….
حرصی گفتم
_به آقاجون میگم این صیغه ی لعنتی رو باطل کنه تا هی نکوبی تو سرم!
خندید و گفت
_فکر میکنی واسه کسی که آمریکا بزرگ شده صیغه مهمه؟
خیره نگاهش کردم که جلو اومد و گفت
_از این به بعد با خودم برو خرید.
مسخ شده گفتم
_چرا؟که سه سایز از خودم بزرگتر واسم بخری؟
لبخند محوی زد و چیزی نگفت.
پشت میز نشستم و با دیدن صبحانه ی مفصل گفتم
_خوبه باز یه چیزایی بلدی می تونم امیدوار باشم صبحانم همیشه آمادست.
تازه فهمیدم چی گفتم و لب گزیدم.. با لبخند گفت
_خوبه خودتم میدونی همیشه با منی.
اخم کردم و گفتم
_نه خیرم همین طوری گفتم بالاخره فامیلیم دیگه!
جدی شد و گفت
_داری دوتامون و اذیت میکنی.ما اینجا نشستیم اما بقیه دارن تدارک عروسی ما رو می بینن.میگی نه اما حاضر نیستی بری و به همه ثابت کنی دست نخورده ای…من چیو باور کنم سوگل؟هممم؟

🌹🍂🌹🍂🌹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
Screenshot ۲۰۲۳۰۱۲۳ ۲۲۵۴۴۵

دانلود رمان خدا نگهدارم نیست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد سوم 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۳۵۰۰۹۵

دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
e-x-o
e-x-o
4 سال قبل

ادمین پارت بعدی رو کی میزاری یه هفته شده

اسما
اسما
4 سال قبل

پوووووووووف وای خدا چقدر کنجکاوم بدونم چی میشه آخه چرا آدمو تو خماری میذارین

miss.0000
miss.0000
4 سال قبل

به جون خودم از طرف داراتون کم نمیشه اگه هر پارت بیشتر باشه .خب به هر حال من طرف دار هستیم ولی وقتی بعد یه هفته میایم میخونیم تا دو خط بیشتر ننوشتن .حداقل زمان پارت گداری رو کم تر کنید .مثلا هر روز یا یه روز در میون بزارین پارتا رو بخدا ما همین جوری بخواد پیش بره من ک کلا میزارم کنار این رمان رو 😐

F4
F4
4 سال قبل

فقط همین چقدر کم بود!!!!!

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x