5 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 9

2.8
(5)

 

پوزخند شایان روی اعصابم بود. با لبخند محوی گفت
_بمون حساب کنم میام می رسونمت.
اون که رفت نگاه دلخوری به آرمان انداختم.
پری بلند شد تا به سمتم بیاد اما نموندم و از کافه بیرون زدم.دستم و برای اولین تاکسی بلند کردم و سوار شدم. با حرص پوست لبم و کندم…بیشتر از اینکه از بودنش با پری حرصم بگیره از این که هیچ واکنشی نشون نداد ناراحت شدم.. یعنی انقدر براش بی ارزش بودم که به خاطر محرم بودنمونم حاضر نبود بیاد و چیزی بگه؟
سرمو با ناراحتی تکون دادم. دیگه بهش فکر نمی‌کنم گور بابای همشون.

* * *
_نمیشه آقا بزرگ نمیشه.مگه تصمیم گرفتن واسه زندگی جوونا الکیه؟
آقا بزرگ با همون اخم و جذبه ی مخصوص خودش گفت
_اونا خودشون انتخاب کردن مگه رسوایی پسرت به گوشت نخورده؟
بازم بحث های تکراری. فقط داشتم نگاهشون میکردم تا ببینم ته این دعوا ها تکلیف من چیه.
آرمان هم با فاصله از من نشسته بود و با اخم وحشتناکی بقیه رو نگاه می‌کرد.
می دونستم الان هاست که بلند بشه و بگه من نمی‌خوام. حداقل خوبیش این بود که کسی باورش نمی‌کرد.
عمه که انگار توی روغن داغ افتاده بود جلز ولز می‌کرد
_من که میگم پسر من اهل اغفال کردن کسی نیست به زورم کاری نمیکنه هر چی بوده دو طرفه بوده حالا نباید پسر من یه عمر بسوزه که… راضی به این ازدواج نیست آقا بزرگ نکنید…
صدای آرمان نگاه همه رو سمت خودش کشوند
_من راضیم مامان.
حیرت زده نگاهش کردم. به چشمام زل زد و گفت
_پاش هستم.
مثل برق بلند شدم و نگاهش کردم.انگار با نگاهش بهم پوزخند میزد.

 

عمه با حرص گفت
_مجبور نشو مامان جان… من خودم حلش میکنم.
به آرمان چشم دوختم که مصمم گفت
_قرار عروسی و بذارید.من مشکلی ندارم
ناباور نگاهش کردم که بلند شد!کتش رو برداشت و گفت
_الانم با اجازه بیمارستان شیفت شب دارم باید برم.
بی توجه به صدا زدنای عمه رفت بیرون.
دمپایی پوشیدم و قبل از این‌که از خونه بیرون بزنه پریدم جلوش و گفتم
_واسه چی اینو گفتی؟
با خونسردی جواب داد
_چیو؟
_منو مسخره نکن آرمان.واسه چی گفتی راضیم؟مگه قرار نبود که…
وسط حرفم پرید
_من قراری با تو نذاشتم.
جلو اومد و با لحن غریبی گفت
_حالا که من متهم شدم…
سر تاپامو برانداز کرد و گفت
_قرار بود که با دختر عموم ازدواج کنم حالا اون نشد تو…من که عاشق نیستم.واسم مهم نیست که کی میخواد واسم غذا بپزه و بچه بیاره.
بدجوری بهم برخورد. میدونستم تمام این حرفا رو به خاطر عصبانیتش بابت امروز میزنه.
به چشمای عسلیش زل زدم و گفتم
_چرا با پری ازدواج نمیکنی؟
لبخندی کنج لبش نشست و گفت
_فعلا که تو رو بیخ ریشم بستن.
_نه… نبستن. آرمان لطفا بیا برو بگو راضی نیستی این قضیه تموم شه بره.
معنادار گفت
_کی گفته راضی نیستم؟

حرصم در اومد. جلو اومد و گفت
_مال من میشی…
آروم تر گفت
_و دیگه حق نداری با مرد دیگه ای بری قهوه بخوری.
لب تر کردم و گفتم
_من امروز…
انگشتش و روی لبم گذاشت و گفت
_وقتی دلت نمیخواد یه چیزی و بگی نگو اما دروغ هم تحویل من نده.
دستش پایین افتاد.. عقب گرد کرد و زیر سنگینی نگاهم از خونه بیرون زد.
* * * *
با حرص پوست لبم و کندم.. عمدا منو کشونده بود اینجا تا حرصم و در بیاره.
نگاهم و ازشون گرفتم…
پسره ی هوس باز عوضی. فکر کرده اینجا هم آمریکاست.
به اسم مهمونی دور همی با دوستاش دعوتم کرد اما به یه نفرم نگفت که من زنشم.از اول مهمونی هم عین بز رفت با این و اون و منو تنها گذاشت.
بی حوصله بلند شدم و به آشپزخونه رفتم.
برای خودم یه لیوان آب ریختم و همون جا نشستم.
بهتر بود تا نشستن توی اون جمع…
مغموم مشغول بازی با لبه ی لیوانم بودم که صندلی کنارم کشیده شد و آرمان نشست. با قهر روم و برگردوندم که دست زیر چونم زد و سرمو به سمت خودش برگردوند و گفت
_قهری الان؟
با حرص گفتم
_پس چی فکر کردی؟
خندید و گفت
_الان باید نازتم بکشم؟
بد نگاهش کردم و گفتم
_نه…مثل کل این یه هفته باز به اذیت کردنت ادامه بده.یادم نرفته بهم صفر دادی.
دستش و به سمت دستم کشید و دستمو گرفت.
قلبم ضربان گرفت.سرش و جلو آورد و گفت
_بین تو و اون پسر چی گذشته؟
مات موندم. بعد از یک هفته بالاخره پرسید. لبخند کج و کوله ای زدم و گفتم
_کدوم پسر؟
اخم کرد و گفت
_خودت میدونی کیو میگم.
لب تر کردم و گفتم
_گفتم که قبلا…اون روزم…
انگشتش و روی لبم گذاشت و مانع ادامه ی حرفم شد
_دوست پسرت بود؟
سکوت کردم،ادامه داد
_عکس تو باهاش دیدم.

رنگ از رخم پرید. که با لبخند تمسخر امیزی گفت
_چی کار کردی انقدر خاطر تو میخواد؟
جوابی ندادم.
صورتش و جلو آورد و گفت
_رفتم واسه اینکه دور زن منه فکش و بیارم پایین اما فهمیدم یه خاطراتی با هم داشتین.
تا خواستم حرف بزنم انگشتش و روی لبم گذاشت و خودش ادامه داد
_قول تو رو بهش دادم.
گیج گفتم
_یعنی چی؟
دستم و گرفت و گفت
_یعنی تو رو مال اون میکنم.
با خشم بلند شدم و گفتم
_به چه حقی؟
برعکس من اون آروم بلند شد و گفت
_به همون حقی که تو عشق و حال تو با یکی دیگه کردی و جورش و انداختی گردن من.
خشکم زد. پس همه چیز و می دونست.
_من…
نذاشت حرف بزنم
_حالا هم اشکالی نداره.زن من میشی و بعد از یه سال طلاقت میدم و حواله ت میکنم به عشقت.البته ازم خواست دست بهت نزنم اما…باکره که نیستی اشکالی نداره.
بدجوری دلم شکست.. جلو اومد و بازومو گرفت و گفت
_مثلا… اشکالی نداره اگه دوست دخترم باشی.
با مشت به سینش زدم و گفتم
_احمق من محرمتم،زنت به حساب میام.اون وقت تو میری به یکی دیگه قول منو میدی؟
با لحن خاصی گفت
_به خودمم تو رو قول دادم.
اخمام در هم رفت و تا خواستم منظورش و بپرسم لبش روی لبم نشست.هلم داد و چسبوندتم به دیوار آشپزخونه

محکم به عقب هلش دادم و نفس بریده گفتم
_خیلی آشغالی.
نموندم تا حرفی بزنه و از آشپزخونه بیرون اومدم و به اتاق رفتم. تند مانتو مو پوشیدم و شالمو روی سرم انداختم.
بمیرم با توعه شارلاتان ازدواج نمیکنم.

بی اعتنا به صدا زدن هاش از خونه بیرون زدم.
قول منو به شایان داده؟مگه من عروسکم؟
حالم از خودم و زندگیم بهم می‌خورد.
از خونه که بیرون رفتم خوف برم داشت. چه قدر کوچه ش تاریک بود.
بله خوب سوگل خانوم آخر شبه میخوای تاریک نباشه؟
سرمو پایین انداختم تا خودمو به خیابون برسونم. در همون حال هم آرمان و زیر رگبار فحش هام گرفته بودم که صدای ترمز ماشینی و کنارم شنیدم.
بله اومده منت کشی. کور خوندی آقا آرمان.
بدون این‌که به سمتش نگاه کنم راهمو رفتم.
بدون حرف کنار به کنارم میومد.
کلافه ایستادم اما به جای آرمان دو تا مرد غریبه رو دیدم.
با لحن تندی گفتم
_چی میخواین؟
خنده ی کوتاهی کرد و گفت
_هیچی خانوم میخوایم برسونیمتون.
_لازم نکرده. بزن به چاک.
از ماشین پیاده شد و گفت
_خشونت خوب نیست بیا سوار شو!تو که میخواستی سر خیابون خودت و غالب یکی کنی الان با ما بیا. پولتم بیشتر از بقیه میدم.
عصبی رنگ عوض کردم. دستمو بالا بردم و محکم توی صورتش کوبیدم و گفتم
_هرزه ننه و آبجی ته مرتیکه ی حال بهم زن
انگار خیلی بدش اومد که اخماش در هم رفت.سیلی بدی به گوشم زد که خواستم پرت بشم زمین اما زیر بازوم و گرفت و دنبال خودش کشوند.
داد زدم
_حروم زاده به چه حقی زدی؟ول کن دستمو تا حالیت کنم.با توعم… دستمو ول کن.
در ماشین و باز کرد. رفیق متعجب گفت
_چی کار میکنی؟میخوای به زور ببریش؟
در حالی که داشت سعی می‌کرد هلم بده داخل گفت
_باید ادب بشه دختره ی عوضی.
به خودم اومدم. این یارو راست راستی داشت منو می برد.
با آرنج محکم به پهلوش زدم و وقتی دستش شل شد لای پاش کوبیدم که زوزش در اومد.
هلش دادم عقب و با تمام توان شروع به دویدن کردم که باز مرتیکه ی حروم زاده موهامو از پشت گرفت.
همراه با چرخیدن لگدی به شکمش زدم و گفتم
_تا بیشتر از این کتک نخوردی گور تو گم کن اون قدر بی دست و پا نیستم که از پس یه کفتار بر نیام

🌹🍂🌹🍂🌹🍂

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240525 135305 737

دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری 3.5 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت:…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۷ ۱۱۰۱۰۵۸۶۴

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۴۱۸ ۱۰۵۰۱۵۱۹۵

دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی…
رمان اوج لذت

دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4 (38)

بدون دیدگاه
  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته…
IMG 20230128 233728 3512

دانلود رمان سمفونی مردگان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
........
........
4 سال قبل

پارت بعدی لطفا

hadis
4 سال قبل

خب بگید 6 روز یک بار پارت میذارید نه 5 روز یک بار

شقایق
4 سال قبل

چرا انقدر کم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Atefe
Atefe
4 سال قبل

چه قدر همه زمانا شبیه هم شدن، کمتر یه داستان متفاوت پیدا میشه، بیشترشون ده قسمت یه بارم بخونی کافیه

نفس
نفس
پاسخ به  Atefe
3 سال قبل

چرا انقدر کمه 😟

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x