رمان حورا پارت 10

4
(4)

 

 

لبخند زورکی به صورت خسته مردانه اش زدم و داروهایش را به همراه لیوانی آب بدستش دادم.

 

پشت به او لباس هایم را سبک کردم، بعد از جمع کردن موهایم پشت سینک ایستادم و مشغول تمیز کاری شدم.

 

کار آبکشی ظرف ها را تازه تمام کرده بودم که صدای خداحافظی کردنشان به گوشم رسید.

 

قباد با کمک مادرش برای خداحافظی از مهمانانشان بیرون رفته بود، ولی من هیچ میلی برای دوباره دیدنشان نداشتم.

 

حتی اگر میشد کاری میکردم که این آخرین دیدارمان باشد و دیگر اسمشان را هم نشنوم.

 

خسته دستی به پیشانی کشیدم و غذاها را در ظرف های کوچکتر جا دادم.

 

ظرف های جدید را شستم و پس از جا به جا کردن ظرف های خشک شده قبلی دستمال بی حوصله ای روی سطح کانتر کشیدم و با مرتب شدن ظاهر آشپزخانه چراغ را خاموش کردم.

 

قباد روی صندلی چرت میزد، مادرش با ورودم به سالن سر بلند کرد و خبری از کیمیای همیشه حاضر در پشت صحنه نبود.

 

با نزدیک شدنم لب های حاج خانم از هم فاصله گرفت و من بلافاصله دست بلند کردم:

 

-شرمنده، ولی برای امشب دیگه ظرفیتم تکمیله… اگر میشه بقیش برای فردا! چون دیگه انرژی برام نمونده.

 

 

 

راهم را به سمت قباد کج کردم و با نرمی دست روی ته ریش های بلند شده اش کشیدم:

 

-قبـــــاد، قباد جان…

 

پلک که باز کرد چشمانش سرخ بود

 

-جانم…

 

موهایش که بد حالت روبه بالا ایستاده بودند را با دست مرتب کردم و در صورتش چشم گرداندم:

 

-پاشو بریم بالا بخوابیم.

 

خسته دستش را بالا آورد و وقتی دست کوچکم میان دست گرم و بزرگش جا گرفت.

 

دست دیگرش را به دسته مبل کناری اش گرفت تا با کمک هردومان در جایش بایستد.

 

زیر نگاه خیره مادرش قدم به قدم پیش رفتیم و بالاخره به اتاق مان رسیدیم.

 

روی تخت نشاندمش و با کمی کش و قوس دادن کمرم نفسی تازه کردم، با این که به خودش فشار می اورد تا وزنش را روی من نیندازد، ولی بازهم وزنش برای من زیادی سنگین بود.

 

نگاه خیره اش را روی خودم حس میکردم.

بی آن که توجه کنم لباس های راحتی اش را از توی کشو برداشتم و کمکش کردم تا با لباس های رسمی که تنش بود عوض کند.

 

موهای بهم ریخته اش را دوباره با دست مرتب کردم و بالتشش را پشت سرش گذاشتم:

 

-کمک کنم دراز بکشی؟

 

 

ابرویی به معنی نه بالا داد و از پشت به دست هایش تکیه داد.

 

طوری به صورتم خیره نگاه میکرد که از شرم صورتم سرخ میشد و ناشیانه نگاه میدزدیم.

 

بعد از این همه وقت هنوز هم به بعضی از کارهایش عادت نداشتم!

 

بعد از عوض کردن لباس های خودم، شانه را از روی میز برداشتم و خواستم موهایی که سفت و سخت بسته بودم را شانه بزنم، که دستش را دور کمرم حلقه کرد و مرا میان پاهای خود رو تخت نشاند.

 

دستش که برای کنار زدن موها به پوست گردنم خورد ناخواسته لرزی از وجودم گذشت.

 

حلقه دستش را دور تنم سفت تر کرد و کنار گردنم را بوسه کاشت:

 

-که از من رو میگیری؟

 

برس را از دستم کشید و با کمی عقب رفتن، خودش مشغول شانه زدن موهای بلندم شد.

 

-هنوز دلخوری؟

 

-نباشم؟

 

-گفتم که تقصیر من نبود؟

 

-اگر برعکس میشد چی؟

 

از تغییر صدایش مشخص بود که عصبی شده است:

 

-یعنی چی؟

 

 

 

صدای قباد هر لحظه بالا و بالاتر رفت و قلب من مثل آکواریومی بود که با یک ترکه بزرگ روی بدنه اش، انتظار تلنگری را برای منفجر شدن میکشید.

 

البته از اول این طور نبوداا!

من هر روز ترک هایم را ترمیم میکردم و بعد از رخت خواب بیرون می آمدم.

 

دوست نداشتم مثل کول بر ها غم های روز قبل را هم همراه غم های نیامده امروز به دوش بکشم.

 

امروز هم دستی به همه ترک های روز قبل کشیدم و از رخت خواب بیرون رفتم، ولی

رفتار لیلا…

 

حال این روز های قباد…

رفتار مادرش…

و خستگی کارها…

 

هر کدام یک تلنگر بودند به چینی بند زده دل من!

 

وقتی وارد اتاق شدیم به سختی بغض قورت میدادم که این شب بخیر بگذرد.

 

اما خود قباد کسی بود که ضربه آخر را زد.

 

ترک بزرگی که به سختی جلوی شکستنش را گرفته بودم با صدای هق زدنم ترکید و سیلی از اشک گونه هایم را تر کرد.

 

قباد خیره و با اخم نگاهم میکرد.

 

نگاه اشک آلودم را از صورت سردش گرفتم و با نشستن روی زمین های های به حال خود گریستم.

 

 

با هر قطره لشک احساس میکردم نیمی از شیره وجودم به همراه آن بغض و نفرتی که از این ادم ها در درونم جمع شده بیرون میریزد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۰۷۱۸۶

دانلود رمان همقسم pdf از شهلا خودی زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       توی بمباران های تهران امیرعباس میشه حامی نیلوفری که تمام کس و کار خودش رو از دست داده دختری که همسایه شونه و امیر عباس سال هاست عاشقشه … سال ها بعد عطا عاشق پیونده اما با ورود دخترعموی بیمارش و اصرار…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
dar emtedade baran3

رمان در امتداد باران 0 (0)

2 دیدگاه
  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
IMG 20240530 001801 346

دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری 3.1 (37)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی.…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 4.5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

لطفا زود به زود پارت بدههه🥺

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x