رمان حورا پارت 11

4.2
(5)

 

 

لرز کمی به جانم افتاده بود و کنترل صدایم را نداشتم دلم شسکته بود و با رفتار قباد احساس میکردم دیگر پناهگاهی ندارم.

 

هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دستی به دورم حلقه شد و تنم را بالا کشید.

 

تنها چیزی که برایم اهمیت نداشت این بود که به بدنش فشار بیاید.

 

میان هیکل قوی و تنومندش جا گرفتم،.

یک دستش گردنم را سمت خود کشید و دستی دیگرش دور کمرم حلقه شد.

 

چانه روی سرم گذاشت و به نوعی مرا در آغوش خود پنهان کرد:

 

-هیـــــــــــش…

 

لب به پیشانی ام میچسباند و ریز میبوسد.

 

-ببخشید… ترسوندمت..

 

گریه ام مثل باران بهاری بود، باران های درشت و طولانی مدت.

 

سر میان گردن و شانه اش پنهان کردم و اجازه دادم حرف ها، مثل ماهی های آکواریوم شکسته بیرون بریزند:

 

-خسته شدم قباد، دیگه تابو توانی برای ادامه ندارم… از یک طرف تیکه و طعنه و توهین بابت کار نکرده، از ی طرف حال و روز تو و ترسی که واسه از دست دادنت داشتم، از یک طرف رفتار لیلا… خسته شدم دیگه… من چقدر تحمل دارم؟ مگه چه گناهی کردم که باید چنین تاوانی بدم؟

 

شمار بوسه هایی که به سر و صورتم می نشاند از دسمت در رفته بود.

 

 

 

دستش نوازش وار بند بند وجودم را گرم میکرد و لب هایش همه جا را میبوسیدند.

 

با سکوتم برای نفس کشیدن، لحظه ای بین تن های مان فاصله انداخت و با انگشت شصت اشک هایم را پاک کرد.

 

گونه هایی که قطعا سرخ بودند را بوسید.

 

پیشانی ام را طولانی تر و از خیر بوسه ی کنج لبم نگذشت.

 

چند ثانیه نگاه در صورتم گردادند و با دستانی که هنوز صورتم را در حصار خود داشتند پوستم را نوازش کرد:

 

-راست میگی حورا، منم این روزا اصلا تو حال خودم نیستم، حواسم نیست حورای از برگ گل حساس ترم چه سختیایی که نمیکشه!

 

پیشانی به پیشانی ام تکیه داد:

 

-حواسم نبود چقدر کارت از همیشه بیشتر شده و منم یهو از کوره در رفتم. ببخشید خانمم.

 

سیبک گلویم با درد بالا و پایین شد.

 

احساس میکردم دل چرکین شده ام که برعکس همیشه قربان صدقه های توی لفافه اش دلم را نلرزاند.

 

با عشوه پشت چشمی نازک کردم و از روی پایش بلند شدم.

 

توقع نداشت که با نگاه جا خورده ای قامتم را از نظر گذراند و من حینی که را آن سوی تخت را در پیش میگرفتم لب زدم:

 

-بله، شما همیشه هروقت عصبانی میشی باید خراب شی سرمن، حق حرف زدن و اعتراض کردنم ندارم، اخر سرم کسی که باید ببخشه منم… تو راضی خدا راضی گور بابا منه ناراضی… اصلاً حورا و دل بخت برگشته اش کیلو چنده!؟

 

با حرص روی تخت خوابیدم و پتو را روی سرم کشیدم.

 

 

 

چند دقیقه سکوت در اتاق حکم فرما بود و عمرش تا وقتی بود که طاقت قباد طاق شود:

 

!-الان یعنی قهر کردی؟ باور کنم حورای من ازم رو گرفته؟

 

در دلم پوزخندی زدم، خود کرده را تدبیر نیست آقا قباد.

 

بازهم چند ثانیه در سکوت گذشت و این بار صدایش مستاصل بود:

 

-حورا… من… من… من باید برم دستشویی…

 

سنگینی نگاهش را روی خودم حس کردم.

میتوانستم در خیالاتم ببینم که موهایش را با حرص به عقب هول میدهد و هرچند سخت سعی میکند نگاهم.

 

-کمکم نمیکنی؟

 

بازهم لب به هم فشردم، ولی کلامی به زبان نیاوردم.

 

صدای بازدهم کلافه اش آمد و کمی بعد به واسطه فشاری که برای ایستادن به تخت آورد تشک را تکان داد.

 

یا علی گفتن زیر لبش دلم را زیر و رو کرد.

اگر می افتاد هرگز خودم را نمیبخشیدم.

 

آهسته سمتش چرخیدم و پتو را از روی صورتم کنار زدم، دستش را بند میز آرایش کرده بود و سعی میکرد قدم های آرام بردارد.

 

لب گزیدن و سرخی صورتش از درد بود و از نظر حورای ناراحت درونم حقش بود!

 

ولی امان از حورای دلسوزم که اشکش برای این حال و روز قباد درآمده بود.

 

یک دستش را از لبه میز رها کرد و سعی کرد دیواری که نسبتا فاصله زیادی داشت را لمس کند، اما ول کردن میز همان و لق زدنش همان.

 

شاید سه ثانیه طول کشید افتادن قباد و از ترس جهیدن من…

او با آخ پر دردی زمین افتاد و من باچشمانی که این بار از ترس پر شده بود خود را کنارش رساندم

 

 

ترسیده صورتش را قاب گرفتم:

 

-قباد… چیشد؟ خوبی؟

 

تصویر صورتش کم کم تار شد و اشک از کاسه چشمم لبریز شد.

 

اخم هایش را در هم کشید و با اخم غلیظی پلک به هم فشرد.

 

دست روی بازویش گذاشتم، بی آن که دست دیگرم را از روی صورتش کنار بکشم.

 

هق زدنم دست خودم نبود:

 

-خدا مرگم بده، تقصیر من بود، نباید اون کارو میکردم… قباد…جون حورا چشماتو باز کن…

 

با صورتی که از درد به کبودی میزد، دستش را برای بلند شدن تکیه گاه کرد.

 

-نمردم که میگی چشماتو باز کن، فقط خوردم زمین.

 

صدای گریه ام بلندتر شد و همزمان برای بلند کردنش دست دور کتفش انداختم:

 

-تقصیر من بود، باید میومدم کمکت. نباید میذاشتم خودت بری.

 

در همان حالت نشسته به پایه تخت تکیه داد و سرش را روی تشک گذاشت

 

سعی میکردم خودم را کنترل کنم تا با گریه های مداومم آزارش ندهم.

 

پس از چند ثانیه پلک باز کرد و با لبخند پر دردی نگاهم کرد:

 

-خوبم حورا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۳۴۲۰۹۶

دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۶ ۰۰۳۶۵۱۷۴۲

دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که…
۱۶۰۵۱۰

دانلود رمان تموم شهر خوابیدن 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۷۵۸۲۶۲

دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x