رمان حورا پارت 221 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

نباید وحید به این مرد همچین چیزی میگفت، چه میشد اگر بعدا همدیگر را میدیدیم میگفت؟ نمیخواستم بداند، که قباد از نبودنم بی خبر است:

 

_ شوهرت نمیدونه بارداری، و رفیق شوهرت تو رو میبره دکتر…شوهرتم فهمیده نیستی، یعنی…درواقع بی خبر گذاشتی رفتی!

 

چه زود مفرد شده بودم، نه؟ حس بدی میداد این مدل حرف زدنش، اینکه لحنش تغییر کند:

 

_ مشخصه اونم گند زده، اما اشتباهتون اونجا بود که یه بچه راهش به این زندگی باز شد…

 

نگاهم به انگشتانم گره خورد، پس برای همین مانده بود، منتظر که از خواب بیدار شوم و دست نصیحت را بگیرد به سمتم تا از سیاه‌چاله بیرونم بکشد؟

 

نمیدانست این زندگی، دیگر زندگی نمیشود؟ نمیدانست نمیتوانم دیگر با مردی زندگی کنم که سراسر زندگی‌ای که با او داشتم سرشار از تحقیر بود؟

 

_ کلا سه روز طول کشید…

 

گیج‌تر نگاهش کردم، نگاهش قرمز بود، اشک داشت؟ وای بر من…

 

_ سه روز فقط طول کشید، تا مریضی از پا درش بیاره، و من فقط سه روز وقت داشتم همه‌ی بدرفتاریامو جبران کنم…نشد!

 

دستم را مقابل دهانم گذاشتم، نفس عمیقی کشید و نگاهی به سقف انداخت، بیشتر بهانه‌ای بود برای فرو خوردن اشک‌هایش.

 

_ اون هنوز فرصت داره، شاید بتونه جبران کنه‌…وقتی وحید از حس و حالش حرف زد، درکش کردم…اینکه قدر کسیو ندونی و از دستش بدی، و تازه بفهمی چی داشتی و نفهمیدی…بد دردیه، از هر دردی بدتره…

 

سری به طرفین تکان دادم:

_ نمیتونم…دلم صاف نمیشه!

#پارت515

 

 

 

 

 

عق زدنم تمامی نداشت، انگار تازه حالت تهوع‌هایم شروع شده بود و از صبح داشتم با معده‌ی خالی عق میزدم و جز زردآب معده چیزی برای بالا آمدن وجود نداشت.

 

گلویم میسوخت و حاجیه خاتون سعی داشت با گلاب حالم را خوب کند. اما مگر میشد؟

 

_ اینجوری نمیشه خاتون، بگو جمع کنه ببرمش درمونگاه!

 

صدای محمد بود، صبح که بیدارم شدم، اول از همه او دید بالا می‌آورم. و متاسفانه صدبار سر زده بود و حالم را میپرسید.

هر صدبار هم تشکر کرده عادی بودن شرایطم را توضیح دادم، دکتر گفته بود ممکنه است حالت تهوع داشته باشم، اما شدتش را نگفته بود!

 

حس میکردم هر ان بچه از معده‌ام بالا می‌آید و از گلو احتمالا سقط شود! در آن حد دل و روده‌ام را در گلو حس میکردم.

 

_ نمیخواد…اقا محمد، خوبم!

 

_ خوب؟ به این میگی خوب؟

 

وقتی عصبی باشد از جمع به مفرد تبدیل میشوم:

_ عادیه، دکتر گفته طبیعیه…تا یه مدت اینجوری میشم!

 

_ ولش کن پسرم، منم سر بچه آخرم اینجوری بودم، فقط صبحاس…ناهار حاضر شه اینم خوب میشه!

 

_ یعنی چی آخه؟ بچه‌دار شدن اینجوریه؟ قراره دل و روده آدمو دربیاره؟ انصافا چجوری هفت هشت‌تا میزاییدید؟

 

بی اراده وسط عق زدن خندیدم:

 

_ هفت هشت‌تارو شما میدیدین سالم میموندن، کم کم پنج‌تاش میوفتاد، اونموقع‌ها که دوا درمون و دکتر و این سوسول بازیا نبود که، حامله میشدی یا دنیا میومد یا نمیومد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 197

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان او دوستم نداشت pdf از پری 63

  خلاصه رمان :   زندگی ده ساله ی صنم دچار روزمرگی و تکرار شده. کاهش اعتماد به نفس ، شک و تردید و بیماری این زندگی را به مرز باریکی بین شک و یقین می رساند. صنم برای رسیدن به ارزشهای ذاتی خود، راه سخت و پرتشنجی در پیش گرفته !     پایان خوش     به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
9 ماه قبل

پارت بعد تا شام عق نزدن حورا و درس خواندن

Mamanarya
Mamanarya
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

لالا کردنش رو یادت رفت خواهر😂

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

این پارت عق زدن حورا.

شیدا
شیدا
9 ماه قبل

من راضی بودم امروز خدا وکیلی کم بود ولی بدک نبود

مریم گلی
مریم گلی
9 ماه قبل

ممنون ولی این رمان دیگه خیلی داره کش پیدا میکنه کاش نویسنده یه لطفی بکنه و پارتهای طولانی تری بده زودتر تموم بشه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x