دلارای بی توجه به آن ها به زن نگاه کرد
مادر هومن و هنگامه بود …
هومن سعی کرد خواهرش را آرام کند
_عروسی تو خونه خودشونه ،بگم بشینید کنار ؟
_نه ، اما می تونستی منو مامانم ببری پیش خودت نه ؟
_تمومش کن هنگامه ...
_اصلا چرا اومدی اینور که این چیزا رو بشنوی ؟
دلارای دست هومن را گرفت:
_مامانتم ببریم سر سفره عقد
هنگامه پوزخند زد :
_تا مروارید خانم هست چرا مادر من ؟
دلارای اخم کرد
حق را به او می داد
_هومن خیلی درگیر بود اما حواسش همش پیش شما بود
دروغ نگفت
بار ها نگاه خیره هومن را به این سمت دیده بود
هومن تشکر آمیز نگاهش کرد و هنگامه عصبی جواب داد:
_حواسشم ارزونی حاجی ، نخواستیم
هومن بی توجه به هنگامه جلوی زن زانو زد و دستش را بوسید
زن بی رمق لبخند زد و دست لرزانش را روی سر پسرش گذاشت
سرش را که برای بوشیدن پیشانی هومن پایین آورد ،هومن به سرعت خودش را بالا کشید
لب های مادرش به پیشانی اش چسبید
هنگامه بغض کرده سرش را برگرداند
صدای هومن هم می لرزید :
_زنم رو دیدی مامان ؟
زن با لبخند سر تکان داد
هنگامه هم به آن ها ملحق شد
_اسمش دلارایه مامانی
باهاش حرف میزنی ؟
هر دو امیدوار خیره مادرشان شدند اما زن نگاهش را گرفت
هومن غمگین ایستاد و کمی دور شد
هنگامه ظرف میوه را جلو کشید
دلارای آرام پرسید :
_صحبت نمی کنن؟
در دل لعنتی به پدر آلپ ارسلان فرستاد
پسرش زندگی او را خراب کرده و خودش زندگی این زن را
هومن مثل خودش آرام جواب داد :
_نه
تا دو ماه پیش حرف میزد اما هر چند وقت یکبار اینطوری میشه
دکترش میگه خاطراتش یادش میاد
بعضی وقتا حالش خیلی بهتره ، بعضی وقتام اینطوری مارو یادش نمیاد
دلارای به صورت گرفته اش نگاه کرد م و ناخواسته دستش را گرفت
انگار رفته رفته دلخوری ها کمرنگ می شد
شاید می توانستند روزی بدون قهر و بحث در کنار بچه زندگی آرامی داشته باشند
نه پر از عشق ،اما کمی گرم تر از الان
_عمه دوستم ، مانیا هم آلزایمر داشت
همینطوری بعضی اوقات یک چیزایی یادش میومد و چند وقت صحبت نمیکرد
دو سال پیش یک دکتر خوب توی قزوین بهشون معرفی کردن
الان حال عمش خیلی بهتره
می گفت معجزه می کنه ،کسی ناراضی از پیشش نمیره
هومن به سختی لبخند زد :
_سرم خلوت شه می برمش
_باهم ببریم ، من ، تو ، مامانت و هنگامه
هومن بعد از مکث کوتاهی تایید کرد
_همین کار رو می کنیم
وارد سالن که شدند چند نفر کل کشیدند
مروارید خانم با محبت به زن روی ویلچر نگاه کرد
و حاج ملک شاهان با اخم سرش را برگرداند
هنگامه پوزخند زد و
حاج خانوم با چشم اشاره کرد شنلش را جلو تر بکشد
دلارای اما بی توجه به آن ها همراه هومن از کنار سفره عقد مجلل گذشت و نفس عمیقی کشید
تا چند دقیقه دیگر همه چیز تمام می شد
بعد از نشستن هومن آرام گفت :
_مامانت داره اشاره می کنه
دلارای زمزمه کرد :
_ولش کن
_خوبی؟
_چرا ؟
_رنگت پریده
_مهم نیست ، فشارم پایینه
هومن ظرف عسل را برداشت
دختر ها ریز خندیدند
و هنگامه گفت :
اون مال بعد از عقده
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ی هفته تو عروسی گذشت😂ببینم پارت بعد کراشم میاد یا نه
نویسنده با اینکه کم پارت میدی اما یه درس بزرگ بهم دادی اینکه دیگه هیچ وقت رمان انلاین نخونم🤦🏻♀️😂
ایول 😂😂
تافردا چ شود
تا فردا هیچی نمیشه چون نویسنده کم می نویسه سر قضا
پس رمان الفبای سکوت کو؟
دقیقااااا
یعنی چی فاطیییییی یعنی چییییی قراره چی بشههههههه بخدا من قلبم ضعیفهههههه بگو حداقل تو خواب سکته کنمممممم
😂😂😂
خودت بگو تو که بلدی پارت بدی😂
فاطی چقدر تو ظلمی😢
گناه داریم😭
میگم فاطی چرا ب نویسنده نمیگی پارت ها رو زیاد کنه از پارت اول تا الان ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بار بچه ها شکایت کردن💔😕
ب حرف من نیست که 😂😂
فاطمه من تا کی صبر کنم که رمان بزارم؟
فعلا چن نفر رو تازه نویسنده کردم
باید صب کنی 😂
بسههه تروخدا بس کنید چه خبره یکم زیاد تر بنویس
بخدا مردممممم واقعا که …
هنوز تو تالار هستیم
تا یکماه طول میکشه،
حالا یه هفته باید عسل دهن هم بکنن
وای راس میگی😂
ارسلان کدوم گوریه؟
بچا احساس میکنم ک ارسلان ک زنگ هومن زد میخواست بش بگه ک بکش کنار و این حرفا هومن ک جواب نداد میاد گند میزنه ب عروسی وایی ک چقدر دلم برای دلارای میسوزه
زدی تو خال گل😄
نمیشه بشه فردا که من بخونم بعدش رو؟
از خدا پنهون نیس ازفاطمه چ پنهون
دلم میخاد نویسنده رو با ادمینش بکشم😞😂
😂😂😂😂
وای چه بل بشویی راه انداختم 😂😂
هعییی فاطی این رمان کی تموم میشه فقط خدا داند😂
آره 😂
اگ دلارای با هومن زدواج کنه من یکی دیگ ادامه رمانو نمیخونم
اگه با ارسلان ازدواج کنه من دیگه رمان و نمی خونم
ارسلان گور ب گور شده کجاس ؟
میاد گند میزنه بهشون😶😶
🙂
کسایی که بیماری قلبی دارن پارت فردا رو نخونن😔😂
چی میشه یعنی؟؟؟
دیگه خودتون حدس بزنین😂
چرااا
نکنه یهو ارسلان میاد هومن و دلارای و میکشه اخر خودشم میکشه
😂😂
🤣🤣🤣
رمان جنایی زیاد میخونی عزیزم😂انقدردو خط دو خط خوندیم بعد تهش اینجوری تموم شه🤭
نگو قراره فکر من به واقعیت بپیونده😣
هییییع ینی با هومن عقد میکنه؟
دلارای حالش بد میشه
من میگم ارسلان میاد رازه حاجیو دلارایو باهم فاش میکنه😐😂
فکر کنم نع عقد میکنن نع ارسلان بیاد
دلارای حالش بد میشه درسته یا نع
خودت خوندی؟
بزار،حساسه،تروخدا
گریم گرفت
ارسلان میاد؟
یو ها ها ها 😂😂
چ روح خبیثی داری فاطی😱
تو ب شیطان گفتی زکی برو من جات هستم😂
😂😂😂😂
دقیقن💋💋
😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃😃
یه حسی داره بهم میگه یا مادره میمیره یا آلپ ارسلان میاد تر میزنه به عروسی