در خانه را باز کرد و دخترک را با احتیاط روی تخت خواباند
نگاهی به لباس عروس قرمز شده از خون انداخت و با اعصابی به در سرویس بهداشتی لگد محکمی کوبید
سرش را زیر شیر آب سرد نگه داشت و به خودش ناسزا گفت
فیلم را که پخش کرده بود احتمال چنین چیزی را می داد ! نه به این شدت ….
در آینه به خودش خیره شد و سعی کرد عذاب وجدان نداشته باشد :
_مگه تو زدیش؟
خودش جواب خودش را داد
_د وقتی خودم می زدمش اینطور حالم خراب نمیشد !
اون داداش الدنگشو به خاک سیاه می شونم !
مشتش را در آینه کوبید
لعنت به او و نقشه هایش !
کاش فیلم را پخش نمیکرد
کاش در تنهایی دخترک را تهدید کرده بود
خوب می دانست ،می ترسید و همراهش عروسی را ترک میکرد
بدترین راه را انتخاب کرده بود
با بی رحمی فیلم دوربین مداربسته ای که در خانه اش بود را روی پرده نمایش داده بود
اگر میخواست می توانست عروسی را جور دیگر برهم بزند
اما بدترین راه را انتخاب کرده بود تا از دخترک انتقام بگیرد
تا درس خوبی به او بدهد
اما حال که کار به اینجا کشیده بود از خودش بیشتر از داراب نفرت داشت !
سرش را میان دستانش گرفت و پوف کشید
عصبی بود
از خودش
از داراب
پدر دلارای و پدر خودش
شماره دوست هنگامه را گرفت و بالای سر دلارای ایستاد
احساس میکرد سخت نفس می کشید
_الو ؟
اسمش را به یاد نداشت
بی حوصله گفت:
_شمارتو رو از هنگامه گرفتم
آزاده بهت زده پرسید:
_شما ؟
چند وقت پیش با هنگامه اومدید خونم یادته ؟
آزاده با شک جواب داد :
_برج خورشید ؟
_خودشه
اخم کرد
خوب به یاد داشت چه بلایی سر دخترک آمده بود
هنوز هم نتوانسته بود خودش را ببخشد
باید به پلیس خبر می داد
به سردی جواب داد :
_شماره منو از کجا آوردید؟
_یک بار گفتم از هنگامه گرفتم
_کارتون چیه ؟
_میخوام دوباره بیای
پولشم هر چی بشه دو برابر حساب می کنم
آزاده با حرص توپید
_اون بار چقدر ازتون گرفتم که خیال کردید بخاطر پول حاضرم هر کاری بکنم ؟
ارسلان ملحفه آبی رنگی روی بدن دلارای کشید
خدایی یه بار تو این رمان ها نخوندم که مثلا دختره پولدار و مغرور باشه و پسره بی همه چیز…
تو این رمان هم خب دلارای یه جورایی پولدار هست ولی لامصب همش تحقیر میشه
آخه یه ذره غرور یه ذره ابهت
جامعه ما همیشه ما زن هایم باید هرچی شد تحمل کنیم و تحقیر شیم…
پسر اگه با یکی دوس شه میگن پسره خب
ولی اگ دختره باشه، اووفففف
تا ه. ر. ز. گ. ی
بهش انگ میزنن…
از اینورم اسمشونو گذاشتن اسلام.
الان همه که بدون روسری میگردن تو خیابون با تیشرت و شلوار
خب آزادی بده خوب و بد مشخص شه…
هرکی راه بد انتخاب کرد بذا بره مگ میتونی ب زور گیس کشی بگی چادر سر کن. بدتر تحریک میشن
اوناییم که خوبن، لیاقت سرشون میشه
تو آتیش بدا میسوزن… انقد جامعه خراب شده
بخدا یذره بخودت برسی فک میکنن توام آره…
👍
مقصر نویسنده نیست!جامعه داره با چشم خودش تبعیض بین زن و مرد اونم با دوز بالا رو میبینه.دیگه بچه هاهم متوجه این تفاوت شدن.
من یه جای دیگه هم گفتم این زندگی ها واقعیت داره و همیشه دخترای مهربون و باعقل و کمالات به قلم نمیان بعضی وقتا لازمه یه شک به آدمای اطراف وارد بشه حالا با خوندن یک رمان یا شنیدن داستان زندگی بقیه.
.
.
.
ببین من میگم که مگه این اتفاقات نمیافته که بعضی مثل نویسنده ذهن بد و مریضی داره و هر اتفاق بدی که برای ی دختر میتونه بیوفته رو آورده تو رمانش و البته هنوزم لابد این اتفاقا ادامه دارم میگم که چرا باید جامعه رو تشویق کنید به این کارا من میگم این بلاها سر زن و دخترا میاد به خاطر اینکه خیلی عادی نشون دادن همچین چیزارو
درسته ولی وقتی بعد از تصمیم دلارای این همه مصیبت کشید و تحقیر شد و بدبختی به بار اومد براش،دیگه جای تشویق نمیمونه.
من خودم با نوشتار نویسنده زیاد موافق نیستم و میدونم شاید نیت اون از نوشتن این رمان درس عبرت به دخترای دیگه نباشه اما من یه جور دیگه حساب کردم خب دلارای بخاطر کاری که کرد تقاص پس داد و کارش نه تنها جنبه مثبت به بار نیاورد بلکه حقارت خودش و تمام اطرافیانش رو شکل داد.قطعا هیچ دختری با خوندن این رمان و عواقب کاری که به احتمال زیاد براش به وجود میاد حاضر نمیشه مثل دلارای حماقت کنه و شرافت و آبروی خودش و خانواده شو بده جای یه پسر با هر پتانسیلی.
(ولی اینکه گفتی در برابر خشنود هایی که در حق زن و دخترا میشه خیلی عادی برخورد میکنن رو به شدت باهات موافقم!)
.
ببین من بابامم در مقابلم کم میاره😂😐
یکی از آشناهام تقریبا سرنوشت دلارای رو داشت دقیقا همون خانواده. خب بعدش با همون طرف فرار کردن و رفتن ایتالیا.
ازدواج کردن و الان یک پسربچه چند ماهه دارن.
بعد از رفتنشونم خیلی اتفاقا افتاد و…
دانشجوی سال سوم پزشکی بود ولی درسشو ول کرد.دیگه ادامه نداد.
باهاش در ارتباطم.چند وقت پیش بهم گفت که زندگی خوبی داره و اتفاقا داره داستان زندگیشو مینویسه.از نظر من رفتنش به این شکل اشتباه بود ولی زندگی خودشه و من حق دخالت ندارم
تنها دلیلمم برای دنبال کردن این رمان شباهتش به زندگی اوناست.
وای نکنه تو پارت بعد آزاده زنگ بزنه ب پلیس
خدمت همه عرض اکنم که ایقدر نگی چرا کم میزاری و تو توی که راحت تو خونت دلم ادادن یکم از مغزت کار بکش عزیزوم تا بهته دیگران درک کنی جناب نویسده مثل همه کار زندگی داره صهار..😡😡😡
بهت میخوره نویسنده باشی البته شک کردم چون هیچ کس از این کم گذاشتن راضی نیست مگر فقط ایشون کار دارن؟ یا تمام کارای دنیا ریخته رو سر ایشون و هیچ نویسنده ای هیچ کاری نداره نه؟
ایول خوشم اومد 😘😘😂
واااااا اصلا متوجه نشدم
ولی اگه نویسنده وقت نداره رمان بنویسه خیلی غلط میکنه بیاد رمان بنویسه و ما رو بزازه تو خماری
خب اگه وقت نداره از همون اول شرو نکنه😐
به نظرم آزاده نمیاد مجبور میشه ببرتش بیمارستان بعد از اونجا میفهمه دلی حامله س
یا شایدم آزاده میاد ومیفهمه و به ارسلان میگه ولی فک کنم تا پارت ۱۴۵ بفهمه
پارت ۳۶۰:
دلارای بهت زده به بیمارستان نگاه کرد همه جا غریب بوددددد😐ارسلان با موی کچل و ریش دراز اندازه موهاتون میاد و تو دستشو تو بغلش میگیرره میگه جیگر بابام بدنیا اومد تو هنو خوابی
پاشو عنتر خانم
دلارای مماخشو تکون میدع و میچرخه
خلاصه اینا دست در دست با شلوار پاتریک و باب اسفنجی ب اغوش هم میرن و خودشووون بیب
و دلارای ده ساله هم بچشو ب اغوش میگیره و زندگیشون تموم میشه
بعد برای الپ اردلان ی شرت پاتریک میخرن و همشون ست میپوشن بلههه قصهه ما تموم شد😐🙂مرسی سریمخ کردی مارو
پارتای شما بهتره😂😂😂
یعنی عاشق پارت نوشتن تو و کراش ارسلانم😂😂😂دست هر چی نویسنده هست از پشت بستین😂👏
😂😂😂😂😂😂
ااییییییییییییییییشششششششااااالللللللللللللللهههههههه
برای همچین ادمایی با ذهنیت مریضی مثل این نویسنده متاسفم نکه ما دخترا و زنا خیلی راحتیم تو مملکت امثال نویسنده بقیه رو ترغیب میکنن که ما هارو بیشتر تو سختی قرار بدن نه که خیلی امار تجاوز کمه نه که خیلییی دختر های کمی پیدا میشه که قبل از هیجده سالگی به جای این که بفرسن مدرسه شوهر میدم همچین آدمایی مریضی هم میخوان بدترش کنن نویسنده واقعا نمیدونم چطور ازت تشکر کنم که ارزش ماهارو اینقدر بالا نشون میدی واقعا ازت ممنونم لطف زیادتو چطور جبرانن ککننممم؟😏
مقصر نویسنده نیست!جامعه داره با چشم خودش تبعیض بین زن و مرد اونم با دوز بالا رو میبینه.دیگه بچه هاهم متوجه این تفاوت شدن.
من یه جای دیگه هم گفتم این زندگی ها واقعیت داره و همیشه دخترای مهربون و باعقل و کمالات به قلم نمیان بعضی وقتا لازمه یه شک به آدمای اطراف وارد بشه حالا با خوندن یک رمان یا شنیدن داستان زندگی بقیه.
چرا به نظرات توجهی نمیکنی
نویسنده
اینجوری داری توهین به خواننده های رمان میشه
هردفعه از دفعه قبل کمتر مینویسی
والا من فکر کنم نویسنده پسره
چون اینقدر غرور دلارای رو خرود میکنه
نه بابا دختره فاطمه ی بار اسمشو گفت ولی درست یادم نمیاد چیه ولی دخترهههه
نچ دعا مادر شوهر و خواهر شوهر و جاری بکنید تا دلمون راحت شه
همین ک دلارای و ارسلان به هم میرسن خیلی خوب بود😅😅
تا پارت ۱۴۰ باید با آزاده بحرفه
ک آیا بیاد آیا نباید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نویسنده جان یوقت خسته نشی ب مختم زیادی فشار نیار
بابا گشتیمون یا ننویس اگرم مینویسی یکم زیادتر بنویس
چرا روز ب روز کمترش میکنی
تف به ذات همشون
تف به این غیرتشون
اصن همشون عوضین
پسر چون پسره هرگوهی بخوره عیب نداره
تف فقط
تورو خدا ما مسخره نیستیم که مگه انشا اول دبستانه که انقد کم نوشتی 😑
بابا بخدا من این رمانو دوس دارم زود بنویس از فوضولی مردم
یعنی ارسلان راه دیگه ای نداشت به جز اینکه موجب ازار و اذیت دلارای توسط داراب بشه
شاید بگید اون از این اتفاقات خبر نداشت
ولی اخه می دونست چقدر برادراش غیرتی ان اون یادم رفت به این نمی گن غیرت می گن توهم خراب بودن یک دختر
دوستان عزیز هم اکنون گوش بسپارید اخباری که هم اکنون به دستم رسید
در حال حاضر طبق اطلاعات داده شده دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که رنگ مورد علاقه جناب آقای ارسلان ملک شاهان آبی میباشد
زیرا در چندین پارت قبل نویسنده ذکر کرد ارسلان با لباسی آبی رنگ و اسپرت پیش دلاری بود و بر خلاف دلارای آراسته بود ( یادتونه؟)
الان هم گفت رو تختیش آبیه!
پس نتیجه میگیریم ارسلان آبی دوست داره 😂
تا کشفیات بعد خدارو به شمای بزرگ میسپارم
عهه راستی من اولین کامنت رو گذاشتم😂
🤣🤣🤣
واییییییییییی جرز🤣🤣🤣
افرین به تو مغز باهوشی داری😂😂😂
شرمندمون میکنین🤣
اووووو بله چیز دیگه ای هم فهمیدی بگو😂
پ ن پ توقع داری یه لباس سبز با گل های قرمز بپوشه رو تختیش هم صورتی جیغ باشه😂😂😂ولی آفرین😂❤👏
حتما اتفاقا با همکارا در حال آماده کردن مطالب جدیدی هستیم
فردا شب از شبکه سه سیما پخش میشه 🤣🤣
😂😂😂😂😂
به این نتیجه رسیدیم که نویسنده به رنگ آبی علاقه داره 😂😂
😂😂😂😂 آفرینقدر ریزززز ببییینننن😂😂
چه کوتاه و خنک
حالا وایستید عوض نویسنده من براتون بنویسم:
پارت بعدی : مکالمه بین ارس و اراده
پارت بعدش: مکالمه بین ارس و خودش
پارت بعدش: اومدن ازاده تا جلوی در مجتمع
پارت بعدی: دو دل بون ازاده در اسانسور که ایا به پلیس بگه یانه
پارت ۹۴۷۶۳۶۶۴۸۸۴۹:دلارای چشاشو بتز میکنه خبر مرگش
چقد کم بود😕
حاجی خدایی ایندفعه دیگه خیلی خیلی کم بود
ای کاش یه پارت درست و حسابی بنویسی فردا بعد از اینهمه روز الکی نوشتن