پیام خوانده شد اما هر چه صبر کرد جوابی داده نشد.
زیر لب زمزمه کرد :
_بیشعور!
تمام طول شب را خودخوری کرد .
به خودش لعنت فرستاد که از ابتدا به حرف هنگامه گوش کرده و بالای سر دخترک آمده بود .
چنان درگیر وضعیتش شده بود که در این چند روز حتی در کلاس های دانشگاهش هم شرکت نکرده بود .
چند روز بعد که مشغول تمیز کردن صورت دخترک با پنبه مرطوب بود احساس میکرد
شدت اضطراب و نگرانی اش از دلارای هم بیشتر است .
آنقدر که نتوانست سکوت کند :
_نگران نباش ….. اگر نیومد میریم خونه ما !
خوب میدانست خانوادهاش قبول نمی کنند
اما دلش راضی نمیشد دخترک را تنها در خیابان رها کند
دلارای به مهربانی اش لبخند زد :
_تا همین جا هم زیادی مزاحمت شدم
امیدوارم یک روزی بتونم جبران کنم
تقهای به در زده شد و صدای هنگامه آمد :
_اجازه هست ؟
آزاده نفس راحتی کشید و لبخند زد
اگر او آمده بود حتما برادرش هم همراهش بود
_بیا تو عزیزم
هنگامه با ترحم خیره صورت دلارای شد
_دستش بشکنه ….. ترکیدی که !
دلارای نگران پرسید :
_بابام حالش خوب بود ؟ مامانم ؟
هنگامه سر تکان داد :
_مامانتو چند ساعت نگه داشتن تو بیمارستان فقط
بقیه خوبن … تو فکر خودت باش
_منم خوبم
هنگامه پوزخند زد:
_آره معلومه
آزاده زودتر از دلارای گفت :
_روز اول ندیدیش که بفهمی الان خوبه
هنگامه جلو آمد
_پاشو زودتر بریم …. ارسلان پایینه اصلا هم اعصاب نداره
آزاده پوزخند زد :
_داداش تو کی اعصاب داره ؟
هنگامه به جای ناراحت شدن خندید :
_هیچ وقت
به سختی دو نفری روی ویلچر نشاندنش
دلارای نالید :
_نمیشه یک مسکن دیگه هم بزنی ؟
آزاده دور از چشم هنگامه به شکمش اشاره زد :
_برات ضرر داره
دلارای اصرار نکرد
هنگامه ویلچر را هل داد :
_بریم
آزاده پشت سرشان آمد
_استراحت مطلقه نباید حرکت کنه
حواستون به تغذیه و دارو هاش باشه
من بهش سر میزنم .
هنگامه چشمک زد :
_حواسم بهش هست بابا…..
البته من خونه ارسلان نمی مونم ولی بهش سر میزنم
_داداشت قراره ازش مراقبت کنه ؟!
مگه میتونه ؟!
پنج روزه بهش سر نزده حتی !
هنگامه بی حوصله شانه بالا انداخت
_راه دیگه ای داریم؟
خانواده خودش سایشو با تیر میزنن
صدای سرد آلپ ارسلان بحث را تمام کرد :
_قرار بود زود برگردی …..
منو نیم ساعته توی ماشین کاشتی ……
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من احساس میکنم نویسنده از اینکه فوش میخوره حسابی لذت میبره
چرا پارت 144 نیستش
گذاشتم که
نمیاره نیستش
تو خدا درس کن 😭
تو دسته ها برو
چرا پارت ۱۴۴ و نزاشتی؟
گذاشتم
چرانیست
لطفا زود زود پارت بزارید اههههه
بنظرم دیگه این رمان رو بزارم کنار بهتره🙏😐
جدیدا پارتای خیلی کمی میزارن
من یمدت برای همین دیگه این رمان رو نخوندم، چند شبه دوباره دارم میخونم اما پشیمونم کرد این پارته از شروع مجدد اینکار.
کسی اسم شخصیت اصلی الپ ارسلان میدونه؟
چی ☹️
بچه ها من، جومونگ، سوسانو، اویی، ماری، هیوبو، بانو یومیول، بانو یوها، بانو سویا، سایون، اوته موپالمو و… میریم نویسنده ی رمان دلارای و از جمله ارسلانو میکشیم فاطمه جونم همراه با گروه دامُل میرن نویسنده ی رمان گلاویژ رو میکشن و بقیهتون هم همراه تسو، مامانش، وزیر اعظم بادوکبال، امپراتور و یانگ جو و یانگ سولان و یونگپوی خنگ و… و ارتش ساچرلو میرن حساب نویسنده ی رمان عشق ممنوعه استاد و عشق صوری و امثال اینجور نویسنده ها رو برسن نظرتون چیه؟؟؟
عالی 😅😂😂😂
😂😂😂😂👏🤣🤣
هنوز شروع نکردم تموم شد ، دیگه آین دنیا به درد نمیخوره😐
ریدم به این زندگی 🙄
ریدم به ارسلان🙄
ریدم به داراب 🙄
ریدم به خانواده دلی 🙄
ریدم به خانواده ارسلان🙄
ریدم به هومن 🙄
ریدم به دلاری🙄
ریدم به هنگامه 🙄
ریدم به نویسنده اخه چرا انقدر کم ها با ما پدر کشتگی داری 🙄
هزار بار…اصن ریدم ب هفت جد ابادشون
وقتی دلارای با ارسلان رو ب رو میشه: ببین ارسو میمون من خودم درد دارم کاری نکن با این ولیچره بیام ت حلقتااا😐
هنگامه رو ب ارسلان: مشنگ خودم اعصبی ام با مشت محکم میزنم ت دهنت ک ۳۲ تا دندونت بریزع بعد مجبور بشی فقط با نی سوپ بخوری😐
😐😐 ارسلان: شما میدونین کی جکی جانو کشت؟
دلارای و هنگامه:نهههه😐
ارسلان گارد ننه جکی جانو میگیره: من کشتمش با شورت قرمزم و با یک قودااا زدم ب دو قسمت مساوی تقسیمش کردم😐
هنگامه: مرتبکه زر نزن با اون صدای نکرهات کاری نکن شورت پلنگ صورتی باباتو کنم ت حلقت😐
دلارای: پهن گاوو 🐄 ت سر من ک عاشق تو شدمممم😐 بعد حالت ضعف میگیرع و میگه: اههه کی شاهزاده سوار بر خر سفیدم می اید؟😐
ارسلان: اینا جلوت وایساده ببین چقدر جذابه😐🦍 حرف اضافی هم زدی میبرمت میندازمت جلو اون داراب مفنگی😐
دلارای: نویسنده این رمان کیه منو انقدر ضعیف و بدبخت بیچاره نشون داده آدرس بدین میخوام این ویلچرو کنم ت حلقش؟؟
واییییییییییی ترکیدم از خنده
😂😂
ننههههه🤣🤣🤣
مرسی نویسنده بازم زحمت میکشی دگه
کی میاد بریم ارسلان بکشیم ؟
فک کنم خیلیا بیان 😂😂
نه والا نیاز نیست ارسلان بکشی باید دلارای بکوشیم که بهش نمیگه حامله است 😐
اصلا میگم یه سوال چرا مثلا با شوهراشون یا دوست پسراشون دعوا میکنن دیگه نمیگن بهش حامله ان؟؟!!!!😮
من پایم تو فقد ساعت و روزشو بگوووو
من من🙋
من میام به مولا🗡🗡🗡🗡یعنی تیکه تیکه تیکه اش میکنم 🤣🤣🤣🤣
😐ارسلان باشعور ،گلابی
ولی نمیدونم چرا کراشه🤣😔
قبل از اون دلم میخواد نویسنده رو با روش سامورایی به ۸۸ قسمت مساوی تقسیم کنم بعد ارسلان ، من از دست این نویسنده ۲ و نیم کیلو کم کردم از بس حرص خوردم
😐😐😐بله مرسی
تاثیر گذار بود 🍭❤
شکلات بخور نویسنده قندت نیفته این همه نوشتی 🍬
شکلات براش کمه باید براش کیک بخریم😂
اره والا🤣😂🤣🤣🤣🤣🤣🎂🎂
کاش یکم زیاد تر بود🥺
ای کااش……
هعییی😔
ای خدا این نویسنده رو بکش همین
نهههه
نگووو من حالم بهم میخوره از رمانای نصفه
رمان بااید تموم شه
و گرنه کی ادامشو بنویسه؟
دیجی تلما تو ادامشو مینویسی؟ این مسئولیت رو قبول میکنی؟😂😂😂😂😂
پارت ۱۴۴ :
دلارای دوباره بغض کرد از بی کس و کاری خودش
ارسلان از شیشه جلو ماشین نگا کرد ک دلارای عقب نشسته ی گوشه و مثل بدبختا داره گریه میکنه ،، اما محل نداد
هنگامه گفت : ارسلان این استراحت مطلقه باید حواست به داروها و تغذیه اش و.. هم باشه ها
ارسلان گفت : مگه من نوکرشمممممم ؟؟
هنگامه گف : ولی تو باعث این اتفاقاتی !
ارسلان هم گوشه جوب نگه داشت و دوتاشون و پرت کرد بیرون و رفت نشست زیر باد کولر …
دلارای یک نظر به هنگامه نگاه کرد و یک نظر به وضع فلاکت بار خودش و در آخر به حرف آمد و با جان کندنی که جان ماراهم بالا آورد گفت : آه بیا ببین چیکار کردی هنگامههه ، ای خاک برسر من کنن با این دوستام🗡😩 من الان چه غلطی بخورم تو جوووب ؟
هنگامه هم بهش برخورد و گفت : بیا برو تو کووووچههههه (دوستان با لحن بخونیدش🤣) و بعد هم هنگامه گذاشت و رفت و بالاخره دلارای مرد و همچی به خوبی و خوشی تمام شدددددددد😃😃😃😃😃😃
کلاغه به خونش نرسید اما دوست دختر ارسلان رسیددددد😀🤣🤣🤣🤣
دیگه برید خونه هاتونننن😀🗡🗡🗡🗡😩😩😩😩🤣🤣🤣🤣🤣🤣
واییییییییییی ابن خیلی قشنگتر از پارت جدیده بود🤣🤣🤣🤣
😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂
😂😂😂
بابا ازت کم میشه یخورد بیشتر بنویسی از نویسنده رمان گریز یاد بگیرررر هووف بازم خمارییی
دستت درد نمیکنه نویسنده جان با نوشتنت
خاک توسرت دلی با این عاشق شدنت یارو زحمت نکشید بیاد ملاقاتش سر بزنه حتی اوووووف!!
واییییییییییی خدارو شکر که اومد و علا به ۲۶ روش سامورایی تیکه تیکه اش میکردم