رمان دلارای پارت 323 - رمان دونی

 

 

 

 

_ کمکم کرد … اگر اون دختر نبود خدا میدونست ایران چه بلایی سرمون می‌اومد

 

ارسلان پوزخند زد و آخرین کام را هم از سیگارش گرفت

 

_ کمک؟

که بیای اینجا کمر بلرزونی جلوی شیخا؟

 

دلارای حرفی نزد

 

حوصله ی دعوا نداشت

 

در عوض مثل گربه ها خودش را به او مالید و چشمانش را بست

 

ارسلان سیگار را در زیرسیگاری کنارشان خاموش کرد و سر دخترک را بالا کشید

 

برای هزارمین بار در آن شب لب هایش را بوسید

 

دلارای بی اعتراض پتو را به آرامی از روی بدنش کنار زد که ارسلان نیم خیز شد و سر دخترک را از روی سینه اش روی بالشت گذاشت

 

دلارای پچ زد

 

_ کجا؟

 

ارسلان لباس زیرش را پوشید و دستی به موهایش کشید

 

_ الان برمیگردم

نمیخوای که دوباره مامان شی؟

 

آرام خندید

حواسش بود که ارسلان در رابطه‌شان طبیعی پیشگیری کرده بود

 

اینبار اما انگار شک داشت بتواند برای دومین بار خودش را کنترل کند که دست به دامن پیدا کردن بسته های پيشگيری بارداری شده بود!

 

 

چشمانش را بست

 

می‌دانست مشکلات تمام نشده

میدانست هرگز نمی‌تواند به این مرد اعتماد کند

می‌دانست آتشِ انتقامش او را می‌سوزاند اما…

 

برای اولین بار سعی کرد در لحظه خوش باشد

 

لبخند زد و هم زمان آلپ‌ارسلان صدایش را بالا برد

 

_ دلارای

 

چشمانش را باز کرد

 

صدای ارسلان نگران بود

 

_ دلی ‌… بیا اینجا

 

مضطرب از جا بلند شد

 

پیراهن مردانه‌ی ارسلان را تن کرد و همانطور که دوطرفش را بهم می‌رساند سمت تخت دوید

 

_ چی شده؟

 

ارسلان با اخم هاوژین را در آغوش داشت

 

_ بیدار نمیشه

 

احساس کرد برای ثانیه ای صورتش یخ زد

 

بهت زده جلو رفت

 

_ چ…چی؟

 

دستش را روی پیشانی دخترک گذاشت و ادامه داد

 

_ داغه … خیلی داغه

 

 

ارسلان بچه را روی دستانش جابه جا کرد و او خشک شده لب زد

 

_ ارسلان … ارسلان یه کاری کن

 

ارسلان برای اولین بار در زندگی‌اش دست و پایش را گم کرده بود

 

در اینطور مواقع بقیه بقیه پدرمادرها چه می‌کردند؟!

 

او نمیدانست … یاد نداشت…

 

بغض دلارای ترکید

 

وحشت زده بچه را سمت خودش کشید و آرام گونه اش را نوازش کرد

 

_ هاوژین ..‌ مامانی

 

چشمان بی حال بچه نیمه باز شد

 

دلارای مضطرب پچ زد

 

_ بریم … بریم بیمارستان

 

انگار کسی دکمه‌ی پاور آلپ‌ارسلان را فشرد و روشنش کرد

 

هاوژین را روی تخت گذاشت و تیشرتی از کشو بیرون کشید

 

بی توجه به رنگ و مدلش تن زد و همانطور که شلوارش را بالا می‌کشید اشاره زد

 

_ بریم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 522

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
میشا
میشا
1 سال قبل

میدونید چیه دوستان به این نتیجه رسیدم که دیگه این رمان نخونم فقط دارم الکی وقتمو حروم میکنم به بقیه هم توصیه میکنم برید رمان حورا رو بخونید حداقل نویسندش بهتر از نویسنده رمان دلارای هست که بعد 2ماه یادش میوفته عههه یه رمانی هم دارم که هنوز ی خط پارت ندادم خب دیگه گود بای تا 5سال دیگر میام تا ببینم دلارای تازه با ارسلان برگشته ایران /:

یک ادم
یک ادم
1 سال قبل

با این فرمون پیش بره
بعید نیست تو پارتای بعدی که دوسال دیگه میخونیم
ببینیم که هاویژن مرده
دلی افسردگی گرفته
از پیش ارسلان فرار کرده
پیش هاتف زندگی میکنه
ارسال بره منت کشی
بعد دوباره دلی حامله بشه
بعد روز از نو روزی از نو

شوگا
شوگا
1 سال قبل

توی این رمان فقط میخواد ذهنت روخراب کنه که چی؟… که بگه دخترای و پسرای ایرانی بخاطر عقاید خانواده هاشون زیر بار سخت گیری ها هستن و آزادی ندارن… مثل اینکه دوران قجر هست که دخترا رو زود شوهر میدادن به هرکی که خودشون میخواستن و حق تحصیل نداشتن نویسنده مخربی هست… الان ابن همه مراکر فرهنگی و آموزشی و خانم های شاغل الکی هستن یا فیلم…. اتفاقا خانواده های ایرانی اصیل و با فرهنگ چند هزار ساله هستن معلوم نیس خودش کجا زندگی میکنه که تو عالم قجری مونده

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط شوگا
kamand
kamand
پاسخ به  شوگا
1 سال قبل

خیلی ها هستن ک واقعا به خاطر شرایط سختی ک خانواده براشون میزاره یا ازدواج میکنن یا خودکشی شاید باورت نشه ما سه تا دوستیم ک خانواده هامون سدی هستن جلومون یکیموون ازدواج کرده یکمون خودکشی منم که تو خونه نشستم پس این رمان همیچینم دروغ نمگه

مَلی خواهر آوژین
مَلی خواهر آوژین
پاسخ به  شوگا
1 سال قبل

این یه سبک از رمانه… اگر نمیپسندی سبک های دیگه رو امتحان کن

شقایق
شقایق
1 سال قبل

باورم نمیشه این رمان هنوز تموم نشده …سال پیش همین موقع ها بود که اعطاش رو به لقاش بخشیدم و دیگه نخوندم…درکمال تعجب هنوز ادامه داره… میدونید دوستان این قصه سر دراز دارد .انشالله سال بعد هم میام و در وصف تموم نشدنش بازم کامنت میزارم

ریحانه
ریحانه
1 سال قبل

ببينيد با دلی موفق نیستم ولی زندگی خود منم ایجوری هستش
منم خودم بچه هستم طرف از هفت سالگی وارد زندگي بزرگا شدم من خیلی مقامت کردم الان نوزده سالمه ولی ببین دوساله که دیگه دنبالم نیست میدونید چرا چون دیگه رو ندادم توی رمان بعضی جاها شو نویسنده خراب کرده ولی بعضی جاهاش مثل این پارت عالی نوشته بعدم من وقتی این رمان میخونم انگار بدبختی های خودمو دوباره مرور میکنم
ببينيد میدونم بعضی از دخترا خیلی زرنگن دم به تله نمی دن معنیش این نیست که همشون این جورین
الان منم میگ منم مثل دلیم گول یه حوزه ساده رو خوردم
ولی انگار نه انگار به یه ورم نیس

هعی
هعی
1 سال قبل

من فکر نمیکردم اینقدر مزخرف بشه، یک دختر هفده ساله به خاطر چهار تا سخت گیری بره به یه پسر اصرار کنه رابطه داشته باشه بعد برا اینکه همچنان اویزون بمونه بخواد حامله بشه بعد با بدبختی بچه بزرگ کنه که بعدش دوباره بدون هیچ جبرانیی وپشیمونی درست و حسابی آقا را که دید خودشو در اختیارش بذاره تنها هدفم از خوندن رمان این بود که ببینم سرنوشت این چی میشه که هر چی میخونم میبینم این دختر خودش خودشو بی ارزش کرده همین. الانم ادعاش میشه وای بچم هه برو لباساتو بپوش

طرفدار دلارای
طرفدار دلارای
1 سال قبل

تو که نمیتونی غلط میکنی سه تا رمانو با هم
مینویسی

No1
No1
1 سال قبل

وسطاش ولش کردی و الآن برای این پارت کامنت دادی و پیگیری😂🧐 ؟

خری که داره این رمان میخونه
خری که داره این رمان میخونه
پاسخ به  No1
1 سال قبل

یه عده کسخل جمع شدیم داریم رمان اینو پیگیری می کنیم

...
...
1 سال قبل

نویسنده به یه ویلچر برای قلمش نیاز داره🫴

kamand
kamand
1 سال قبل

ای لعنت بهت

Anisa
Anisa
1 سال قبل

همینقدر واقعااااااااااا؟؟
من تازه داشتم میرفتم تو حس😂😂😂این تموم شد

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

واکنش نویسنده به حرفامون : تا درودی دیگر بدرود

کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
1 سال قبل

خسته نباشی دلاوررررررر
شیر مادر نان پدر حلاااالتتتتتتت
اقا میگن تو یه چشم بهم زدن تموم میشه مصداق همین پارته 🤣🤣🤣🤣

همسایه
همسایه
1 سال قبل

چقدرم زحمت کشیدی نویسنده شرمنده کردی بعده چند مدت یه پارت اونم تا بیان یه قدم بردارن تموم شد 😔🤝🏻دستتون درد نکنه ادمین ❤️

Tina
Tina
1 سال قبل

نان مادر شیر پدر حلالت با این پارت گذاری منظم

ریحون
ریحون
1 سال قبل

نویسنده ایشالا کچل شی دیگه حتی نگاه رمانتم نمیکنم

یک عدد بدبخت
یک عدد بدبخت
1 سال قبل

پارت بعد دلارای بهت زده بود و از در بیرون رفتن
پارت بعد تر دلارای تن نیمه جان هاوژین را به اغوش کشید
پارت بعد تر تر به بیمارستان رسیدند
پارت بعد تر تر تر دلارای عذاب وجدان داشت
پارت بعد تر تر تر تر ارسلان دست و پایش را گم کرده بود
ای کوفت ای درد دارم دیونه میشم از دست این رمان من با این رمان بزرگ شدم خدا شاهده ۳ ساله تو این سایت زندگی میگنم بعضی وقتا به خونمون هم سر میزنم

ستایش
ستایش
1 سال قبل

اینقدر درگیر عشق و حال بودن بچه تو تب سوخت

آدم معمولی
آدم معمولی
1 سال قبل

این رمان آیینه ی دقه 😏

SAMA
SAMA
1 سال قبل

همین 😐

دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x