_ خوابم نبرد چون….
جملهاش را نتوانست تمام کند
آلپارسلان با یک حرکت پتو را کنار زد و برزخی به صفحه روشن موبایلش خیره شد
_ گوشی منو چرا قایم کردی؟
دلارای نگاهش را دزدید
حوصلهی توبیخ های او را نداشت
هاوژین را به خود چسباند و آرام زمزمه کرد
_ میخواستم ساعتو ببینم
_ ساعت نیست تو این اتاق؟!
_ چرا گیر الکی میدی؟
از چی میترسی؟
س*کس چتات با دوست دخترات لو بره؟
نترس من دیگه زنت نیستم ، کلفتتم!
قرار نیست برام مهم باشه
ارسلان با اخم چپ چپ نگاهی به او انداخت و برنامه های اخیرا باز شده را چک کرد
_ ببند دهنتو دلی چرا هوچی بازی میکنی؟
گوشی منو کش رفتی طلبکارم هستی؟
گند بزنن به هورمونات که رو سر ما خراب شده
با دیدن پیج داراب در اینستاگرام با تمسخر پوزخند زد
_ دلت واسه داداش جونت تنگ شده؟
هوس کتک و فحش شنیدن کردی میگفتی خودم….
با صدای فین فین دخترک ساکت شد
دلارای بی حال روی تخت دراز کشید و هاوژین را در آغوش گرفت
ارسلان با اخم وارد پیج شد و زیرلب غر زد
_ پیج ت*خمیشو چرا قفل نکرده؟
استوری هارا باز کرد
عکسی از حاج فرهمند روی تخت بیمارستان با جملهی “برای بابام دعا کنید”
گوشه لبش کج شد
_ چقدرم خزه!
دلارای دلخور چشم بست
پدرش روی تخت بیمارستان بود و ارسلان به خز بودن کپشن فکر میکرد
_ گریهات واسه چیه؟
یادت رفته باهات چیکار کردن؟
چطور با لباس عروس میخواستن گردنتو بزنن؟
گرفته پچ زد
_ بابام نزد ، داراب زد
همیشه داراب میزد
حاجبابام شاید زورش به حاجخانم و داراب نمیرسید اما مثل اونا عذابم نمیداد
خواست صدایش را بالا ببرد که چشم های بسته ی دخترک را دید
خوابیده بود
هاوژین اما در عوض خیره و هوشیار نگاهش میکرد
با اخم بچه را بلند کرد
_ مگه تخت نگرفتم من برات توله سگ؟
هاوژین هم مثل خودش اخم کرد
ارسلان سمتِ تخت کودکانه ای که کمی قبل نصبش کرده بودند رفت و همانطور که هاوژین را روی آن میخواباند ضربه آرامی به باسنش زد
_ این قلدربازیا اینجا جواب نیست
هاوژین ثانیه ای نگاهش کرد ، چشمانش پر از اشک شد و هم زمان که جیغ میکشید “ماما” کنان به گریه افتاد
ارسلان محلش نداد و دور تر ایستاد اما بچه آرام نمیشد
چنان از ته دل زار میزد و جیغ میکشید انگار کتک خورده بود
دلارای که تکان ریزی خورد عصبی زیربغل های هاوژین را گرفت و بلندش کرد
_ هیش … خیلاخب
من رو کاناپه میخوابم
الان مامانت بیدار میشه جفتی اشک میریزید میرید رو مخ من
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 360
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ی سوال این نویسنده شوهر کرده؟ قضیه اینکه چجوری تحمل مودی بودنشو داره، دیونه ام کرده
با اینکه واقعا ازین دیر به دیر پارت دادناش خسته شدم اما نمیتونم ازش دل بکنم
۳ ساله دنبالش میکنمممم چرا پارتگذاریش درست نمیشه اخههههه😭
ما اینجا خودمون بکشیم هم نویسنده نیست که ببینه الکی خودمونو خسته میکنیم 🥲
این رمان تموم شه نذری میدم من …
دوستان یادمه یه رمانی به اسم آووکادو بود که دنبالش میکردم تا اینکه اشتراکی و پولی شد و بیخیالش شدم
کسی فهمید ته ش چی شد؟ 😐😂
هیچی نشده همون بهتر که اشتراک نخریدی ماهم که گرفتیم تو خماری هستیم هر وقت گذاشته یه خطو نصفی میزاره
🚶♀️
این رمانه که دیگه رمان نمیشه از وقتی دارم میخونمش خیلی گذشته این وسطا رمانای دیگه هم خوندم که کلا با هم قاطی شدن..حداقل اگه کسی رمانه خوب خونده یدونه بهم معرفی کنه 😔😂
اگه نخوندی رمانای (نیلوفر) و (وهم) از زهرا تو سبک جنایی عاشقانه ان که عالین
این رمان که ازش رمان در نمیاد هرچی هم قبلا شده بود تو این مدت با رمانایی که شروع کردم قاطی شد حداقل یه رمانه خوب معرفی کنین بخونم دلم باز شه😔😂
دوساله سر نزدم:/
سلام بر دلی خوانان گرام!
باید بگم که الان دقیقا ۲یا۳سال گذشته به گمانم:)
واقعا خجالت بکش دیگه نویسنده اندازه سن ما طول کشید این رمان بسه دیگه وقتی انقدر بی مسئولیتی انتظار تعریف کردن و حمایت نداشته باش من نزدیک یکسال اومدم انتظار داشتم تموم شده باشه نه ک کمتر از ده پارت اضافه شده باشه 😒
ی نیکان داشتیم نیستش؟🙂
خانم نیکان آخرین بار گفتن تصمیممو گرفتم و دیگه این رمان رو نمیخونم،از اون موقع دیگه نیستش
ی نفر بود پارت قبلی اینجا رو خونده بود کاش بیاد دوباره بگه چخبر میشه بعدششششش😂🙂
استرس دارم ببینم ارس چ میخواد بکنه😂😔💔
بنده تا وقتی که نویسنده مرتب پارت گذاری نکنه هیچ گونه نظری راجب رمان نمیدم
سلام لطفا تلگرام چک کنید
میشه کانال تلگرامش رو بدی ؟
انقد گفتین که کم مینویسه بیا دلتون خنک شد یک ساعته داریم میخونیم ولی بازم تمومی نداره چشمام دیگه جون خوندن نداره 😂😂
امید وارم حداقل تابستون پشت سر هم پارت بدی
امیدوار باش ولی من ک چشمم اب نمیخوره
کاش کمتر مینوشتی عزیزممم ، خیلی نوشتی لامصب تموم هم نمیشه هر چقد میخونم
خیلی خوب کاشکی هروز بزاره
چرا پارت داریم؟!
خیلی زوده هنوز
حیف این رمان نیس نویسنده اینجوری پارت میده بابا دا قشنگ پارت بدع تموم شه هممون راحت شیم.کاش فایل بشه
سبحان الله
چه پارته طولانیای
یه سوال اسم واقعیت سارا نیس 🤣🤣
نمیدانم
من یادم نیست الان شبه یا روزه وسط ظهره اصلا کیه
الان سال ۱۵۰۰ بهشت و جهنم بروز شدن ما گوشی داریم اومدیم دلارای میخونیم 😂😂🤦