رمان دلارای پارت 348 - رمان دونی

 

 

قبل ازینکه فرصت کند سمتِ ارسلان برگردد ، او از پشت سر به بدنش چسبید و دستش را روی گردنش گذاشت

 

آرام گلویش را فشرد و کنار گوشش پچ زد

 

_ یادته وقتی ایران بودیمم از این غلطا میکردی؟

 

دلارای غرش کرد

 

_ گلومو ول کن

 

_ یادته تو آسانسور چه دسته گلی به آب دادی دخترحاجی؟

 

دلارای از شدت خشم تنها نفس نفس زد

 

ارسلان بدون اینکه از بدنش فاصله بگیرد سمت تخت هلش داد

 

فشار دستش هرلحظه بیشتر می‌شد

 

_ خیال کردم بزرگ شدی

 

دلارای نالید

 

_ داری خفه‌ام میکنی

 

_ خیال کردم درس گرفتی…

 

دلارای با غم و حرص خندید

 

_ وقتی بی گناه با کمربند افتادی به جونم؟

 

#part1490 🖤

 

ارسلان به شکم روی تخت خواباندش و گردنش را محکم تر فشرد

 

_ وقتی بهت فهموندم هرز بپری جات کنار آلپ‌ارسلان نیست

 

دلارای نالید

 

_ آی … هرز پریدن مخصوص خودته آلپ‌ارسلان

نه منی که اولین بار و آخرین بارم با توئه نامرد بود

 

صدایش لرزید

 

_ توی بی معرفت که از همون موقع برای عوض کردن لباسم تو آسانسور روم کمربند کشیدی ولی نفهمیدی غیرت این مسخره بازیا نیست

غیرت این نیست که مادر بچه‌ات رو رقاص کابارت صدا بزنی

 

با خشم عقب کشید

 

دخترک نفس راحتی کشید و خواست از روی تخت بلند شود که ارسلان با بی رحمی پایش را بلند کرد و کفشش را روی کتف ظریفش فشرد

 

_ شاید دوباره باید تکرار بشه که بره تو مخت دلی … که بفهمی کنار من هرز پریدن ممنوعه

حتی برای دوست دخترای یک شبم چه برسه به زن عقدیم

 

کمربندش را از شلوارش بیرون کشید و دلارای پچ زد

 

_ حیوون … تو انسان نیستی ارسلان

 

#part1491 🖤

 

ارسلان با بی رحمی کمربند را دور دستش پیچید

 

صحنه‌ای که تمام افراد حاضر در کلاب درباره‌ی زن او نظر میدادند از جلوی چشمانش کنار نمی‌رفت

 

_ تکون نمی‌خوری از جات

رو مغز همه کار کردم که به زنم کمتر از خود خودم احترام نذارن

حیفه فردا با صورت کبود ببیننت

 

دلارای اشک نریخت

 

اشکی برای ریختن نبود

 

ملحفه تخت را مشت کرد و محکم پچ زد

 

_ تو لیاقت نداری ارسلان

لیاقت نداری عاشقت باشم ، لیاقت نداری هاوژین بابا صدات کنه

هیچ وقت از دهنش بابا نمیشنوی چون به قیمت جونمم شده از دست تو نجاتش می‌دم

 

ارسلان غمگین موهای خودش را چنگ زد

 

دلارای چشمانش را بست و زمزمه کرد

 

_ هیچ وقت براش تعریف نمی‌کنم باباش با مامانش چیکار کرده

نمیذارم به اندازه‌ی من ازت متنفرشه

نمیذارم خاطراتت مثل من عذابش بده

 

ارسلان عقب عقب رفت

 

تمام بدنش از حرص و ناراحتی میلرزید

 

#part1492 🖤

 

دلارای انگار با خودش حرف می‌زد

 

_ نه اینکه تو لایق این باشی که دوستت داشته باشه نه…

ولی هاوژین لایق این هست که فکر کنه پدر مادرش عاشق هم بودن

 

ارسلان کمربند را روی زمین پرت کرد و با صدایی گرفته گفت

 

_ پاشو از جلوی چشمم گمشو دلی

 

دلارای بلند نشد

 

صدای خنده‌‌اش پر از درد بود

 

_ چیه؟ خجالت کشیدی پسرحاجی؟

نترس … بزن

تو قبلا هم زدی

زیاد زدی

 

ارسلان پاکت سیگارش را از روی دراور چنگ زد و همانطور که سمت در تراس می‌رفت غرید

 

_ پاشو گفتم … پاشو چمدون سه ‌تامونو ببند

فقط برای دو روز دلی ، فقط دو روز میریم ایران و برمی‌گردیم

 

در تراس را با پا باز کرد و قبل از بیرون رفتن صدای گرفته‌ی دخترک را شنید

 

_ این کارت برام هیچ ارزشی نداره…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 339

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان به صورت pdf کامل از هاله نژاد صاحبی

  خلاصه رمان:   دو فصل آبان         آبان زند… دختره هفده ساله‌ای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.4 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Diyana
Diyana
2 روز قبل

عجب نویسنده و رمان مزخرفی🥴

رضا
رضا
4 روز قبل

یادمه 600/700 نظر بود برا این رمان چون هم قشنگ بود هم زود زود پارت میذاشتی الان دیدم 8 تا شده ببین چجوری مخاطباتو از دست دادی

آخرین ویرایش 4 روز قبل توسط رضا
مادر ارسلان:)
مادر ارسلان:)
10 روز قبل

ارسلان از خر شیطون اومد پایین دلی سوار شد😐🤝🏽💔😂

خاک تو سرت
خاک تو سرت
11 روز قبل

ریدم تو رومانت

دلارام
دلارام
11 روز قبل

وقتی رمان شروع شد من کلاس هفتم بودم الان دهمم ولی هنوز تموم نشده 🤦🏻‍♀️

کیانا
کیانا
5 روز قبل
پاسخ به  دلارام

منم کلاس دهم بودم الان دانشگاه میرم ولی هنوز تموم نشده💆‍♀️

Elham
Elham
13 روز قبل

دیگه خیلی مسخره شده رمان تمومش کن دیگه چهار ساله که هنوز داری کشش میدی

........
........
14 روز قبل

دیگه کم کم داری گند میزنی به رمان چند پارت آخرش افتضاحه

lili
lili
15 روز قبل

چرا انقدر دیر پارت میزاری بابا تمومش کن.

♡Artemis♡
♡Artemis♡
15 روز قبل

ناموسا نرین توی رمان دیگه

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x