هومن جلو آمد و دلارای زیر لب جوابش را داد
_ سلام
حاجی اما بلند گفت :
_سلام پسرم خوش اومدی
دلارای زیرچشمی نگاهش کرد
به ارسلان حق داد
این مرد با دیدن هومن از چشمانش محبت چکه می کرد
نمی دانست چطور مروارید تا به حال متوجه این نشده بود
تکه های پازل سر جای خودشان مینشستند اما بعضی چیز ها با عقل جور در می آمد
اگر هومن پسر حاجی بود پس هنگامه هم دخترش محسوب می شد
اما دلارای در همین مدت کم هم متوجه شده بود این مرد هیچ احساسی به هنگامه ندارد
حتی زمانی که هنگامه صحبت می کرد و یا بحث به او کشیده می شد حس کرده بود اخم های حاجی درهم می شود
یک طور خاص که فقط دلارای درک میکرد
دلارای را یاد زمانی میانداخت که بحث از برادرانش سمت خودش کشیده می شد و حاج خانوم چشمانش را در حدقه می گرداند
احوالپرسی کوتاهی با هومن کرد و روی مبل نشست
موبایلش را از جیب شلوار جینش بیرون کشید
وقت برای فکر کردن به این خانواده عجیب و غریب نداشت
برای چیز دیگری اینجا بود
وارد صفحه شد و برای ارسلان نوشت :
_ هستی؟
ارسلان جوابی نداد
سنگینی نگاه هومن را روی خودش احساس می کرد
کلافه پوف کشید و از جا بلند شد
هومن به موهایش خیره مانده بود
چند باری هم مچش را زمانی که به لب های سرخش نگاه می کرد گرفت
وارد سرویس بهداشتی شد و در آینه به صورت خودش زل زد
زیاده روی کرده بود
قبل از اینکه پا در خانه بگذارد حرفهای زیادی میزد اما حال که در این موقعیت قرار گرفته بود میفهمید شاید کمی تند رفته
ارسلان را می شناخت
آدم ملاحظه کردن نبود
اگر با این سر و وضع کنار هومن می دیدش همه چیز را به هم می ریخت
خواست آرایشش را پاک کند اما اینکه از این لحظه به بعد بدون آرایش و با حجاب پیششان برگردد زیادی غیر منطقی بود
از سرویس بهداشتی بیرون زد و وارد راهرو شد
با عجله پیام را پاک کرد
از اینکه ارسلان ندیده بود نفس راحتی کشید
دیدار بعدی با وضعیت بهتری می آمد یا حتی زمانی که هومن حضور نداشته باشد
لازم نبود به این شدت آلپ ارسلان را تحریک کند
شاید اگر کس دیگری بود اتفاقی نمیافتد اما ارسلان قابل پیش بینی نبود
قدم اول را برنداشته بود که موبایل میان دستانش لرزید
با دیدن شماره بهت زده به دیوار تکیه داد و نفس عمیقی کشید
سعی کرد طبیعی رفتار کند
_ الو؟
صدای ارسلان بعد از مکث کوتاهی آمد :
_ پیام میدی دختر حاجی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بده فاطمه
پارت جدید نمیزاری ؟؟؟؟؟؟
گذاشتم که
نیومده ی بار دیگه بزار
تا دیروز رمان آب میرفت، امروز کلا تایمشو رد کرده نمیاد..
میگم اگه خسته شدی بقیشو ما بنویسیم تو فقط بخون هاااا چطوره عسیسمممممم😅😅😅😒😒
چرا نمی زاره
امروز ساعت ۸ شد دیگه تایمش خراب شد
واقعا
چرا پارت جدید نمی زاری؟؟؟!!
چرا پارت جدید نمی زارید
پس پارت جدید کو ؟؟☹👀
زمان افگار رو دیگه نمیزارید؟
ن دیگه نویسنده گفت نذارید
فاطمه این چ کاری بود همه رفتن چت روم ،نه ب کامنتای دیروز نه ب امروز 😐💔
الهام جان بالای صفحه سمت راست سه خط هست اونو بزن بیا رو صفحه اصلی چتروم رفاقتو پیدا کن بیا
مرسی قشنگ
ارسلان عشق است😂چقد از طرز حرف زدنش که نویسنده مینویسه خوشم میاد کلمات سلمبه کلمبه😂
ببخشید چرا دیگه پارتای رمان این من بی تو رونمیزاری؟؟؟
اونو نویسنده ش گفت نذارید
اهان حیف شد
ممنون🙏🏻
واقعا رمان رو مخیع اعصاب و میترکونه فاطمه اگه بقیه بچه ها موافقا یه گروه تو تلگرام بزن و اونجا گپ بزنیم
فاطی این چیه آخه… انقد کم
دیگه ن دسو دلمون ب خوندن میره ن حسو حوصلش میاد
عههههههه خسه شدیم اخه خیلی کند پیش میری یا طولانیش کن یا تو روز دوتا پارت بزار🤬 ی پارتم ک میزاری هیچ اتفاقی نیوفته فقط دختره رف دسشویی برگش ی حسایی بهش دس داد تموم شد😕
تو که نمیتونی درست عین آدم پارت بذاری چرا رمان مینویسی
تو کیستی ک هم نام منی 😂🙈
بچه ها چطورین؟؟
غضنفر دلم برات تنگه بیا بغلمممممم
اخی سکینه منم دل تنگت شدم میگم تو پارت قبل گفتم ننم چجوری میپسنده فهمیدی هفته دیگه می ام خواستگاری بعدش تا آخر عمر به پای هم پیر میشیم سسککیینننههه مممم بی صبرانه منتظر اون روزی ام که ازدواج کنیم باهم اول برم برای این مهران آستین بالا بزنم بعدش می ام خواستگاریت
مهران فدات شع عجکم
منم همین طور سریع خودتون رو بندازید به هم😀
نویسنده اینو بدون که ما نمی آییم رمان مسخره و کلیشه ایت رو بخونیم برو خودتو معرفی کن به تیمارستان ما فقط می آییم با هم حرف بزنیم تعداد بازدید خوبه فک نکن خبریه ما که چند سال دیگه این رمان یادمون میره ولی خدایی برو پیش روانشناس یک پسر بود شخصیت دلارا رو با ارزش تر نشون میداد تو که دختری خیلی خوردش کردی فقط اینو دارم بگم که تو ی رروواانننییی ههسستتتییییی😡😡
دقیقاااااا
اصن بیا نخونیم خیلی رمان هیجانی و قشنگی هم نیست که اینقدر وقت بزاری یا حرص بخوری
من فقط بخاطر بچه ها میام😂
الان پارت چندمیم؟ چندتا پارت هست؟؟؟
؟؟
پارت سیصدو۶۰ ب بالا نمیدونم
یا ابولفضل تا رمان تموم شه ک هممون پیر شدیم
حداقل روزی دوپارت بزار تورو خدا🥺💋
و باید گفت پشمامممممم😂یعنی چییییی یک سال بشینیم یه رمان بخونیم!!!!! زیادی مسخره است😂تو رو خدا حداقل دو سه پارت بذارید
😑😑 پس باید توی جهنم گوشی با خودم ببرم؟… اونجا آنتن میده یا نه؟
پارت ها خیلی کوتاه هستند و داستان افتاده رو دور تکرار،این موضو حوصله خواننده رو سر می بره. با همین سبک پیش برید قطعا مخاطبینتون رو از دست میدید.
درسته
دیدین گفتم به احتمال شصت درصد هومنه؟
افرین فقط تو درس گفتی
من خودمم فک میکردم ارسلانه😂
ببللهه من حس ششم قویه
منم انقد ناراحت شدم دیدم هومنه
منظورت متوجه نمیشم🙂😂