گوشی رو قطع کردم. سعی کردم با چند تا نفس عمیق خودم رو آروم کنم.
***
تا شب باز هیچ اتفاقی نیفتاد و سروس فقط برای خوردن غذا و سرویس از جاش بلند می شد
دلم می خواست خفش کنم.
یواش یواش داشتم کم میآوردم.
شب شد ..
ساعت که از دوازده گذشت من کم کم داشتم می رفتم تو چرت، که بالاخره یه حرکتی کرد.
دو تا چشم داشتم، دو تا دیگه هرم قرض کردم و زل زدم به صفحه مانیتور
دوباره بلند شد رفت سمت پنجره.
دقیق نگاه می کردم ببینم چی کار می کنه.
دریچه رو باز کرد و جلوش وایساد.
حس کردم داره دنبال چیزی می گرده.
ولی خب اینقدر نامحسوس این کارو می کرد که خیلی باید تیز می بودی تا می فهمیدی.
شاید هم داشتم اشتباه می کردم.
چند دقیقه ای همینجوری وایساد وکاری نکرد.
بعد یهو به طرز غیر منتظره ای، صدای زمزمهش رو شنیدم.
_لعنتی!
کم مونده بود دو تا شاخ بزرگ بالای سرم سبز بشه.
دستم رو محکم گرفتم جلوی دهنم. اون حرف زد!
آره حرف زد.
یهو خم شد از دریچه و خیلی سریع هم اومد داخل و بستش.
خوب که به دستاش نگاه کردم، دیدم یه چیزی توی دستشه
یعنی چی بود؟
اونقدر حرفه ای عمل می کرد که نمی شد فهمید .
بازم رفت روی تخت پشت به دوربین دراز کشید و دیگه نتونستم بفهمم چی از اون پشت برداشت
کارش رو خیلی خوب بلد بود. این آقا سروش همه ما رو گذاشته بود سر کار.
حالا که یه مدرکی ازش داشتم یکم خیالم راحت شد و آرامش گرفتم.
فوری رفتم توی فایل هام و فیلم رو سیو کردم
***
_ دکتر بالاخره یه مدرک گیر آوردم.
با کنجکاوی گفت : چی؟
لپ تاپم رو برداشتم و گذاشتم روی میزش.
همون فولدری که توش فیلم سیو شده بود رو باز کردم.
و در کمال ناباوری دیدم خالیه!
دهنم باز موند.
موسوی هم با تعجب و چپ چپ نگاهم کرد.
بعد گفت : خب؟
با بهت گفتم : همین تو ذخیرش کردم.
چند بار رفتم بیرون و اومدم داخل.
فایل های مختلف رو چک کردم ولی هیچی نبود.
باورم نمی شد.
_ امکان نداره.
_ چی امکان نداره؟
_ من سیوش کردم!
چند بار هم بعدش چک کردم ببینم هست یا نه.
و بود
ولی الان نیست
_ مطمئنید که سیو شده بود
_ بله میگم چک کردم.
_ چه عجیب.
حالم خیلی بد شد.
_ حالا چی کار کنم آقای دکتر؟
نفس صداداری کشید و گفت : وافعا نمی دونم.
برای اثبات حرف هاتون باید مدرک هم باشه.
_ خب من چی کار کنم الان؟
_ واقعا نمی دونم.
یهو یاد دوربین های اونجا افتادم و با خوشحالی گفتم :
آهان. دوربین های اینجا.
_ بریم چکشون کنیم.
بلند شدیم رفتیم توی اتاق دوربین ها.
ولی اونجا هم چیزی دستگیرمون نشد.
به طرز عجیبی هیچ فیلمی حتی اونجا سیو نشده بود.
دیگه نزدیک بود دیوونه شم و خودمم اونجا بستری کنن.
آخه یعنی چی؟
چطور چنین چیزی ممکنه؟
با هم برگشتیم توی دفتر موسوی
حالم به قدری بد بود که قابلیت اینو داشتم برم توی اتاق سروش و یه بلایی سرش بیارم.
می دونم به حق نبود. ولی واقعا بهم ریختم.
طوری که موسوی هم متوجه حالم شد.
و با نگرانی گفت : حالتون خوبه خانم یاقوتیان؟
بگم براتون یه چیز بیارن؟
یه زور فقط تونستم سر تکون بدم و بگم نه.
_ عیبی نداره حالا. اتفاقیه که افتاده.
مگه نمی گید دیدید. خب دوباره اتفاق میفته.
با حالی زار برگشتم سمت موسوی و با صدایی تقریبا بلند گفتم :
اگه نیفتاد چی؟
آقای دکتر من اون فیلما رو ضبط کردم.
مگه نباید اینجا هم ذخیره بشن؟
خب چرا نیست؟ چرا هیچی خوب پیش نمی ره.
من شک ندارم یکی داره بازی می کنه.
داره سنگ می ندازه
وگرنه امکان نداره چنین اتفاقی. من همین صبح همه رو چک کردم
بودن.
بدون مدرک هم که میگید نمیشه کاری کرد.
اگه دوباره سروش خان کاری نکردم که بتونم قبل تموم شدن وقتم مدرکی داشته باشم چی.
اونوقت چی میشه؟
هیچی. دیگه نمی تونم ادامه بدم
_ توکلتون به خدا باشه.
منم پیگیری می کنم ببینم به تازگی کسی به اتاق دوربین ها رفته یا نه.
شاید هم بتونیم همه رو برگردونیم
چیزی نگفتم و صورتم رو میون دستام پنهون کردم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
شاید کار خوده سروشه
لعنت …این رمان هم شد دلارای هی کم وکم تر میشه مسخره شدین دیگه اه😏
مطمئنا مازیار رفته دوربین هارو دستکاری کرده
یا مازیار دوربین ها رو دست کاری کردع
یا
خود سروش از نقششون با خبر شدع و این کار او کردع ک بازم اونجا بمونع او فک کنن دیوونه اس
این که آب رفته چرااااا
بعلهههه مازیار آقا اومده تمام فیلم هارو پاک کرده خدا لعنتت کنه ایشالا سکته کنی بمیری
خیلی کمه