رمان دل دیوانه پسندم پارت 80

 

 

نمی دونستم بگم از پیش اون میام یا نه.

 

دعوام می کرد یا نه. ولی خب تقصیر من که نبود.

 

خودش سر و کلش پیدا شد و دیگه ولم نکرد.

 

_ آره بابا خبر دارم

نفس صدا داری کشید و گفت :

خب؟

 

یکم مکث کردم.

_ امروز اون منو رسوند خونه.

 

چشماش گرد شد و با صدای نسبتا بلندی گفت :

 

چی؟!

 

_ بابا آروم. چیزی نشده که.

_ اون رسوندت؟ چه دلیلی داره اون تو رو برسونه

 

اصلا چرا سوار ماشینش شدی.

 

_ بذارید براتون تعریف می کنم

رفته بودم همون پارک همیشگی قدم بزنم، که سر و کلش پیدا شد.

 

با خواهش و زاری و التماس نگهم داشت که باهام حرف بزنه.

 

همون حرفای تکراری و همیشگی. بعدشم گفت یه چیزایی این وسط هست که من نمی دونم

 

و فعلا نمی تونه بهم حرفی بزنه.

 

خواستم بیام که دستم رو گرفت و وقتی خواستم دستمو ازدستش در بیارم، در رفت

 

 

 

 

_ مازیار در رفت؟

خندم گرفت و گفتم :

نه بابا. مچ دستم در رفت.

 

اخماش رو باز کشید تو هم

 

_ دستت رو کشیده در رفته؟

نگران گفتم :

 

بله.

_ من باید خودم شخصا با این بشر تسویه حساب کنم

 

_ بابا آروم باشید

خوبم الان.

 

_ خب خوب باشی. یعنی چی که هر چند وقت یه بار میاد یه زهری می ریزه و گورش رو گم می کنه؟

 

شما دو تا مگه بهم نزدید؟ الان اصلا چه معنی داره بیاد سراغ تو.

 

_ می دونم بابا. چشم. دیگه نمی ذارم

 

_ تو تا حالا چند بار اینو گفتی دلارام. ولی انگار حریفش نمی شی.

 

خودم باید با این بچه حساب کتاب کنم

بچه هم که نیست. خرس گندس

 

منم درس می ده الان.

ولی از هیکلش خجالت نمی کشه

 

عین بچها افتاده سر دنده لج. اونم به ناحق.

 

_ حالا این دفعه هم بگذرین.دفعه بعد اگه باز خواست تکرار کنه اونوقت خودتون باهاش طرف حساب شین.

 

_ بذارم یه جای دیگتو ناکار کنه بعد دست به کار شم؟ غیرتم کجا رفته؟

 

 

نفس صدا داری کشیدم.

حرفی نداشتم بزنم.

 

به عنوان پدر حق داشت

گفتم :

آروم باشید بابا

 

به هر حال منم یه سن و سالی الان دارم. بچه نیستم.

 

این بار هم آروم باشید. گذشت کنید.

 

من دیگه نمی ذارم از شیش فرسخی منم رد شه

 

خیالتون راحت.

 

اگه این بار کاری کرد هر کار دلتون خواست باهاش بکنید.

 

سکوت کرد. انگار داشت قانع می شد.

 

چند بارنفس عمیق کشید و استغفرالله گفت.

 

وقتی یکم آروم شد بلند شد وگفت :

 

استراحت کن. چند روزی سعی کن بیرون نری. یا اگه رفتی برا تفریح باشه

 

به خودت برس یکم جون بگیری.

 

مامان طفلیت چه گناهی کرده که هر بار تو رو این شکلی می بینه حالش بد میشه

 

بیشتر مراعات کن. یه زندگی جدید شروع کن

 

_ چشم.

_ بی بلا.

یکم نگاهم کرد و از اتاق رفت بیرون

4.3/5 - (36 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x