رمان دونی

 

 

صدای مازیار بود. آره صدای خودش بود. مطمئن بودم.

 

دستم رو گذاشتم جلوی دهنم.

بیشتر دقت کردم ببینم چی میگه.

 

صدای سروش هم اومد.

_ در جریان نبودم. کسی به من اطلاعی نداد قربان.

 

از کجا باید می دونستم؟

 

چشمام کم مونده بود از حدقه بزنه بیرون؟ قربان؟

 

_ همون احمقی که باهاش در ارتباط بودی می دونست

 

_ چیزی بهم نگفتن. من پوزش می خوام.

 

_ پوزش تو الان به چه دردی می خوره؟ حال و روز دلارام رو دیدی؟

 

دیگه حتی نگاهم نمی کنه.

این قرارمون نبود.

 

_ چه جوری می تونم جبران کنم؟!

_ فقط زودتر تمومش کن.

 

بچها کارا رو تموم کردن یا نه؟

_ میگن چیزی نمونده

 

_ تمومش کنید. بگو سرعت بدن به کارا.

 

_ چشم…

حس کردم داره میاد سمت در.

 

هول شدم

 

 

 

سریع رفتم و پشت یکی از گلدون های بزرگ توی راهرو قایم شدم.

 

خدا خدا می کردم متوجه حضورم نشده باشه.

 

صدای دور شدن قدم هاش که اومد یکم سرمو آوردم بالا و دیدمش.

 

داشت می رفت.

نفس صدا داری کشیدم و بلند شدم.

 

حرفاش تو سرم داشت تکرار می شد.

اون حرفا چی بود زد؟

 

چرا سروش با مازیار اونجوری حرف می زد.

 

چرا بهش می گفت قربان.

اصلا چی شد که سروش به حرف اومد؟

 

مغزم داشت منفجر می شد.

هنگ کردم.

 

یه چیزی این وسط درست نبود. باید تاتوی ماجرا رو در می‌آوردم.

 

یعنی موسوی می دونست که مازیار اومده اینجا؟

 

باید می رفتم و فقط همینو ازش می پرسیدم.

 

ببینم اصلا می دونه ارتباط اینا با هم چیه.

آخه طوری با هم حرف می زدن انگار وسط عملیاتن

 

و خیلی وقته هم دیگه رو می شناسن.

 

بیخیال سروش شدم و رفتم سمت اتاق موسوی.

 

پشت در وایسادم و بی معطلی در زدم.

_ بفرمایید.

 

 

 

 

رفتم داخل.

موسوی با دیدن من جا خورد.

 

یکم شوکه و بی هیچ حرفی نگاهم کرد و بعد گفت :

 

سلام خانم یاقوتیان.

خوش اومدید.

 

جدی گفتم :سلام.

ممنون. می تونم بیام داخل؟

 

_ بله بفرمایید.

کامل وارد اتاقش شدم و درو بستم.

 

رفتم روی همون مبل همیشگی نشستم.

نه گذاشتم و نه برداشتم.

 

گفتم :

مازیار یاقوتیان اینجا بود. درسته؟

 

بازم شوکه شد. انگار امادگی رو به رو شدن با من و جواب دادن به سوال هام رو نداشت.

 

یکم من من کرد که خودم گفتم :

 

اینجا دیدمش.

_ بله اینجا بوده.

سر تکون دادم.

 

_ میشه لطفا بگید چی کار داشت؟

 

یکم مکث کرد. بعد جدی شد و گفت :

 

خانم یاقوتیان فکر نمی کنم این مدل سوال جواب کردن درست باشه.

 

این یعنی به تو ربطی نداره. یا نمی تونم جواب بدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x