نشستم
اونم کنارم نشست.
گفت : خوبی؟
_ این همه راه منو کشوندی اینجا که بگی خوبی؟
_ خب دارم سر صحبت رو باز می کنم عزیزم.
_ آره خوبم.
برگشت سمتم.
دستش رو زد زیر سرش و زل زدبم.
منم هی خودمو می زدم به کوچه علی چپ.
_ نگام نمی کنی؟
نگاهش کردم.
_ خب….
_ خب هیچی. نگام کن فقط.
ی خوام دلتنگیم رفع بشه.
_ خب. شد؟
_ من تا آخر عمرم نگاهت کنم دلتنگیم رفع نمیشه.
یه جوری شدم. و سرم رو انداختم پایین.
_ دلارام؟
_ بله؟
_ خیلی دوست دارم.
بازم دلم تکون خورد.
_ تو نمی خوای چیزی بگی؟
_ چی بگم.
_ هوفی کشید و روش رو برگردوند
جدی گفتم :
مازیار. من هنوز کارایی که باهام کردی یادم نرفته.
درسته، شاید تا حدی مجبور بودی. و با اون بخش ها کاری ندارم.
ولی خودت خوب می دونی که چه کارای دیگه ای کردی.
گاهی حتی یه سری رفتار ها قابل بخشش نیست.
گفتم زمان می خوام که کنار بیام.
من حتی هنوز نتونستم این شغل تو رو قبول کنم.
هنوز باورم نشده.
هنوز تو شوکم.
خب مسلمه نمی تونم اونجور که می خوای باهات رفتار کنم.
باید صبر کنی. جز این چیزی نمی تونم بگم.
و هیچ قولی هم نمی دم.
باید صبر کنیم ببینیم من می تونم کنار بیام و باهات مثل سابق باشم یا نه.
همین.
نگاهم کرد.
هم سختش بود هم بهم حق می داد.
سر تکون داد و گفت :
درست میگی.
از توی داشبورد یه جعبه در آورد و گرفت جلوم.
گفتم : چیه این؟
_ بازش کن.
دیگه سوال پیچش نکردم و در جعبه رو باز کردم.
با دیدن همون ست طلا سفیدی که قرار بود با هم بریم بگیریم، حالم یه جوری شد.
بغضم گرفت. خیلی ناخودآگاه.
تمام خاطرات اون روز برام زنده شد
…..
_ مازیار مازیار. این یکی رو.
_ کدوم؟
_ عه. کوری مگه…
همین جلوعه دارم با انگشت نشون می دم
– اون سفیدا رو می گیی.
_ آره.
خوشگله نه؟
_ همون که روش با نگین آبی کار شده؟
_ آره خودشه.
_ قشنگه.
خوشت اومده؟
_ بله استاد. خیلی خوشم اومده.
_ اگه خوشت اومده که تمومه.
معلومه خیلی براشون ذوق داری.
بریم تو.
….
همون موقع گوشیم زنگ خورد و مامانم گفت فوری باید بریم خونه.
و نشد اون روز اون ست رو بخریم.
به زور داشتم جلوی ریزش اشک هام رو می گرفتم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من همه امیدم به اینه بیخیال مازیار بشه بدتر هی داره باهاش راه میاد! آدمی که دست به راهی مثل دزدیدن دختر مردم و تجاوز بهش بزنه به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره! حالا هر چی بهونه بتراشه برای کارهاش…
بایه ست طلا خر شدی
🤣 بلا نسبت خر نشد زیاد احساساتی شد