رمان رسپینا پارت 130

0
(0)

 

نفس عمیقی کشید
_من همینطوری دیوونت هستم، میخوای دیوونه ترم کنی؟!
تنها تو گلو خندیدم ، آروم میرقصیدیم و توجهی به اطراف نداشتیم
آروم زمزمه کرد
_دوست دارم ، حتی بیشتر از جونم .
سرمو بلند کردم تو چشماش نگاه کردم ، لبخند محوی رو لبم نشسته بود
_منم دوست دارم ، خوبه که هستی ، خوبه که شناختمت ، خوبه که دارمت .
خم شد پیشونیم رو بوسید .
سرمو روی سینه اش گذاشتم ، این مرد شده بود همه وجودم ، هیچوقت همچین حسی نداشتم ، هیچوقت انقدر وابسته نبودم و کسی رو تا این حد دوست نداشتم .
با تموم شدن آهنگ جدا شدیم اما دستمو رها نکرد ، منم دستشو گرفتم و رفتیم سمت رها و آرام ، با رسیدن پیششون دست پاچه شدن ، نگاهم بدگشت سمت رادان ، با دیدن اخماش ، نخودی خندیدم ، دستمو از دستش بیرون کشیدم و برگشتم سمتش ، با تعجب نگاهم کرد ، با همون لبخند دستام رو گذاشتم رو پیشونیش و خط اخمشو سعی کردم کم کنم
_اینو بار هزارمه میگم فکر کنم ، تنبیه کردن مارو بذار برای بعد مهمونی ، لطفا و اینکه رها تنها برای تولد کمک کرد و آرام هم نبود ، هیچکس خبر نداشت چطور میخوام بکشونمت اینجا، از الان بگم کار من بلای جون اینا نشه .
رادان فقط سکوت کرد ، برگشتم سمت رها زمزمه کردم جوری که رادان نشنوه
_کیک رسید؟!
_آره ، شما جوری مشغول بودید نفهمیدید
با خنده ابرو بالا انداخت ، ضربه ای به بازوش زدم و کمی سرخ شدم ، اما چیزی نگفتم ، کیک سه طبقه سفارش داده بودیم و من ایده داده بودم که طرح روش شیشه ای باشه که گل داخلش حبس باشه ، درست مثل دیو و بل کارتون دیو و دلبر که شیشه عمر دیو رو نشون میداد و این ایده از اونجایی به ذهنم رسید که رادان بهم میگفت شیشه عمرم .
_من یه سر میرم پیش دوستام .
_باشه عزیزم
با رفتن رادان صدای آرام بلند شد
_طرحش قشنگ بود حتی نوشته اش که خاص بود .
متن روی کیک هم خواسته من بود 《شیشه عمرم تولدت مبارک》
_با اینکه خاص بود اما این ایده از کجا اومده .
_از خوده رادان ، همه چیز آماده اس ؟! کم کم کیک رو باید بیاریم .
_آره آماده اس خیالت راحت.

کیک رو برداشتم و رفتم سمت میزی که وسط بود ، رها رادان رو آورد
_تولدت مبارک شیشه عمرم .
با دیدن کیک و حرفم لبخند محوی رو صورتش نشست .
دستش رو دور کمرم انداخت و کنار خودش نگه داشت .
بچه ها اومدن تبریک گفتن و رفتن و با لبخند جواب تک تک رو دادیم
صدای آرام بلند شد
_تا کیک سرو شه میتونیم کادوهارو باز کنیم .
همه استقبال کردن ، اولین کادو از رها بود که ادکلن خریده بود اونم ادکلنی که رادان همیشه میزد ، کمی از رادان فاصله گرفتم ، همو بغل کردن و رها تبریک گفت و رفت کنار ، همه دونه دونه کادوهاشونو دادن که خلاصه شده بود تو ادکلن ساعت کروات ست کیف و کمربند و کادوی آرام یه جلد از کتاب شعر شهریار بود ، اینو من تقلب رسونده بودم بهش که رادان عاشق شعره و این کتاب رو مابین کتاباش ندیدم و لبخند رادان نشون میداد چقدر خوشش اومده ، نوبت به من رسید که کیک آورده شد
_مال من باشه برای بعد کیک .
به اعتراض ها اهمیتی ندادم ، هنوزم کمی برای ایده ام استرس داشتم چون ارزش مادی نداشت اما مطمئن بودم ارزش معنویش خیلی بیشتره و همچنین نه تکراری میشه نه از بین میره.
دور هم نشستیم توی آلاچیق ته باغ
_اما ما خیلی کنجکاویم کادوی رسپینا رو ببینیم
خندیدم حرفه نفس بود ، نفس در واقع دختر عموی رادان محسوب میشد از اونجایی که توی گرگان به عنوان دخترعموی رها معرفی شد .
_کادوی من چندان چیز گران قیمت یا خیلی خاص نیست ، کنجکاو نباشین .
_اما اگه کمی تورو شناخته باشم مطمئنم ارزش معنویش زیاده که دست به همچین کادویی زدی .
آرام شناخته بود منو حتی بیشتر از شناخت ، ادامه داد
_الانم استرس داری نمیدونی پسند واقع میشه یا نه ، اما برات مهم اینه که رادان دوست داشته باشه ، غیر اینه؟!
_دستم انقدر برات روعه؟!
صدای خنده اش بلند شد
_حتی بیشتر از این چیزا ، یه حدسایی دارم اما ترجیح میدم ببینم چیه .
_لطف میکنی عزیزم .
با حرفای من و آرام که بلند گفته شد جمع ساکت بود و صد البته کنجکاو نگاهم میکردن که بیشتر استرس میگرفتم.
شهاب بیشتر هول بود
_کیک خورده شد کادوتو نمیخوای بدی ؟!
_حالا وقت هست .
با این حرفم اعتراضا بالا گرفت و نگاه رادان که کنجکاویش رو کامل نشون میداد به خنده انداخت منو ، هیچوقت رادانو انقدر کنجکاو و صدالبته فضول ندیده بودم .
_الان میام .
بلند شدم و سمت سالن رفتم ، کادوم رو که قشنگ بسته بندی کرده بودم برداشتم ، دستام از استرس کمی عرق کرده بود ، نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت آلاچیق ، نگاه منتظر همه سمت من بود .
کادو رو دادم دست رادان
_امیدوارم خوشت بیاد .
از دستم گرفت و بازش کرد .
با دیدن دفتر نگاه همه سرگردون شد .
رادان با باز کردنش و کسایی که اونجا بودن تا حدودی تعجبشون از بین رفت ، بقیه با کنجکاوی سرک کشیدن ، از لبخندی که تو جشمای رادان بازتاب شده بود آروم شدم ، مشخص بود پسندیده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 4 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…

رمان بوسه گاه غم 4 (2)

14 دیدگاه
  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده،…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
photo 2017 04 20 14 37 49 330x205 1

رمان ماه مه آلود جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لادن
لادن
1 سال قبل

من احتمال میدم کادوش اینه که توی اون دفتر سیاه برگ خاطرات خودش و رادان و گذاشته مثلا اولین عکسشون باهم یا اولین شکلاتی که رادان برای رسپینا خریده و از رها هم کمک گرفته که چیزای که رادان از بچگی داشته رو گذاشته مثلا کارت فوتبال
و رسپینا کلی جمله قشنگ نوشته
این احتمال منه😂
داخل سریال ترکی عطر عشق هم یه دفتر سیاه برگ دختره خرید باانجور چیزا کادو داد به پسره

Sogol
Sogol
1 سال قبل

خیلی کم بود حداقل مینوشتی که کادو چی بوده !😕

KAYLA
KAYLA
پاسخ به  Sogol
1 سال قبل

یه دفتر فانتزی با کاغذای مشکی ؟😮

Elina
Elina
1 سال قبل

حالا باید تا فردا منتطر باشیم ببینیم کادو چی بوده 🤐🥺

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x