رمان رسپینا پارت 155

0
(0)

کفشامو در اوردم راه رفتن رو سنگ ریزه راحت تر از اون کفشای پاشنه بلندم بود، هنوز چندقدم راه نرفته بودم که رادان دست انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد ، منم از خدا خواسته ساکت موندم

_ چه چاق شدی آخ آخ نفسم در نمیاد

جای اینکه حرص بخوم یا عصبی شم خندیدم

اینکه یه موقع هایی ادم چاق بشه غیر طبیعی نبود ، اینکه اندامم بهم ریخته بود بخاطر این مدت بود که استرس داشتم و پر خوری اومده بود سمتم و ورزش نکرده بودم

_ همینه که هس راهه دیگه ای نداری

_ چرا نباشه ؟ نمیذارم چیزی بخوری لاغر شی

_ اینطور باشه میرم خونه بابام

_ همچین چیزی نداریم خانوم شمس ، شما حق یه لحظه دوری از من رو هم نداری

قبل اینکه بخوام حرفی بزنم ادامه داد

_ دست کن جیب کتم کلید خونه رو درار باز کن ، دیگه الکی نذارمت زمین

طبق چیزی که گفته بود انجام دادم و همزمان فکرم رفت سمت چندساعت آینده که قرار بود چی بشه و با همون فکر کردن بهش داغ شدن صورتمو احساس کردم

نمیدونم چه شکلی شده بودم که صدای خنده رادان بلند شد

_ به چی میخندی الان تو ؟

_ مشخص نیست به چی فکر میکنی که انقدر سرخ شدی قربون سرخ شدنت برم

فقط ساکت موندم

_ بگو به چی فکر میکنی ، به من نگی به کی بگی

جوری شیطنت تو صداش موج میزد که حرصم گرفت ، از قصد سرمو تو گردنش فرو کردمو نفس کشیدم

بهتر از هرکسی میدونستم چقدر رو گردنش حساسه و قشنگ سست میشه ، طبق انتظارم نفسش تند شد و اینبار من به خنده افتادم

_ اینجا آخره راهه عزیزم ، تلافی خیلی چیزارو سرت درمیارم همین چندثانیه پیش هم بهش اضافه میکنم

_ کسی که من دوسش دارم و اونم دوسم داره حتی بخواد تلافی کنه کاری نمیکنه من اذیت شم

نگاهاش طوری شده بود که یکم دیگه تو بغلش میموندم تو همون لحظه …

_ خب دیگه من همینجا پیاده میشم

با حرفم لبخند کمرنگی رو لب هاش نشست

_ یکم زود نیست؟ مثلا از پله گذر کنم به اتاق برسم یا همینجا راضی که ..

اسمشو صدا زدم تا جملش ناتموم بمونه

_ جانم عزیزم جانم

_ هنوز مونده تا دیوونه شدنت ، اول بذار از شر این تاج و گیرهای موهام خلاص بشم .

همونطور که با لبخند نگاهم میکرد گذاشتم زمین .

جلوی لباسمو کمی گرفتم بالا و راه افتادم سمت اتاقمون ، با شیطنت برگشتم سمتش و با ناز حرف زدم

_ نمیای؟ همونجا میخوای بمونی

دستی به پیشونیش کشید و من ریز ریز خندیدم و از پله ها بالا رفتم ، در اتاقمونو باز گذاشتم تا رادان هم بیاد ، رادان آروم پشت سرم میومد و از کمی عقب تر منتظر نگاه میکرد تا ببینه چیکار میکنم

از قبل به رادان گفته بودم خونه و اتاقو تزئین نکنه ، نه اینکه بدم بیاد نه ، اما ترجیحم این بود اگه قراره سوپرایز تزئینی باشه برای ماه عسل باشه .

در تراس رو باز کردم و روی زمینش نشستم

_ چرا همونجا موندی؟ عشقم من نمیتونم تاجمو جدا کنم لطفا تو زحمتشو بکش

نزدیکتر اومد و کتشو انداخت رو شونه هام و روی صندلی نشست و آروم آروم شروع کرد جدا گردن موهام که پیچ خورده بودن به تاج

یک سال پیش اینموقع اعتراف کرده بودیم تو همین ساعت و توی ساحل ، چشامو بسته بودم و برگشته بودم به اون روزا .

رادان همونطور که موهامو باز میکرد چیزی که توی ذهنم بود رو گفت و لبخند رو لبام عمق گرفت

_ نمیدونستم با یه سفر یهویی یه اعتراف خیلی آنی قراره یه سال خیلی خوبو باهات تجربه کنم ، نمیدونستم توی یک سال تصمیم میگیرم به ازدواجی که معتقد بودم برای تشکیل خانواده و مسئولیت زوده .

کتش رو بیشتر به خودم فشردم

_ اما من از همون لحظه ای که دیدمت تصور داشتنتو میکردم ، تصور میکردم همچین شبیو و همزمان میترسیدم که همون تصور همون رویا بمونه ، یه جاهایی بود که میگفتم رویا دیگه بسه ، محاله بشه محاله اتفاق بیوفته به علت خیلی چیزا .

_ اما شد و چه خوب که شد ، هر ثانیه هم بخاطر بودنت خداروشکر کنم کمه ، خب موهات هم باز شد .

آروم بلند شدم و رادان منتظر شد ببینه که من چقدر دیگه قراره بی طاقتش کنم و من برنامه ها داشتم ….

_ زیپ لباسمو باز میکنی ؟

سرمو کج کردم رو گردنم و خیره نگاهش کردم

نفسشو عمیق بیرون داد

_ ببینم تا کجا میخوای پیش بری .

لباسمو سفت چسبیدم و تا کمی از زیپ باز شد کنار کشیدم

_ باقیشو خودم میتونم ، لطف میکنی برای نیم ساعت هم که شده منو تنها بذاری ؟

پلکی به عنوان تایید زد و رفت بیرون ، اینکه درک میکرد که به این نیم ساعت نیاز دارم خیلی خوب بود .

با رفتنش در رو آروم بستم و لباسو از تنم در آوردم و روی تخت گذاشتمش و سمت حموم اتاق رفتم ، آرایشی که بودنش روی صورتم بهم فشار آورده بود رو پاک کردم و یه دوش سریع گرفتم ، استرس خاصی داشتم اما مثل همیشه به استرسم غلبه میکردم .

لباس خواب قرمزی انتخاب کرده بودم برای امشب ، رنگ مورد علاقه رادان ، برای بی روح نبودن صورتم رژ همرنگشو زدم و موهای خیسمو با اتو مو صاف کردم و این کارا رو به قدری تند انجام داده بودم که راس نیم ساعت تموم شد .

برق اتاق رو خاموش کردم و آباژور کنار تخت رو روشن کردم و روی تخت نشستم و تکیه دادم به تاج تخت و پتوی نازک رو کمی بالا کشیدم .

میخواستم همونطور که روزم خاص شروع شد خاص هم تموم شه ….

با باز شدن در نگاهش کردم ، کرواتشو شل کرده بود . دکمه های پیرهنش باز بود ، با دیدن نگاهای دقیقش گر گرفتم و قلبم تندتر از همیشه زد ، کنارم نشست و نوازش وار دستشو روی بازوم کشید ، خودشو خم کرد سمتمو لباشو روی لبام گذاشت و من دستامو دور گردنش حلقه کردم و و اون خیلی سریع خیمه زد روم ، همونطور که همو میبوسیدیم دکمه های پیرهنش رو باز میکردم و خودش پیرهنشو پرت کرد پایین تخت و سرشو تو گلوم فرو کرد ………..

 

 

خودمو تو بغل رادان مچاله کرده بودم و اون آروم موهامو نوازش میکرد ، لبخند از روی لب های جفتمون پاک نمیشد ، دم دمای صبح بود و هوا گرگ و میش و ما هنوز بیدار بودیم ، توی اون نیم ساعتی که من حاضر میشدم رادان مغزیجات و خوراکی مقوی آماده کرده بود و بعد رابطمون با آوردنش چقدر خجالت کشیده بودم و رادان قربون صدقه ام رفته بود و نوازشم کرده بود .

کم کم چشمام سنگین شده بود و خمار خواب بودم و رادان پتو رو روی جفتمون کشید و کم کم خوابم برد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۸ ۱۱۳۰۳۲۵۲۱

دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
IMG 20230127 015421 7212 scaled

دانلود رمان بیراه عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه …
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری

دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری 3.8 (6)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

خداوکیلی فقط بیا بگو چرا پارت نمی‌دی یا کی پارت میذاری همین

Eda
Eda
عضو
پاسخ به  رضا
1 سال قبل

چون که زیرا سه نقطه 😐🤣
طرف میخاد دق بده تو ام حرص نخور بشین چیپس و ماست بزن عین من تو افق محو شو و انتطار بکش بلکه پارت جدید بده😐🤣🔪🔪

Fatemhe
Fatemhe
1 سال قبل

سلام
صبح همگی بخیر .
ممنون از رمانی ک گذاشتی و واقعا قشنگه
اما از اینکه دیر ب دیر میذاری ما خسته میشیم ، اینطوری علاوه بر اینکه طرفدارای رمانتو از دس میدی
ما هم خسته میشیم و کل رمان یادمون میره
ممنونت میشیم اگ لا اقل ی روز در میون بذاری رمانو 🙂✨

رضا
رضا
1 سال قبل

خب چرا پارت بعدی رو نمیذاری میخوای مث سری قبل ک ۳ماه گذشت بعد بذاری

رضا
رضا
پاسخ به  رضا
1 سال قبل

الوووووووووووووووووووووو

ARMY
ARMY
1 سال قبل

اونایی ک رمان و دنبال میکنن فراموش نکنین این تازه فلش بک داستان بود حالا باید بفهمیم رادان چرا اونجوری شده و ته قصه چی میشه

رضا
رضا
پاسخ به  ARMY
1 سال قبل

اون پارت بذاره ما این مشکل رو حل میکنیم 😂😂😂

دختری از جنس شب
دختری از جنس شب
1 سال قبل

واییی بقیه اش هم بزار لطفا

رضا
رضا
1 سال قبل

ولی مرررررررسی ک پارت گذاشتی

رضا
رضا
1 سال قبل

چ زود تموم شد😭

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x