رمان رسپینا پارت 30

0
(0)

 

تا صبح نتونستم چشم رو هم بزارم ، با حرفای آرام موجی از استرس به دلم ورود کرده بود و اعصابم و حس و حالمو ترغیب میکرد به بد بودن ، سعی در غلبه کردن بهش داشتم ، نباید دست دست میکردم هرچه زودتر شکایت میکردم بهتر بود بلند شدم به سمت حموم رفتم ، آب ولرم یا نسبتا سرد میتونست کمی حالمو جا بیاره تن پوشمو برداشتم آویز کردم به در ، لباسامو درآوردم و رفتم زیر دوش و ذهنمو خالی کردم .
بعد اینکه کمی آرامش پیدا کردم دراومدم و با حوله نشستم رو تخت و سعی کردم خودمو کنترل کنم ، همیشه هر مشکلی داشته باشی فکر میکنی بدتر از اون مشکل وجود نداره اما قطعا اینطور نبود و نیست همیشه یه مشکل بزرگ تر وجود داره مهم راه غلبه بهشه و مهم تر از اون حل کردن مسئله اس نه پاک کردن صورت مسئله ، الان وقت جا زدن نبود بلند شدم رفتم سمت کمد ، جین یخی با مانتو عروسکی سفید زیر مانتویی و شال یخی رنگم رو هم برداشتم کیف و کفش سفید هم انتخاب کردم ، همه ی این لباسای رنگارنگ و جور واجور بخاطر کار و مستقل بودن خودم بود ، با اینکه مارک خاص نبود اما معمولی بودن و کافی بود ، ضدآفتاب بی رنگم رو برداشتم و زدم با یه رژ نود ، به ساده ترین حالت ممکن میخواستم آماده شم موهامو دم اسبی بستم و رفتم سمت میز کارم وسایلی که واسه کلاسم نیاز داشتم برداشتم ، بعد پاسگاه یکراست میرفتم کلاس طراحی و نمیخواستم برگردم خونه ، معلوم نبود وقتم سر شکایت چقدر قراره گرفته شه .
تا حدودی آرامش پیدا کرده بودم و این تو روحیه ام تاثیر داشت ، دلیلی نداشت خودمو ببازم در اتاقمو باز کردم همزمان آوا با چشمای پف کرده از خواب اومد بیرون
_عه ! چه زود آماده شدی ، بمون الان سریع آماده میشم
_نه ، نیازی نیست بیای ، خودم تنها میرم از اونور هم میرم کلاس ، بعد کلاس احتمالا برم دنبال کار
_مطمئنی؟ سریع آماده میشما
_نه مطمئنم نیازی نیس
سری تکون داد و رفت سمت سرویس بهداشتی .‌
بخاطر تایم کلاس مجبور شدم از بوتیک بزنم بیرون و تایم کلاسامو باید جوری میکردم که از ساعتای ۳ تا ۱۰ و ۱۱ شب وقت آزاد برای کار داشته باشم ، هرچند به قدری سر کلاسا غیبت کرده بودم این مدت و باید دعا دعا میکردم این ترم رو پاس کنم ، کیفم رو سر مبل گذاشتم و رفتم سمت آشپزخونه تخم مرغ و ماهیتابه برداشتم ، از امروز باید زندگیم نظم قبل رو میگرفت بس بود هرچی گند زده بودم تو زندگیم زیر ماهیتابه رو کم کردم دو برش کف دست نون سنگک برداشتم گذاشتم رو سفره کمی زیتون هم درآوردم گذاشتم سر سفره با آماده شدن تخم مرغ تو ظرف گذاشتمش و سریع خوردم و جمع کردم ، سمت کیفم رفتم و برداشتمش و به سمت در رفتم

~~~~

نگاهی به آسمون کردم و نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم ، تازه از پاسگاه بیرون زده بودم و شکایت انجام شده بود و آرامشم تکمیل بود گوشیمو روشن کردم و اسنپ گرفتم که برم سر کلاس و دیر نرسم ، با رسیدن اسنپ سوار شدم و بخاطر بیخوابی دیشب سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمام رو بستم.
با توقف ماشین خسته سرم رو برداشتم هزینه رو حساب کردم و پیاده شدم .
(همراهان عزیز ، پارت گذاری شروع شد از فردا به اندازه دو پارت توی سایت قرار میگیره ، بابت تاخیر معذرت میخوام ❤️
اگه پارت کمه فرداشب جبران میکنم 🙂🤍)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۹ ۰۱۱۸۴۱۴۵۸

دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق…
IMG 20230123 123948 944

دانلود رمان ضماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ…
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
Suicide 2

رمان آیدا و مرد مغرور 0 (0)

بدون دیدگاه
دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن.
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
با مرد مغرور

رمان ازدواج با مرد مغرور 1 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود.

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
P:z
P:z
2 سال قبل

مرسی عزیزم
و مرسی که همیشه سعی میکنی مخاطبت راضی باشه🌻🌻🌻

سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل

ممنون عصیصم
دوباره خوشومدی ب مغزم🌹🌹🌹😂😂
ده شاخه گل بز تقدیم ب تو ای رز😁😃

سوگل
سوگل
2 سال قبل

مرسی خیلی خوب شد که پارت گذاری شروع شد ممنون خوب بود ایشالله از این به بعد بهترم میشه ممنون نویسند😘💛

گز پسته ای
گز پسته ای
2 سال قبل

واییی چ خوب ک پارت گذاری دوباره شروع شد خیلی کنجاو بودم برای ادامه ی رمان❤🌹دستت درد نکنه نویسنده

🥴🪁:)
🥴🪁:)
2 سال قبل

مرسی گلمم

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x