رمان رسپینا پارت 6

0
(0)

 

آوا قیافش خیلی خیلی قشنگتر از من و آرام بود
پوست سفید چشای تیله ای که رنگش با محیطش کمی تاثیر میگرفت دماغش مثله من و آرام عملی بود لباش قلوه ای شکل و صورتی مژه های بلند که در نگاه اول آدم فکر میکنه کاشته ، ابروهای هشتی مشکی موهای لخت و بلند مشکی ، از لحاظ اخلاقی شیطون بود لجباز بود درست اما حد و مرز داشت احترام نگه میداشت برای هرکس یه ارزشی قائل بود نمیگم اصلا عیب و ایرادی نداشت ، داشت مثل همه ی انسان ها ، هیچکس کامل نیس علاوه بر خوبی بدی هم داره اما آوا اونقدر خوبی داشت که اخلاقای بدش یا نقض هاش به چشم بیاد ،مونده بودم امیر (نامزد آوا) چطور انقدر احمق بوده که بتونه قید همچین آدمی رو بزنه ، آرام دختر خوبی بود اما درست مثل اسمش بود آروم و بی صدا حتی به نوعی جوری بود که نمیتونست حقشو بگیره و دفاع کنه از خودش و آوا همیشه پشتش بود ، بهتر از هرکسی میدونستم الان نمیتونه آوا رو آروم کنه یا هواشو داشته باشه ، با احساس اینکه گریه های آوا کمتر شده بلندش کردم به سمت اتاقشون رفتم به آرام اشاره زدم بیاد ، برقارو خاموش کردم و سه تایی به زور رو تخت دو نفره جا شدیم ، آرام با دیدن حال بد و روحیه خواهرش به کل خودش رو باخته بود ، وسط خوابیده بودم :
_صدا انقدر ناراحت نباش ، اینجوری میبینمت انگار قلبمو فشار میدن ، بهتر که تو نامزدی دستش رو شد ، همیشه میگفتی بهم گیر میده فلان جا برو فلان جا نرو اینکارو کن نکن ب چیزای مسخره حساس بود به فلان چیز گیر میده و هرچیزی اما همچین آدمایی چون خودشون کثیفن به آدمای اطرافش بدبینه شکاکه مشکوکه ، بخاطر علاقت کنار میومدی اما همچین رفتارایی آدم رو سرد میکنه ، قراره نداشته باشیش؟ بدرک تو خودتو داری ، به خودت تکیه کن ، زندگیتو وابسته به یه نفر نکن ، نمیگم به کسی علاقه نداشته باش ، اما خودت اولویت خودت شو ببین حال دلت چطوری خوبه .
جامو با آوا عوض کردم و کنار خوابیدم ، سعی میکردم با حرفام آرومش کنم و همینطور هم شد بعد مدتی هردوشون بخواب رفته بودن ، آروم از اتاقشون زدم بیرون نگاهی به ساعت کردم ، ساعت ۱۲ شب بود باید برای ناهار فردای خودمون غذا آماده میکردم من که سرکار بودم آوا تو راه و آرام آشپزی بلد نبود غذاهای بیرون هم از بس خورده بودیم بس بود ، به سمت آشپزخونه رفتم و سعی کردم با کمترین سر و صدای ممکن مرغ درست کنم ، اما به روشی که آوا دوست داشت ، سینه مرغ بیرون گذاشتم توی آب جوش تا یخش باز بشه به تیکه های کوچیک تقسیمش کردم توی آرد غلتش دادم و بعد توی کاسه ای که تخم مرغ بود قرار دادم ، دوباره توی آرد گذاشتم کمی ادویه جات و نمک و فلفل اضافه کردم و گذاشتم تکه های کوچیک سرخ شن ، کمی هم برنج آماده کردم ، بعد آماده شدن غذاها توی یخچال گذاشتمشون و خسته به سمت اتاقم رفتم ساعت ۲ نصف شب بود و ساعت ۶ باید بیدار میشد کلافه پوفی کشیدمو آلارم گذاشتم خوابیدم

■□■□■□■□■□

با صدا آلارم بلند شدم چشام باز نمیشد با همون چشای بسته رفتم دسشویی ، بعد از اینکه اومدم بیرون چشام نسبتا باز بود اما خسته بودم ، اروم رفتم تو اتاق آوا شروع کردم چمدونشو جمع کردن ، دلم نمیومد بیدارش کنم وسایلشو آماده کنه بخصوص که انقدر گرفته بود ، با جمع کردن وسایلش رفتم غذایی که برای تو راه آماده کرده بودم براش رو تو ظرف مخصوص ریختم ترشی مورد علاقشو هم گذاشتم تو ظرف و گذاشتم تو یخچال غذای خودمم آماده کردم و قبل حاضر شدم یه نامه چسبوندم به در اتاقشون که نوشته بودم چمدونش و غذاش آمادس سمت اتاقم رفتم شلوار پارچه ای راستای مشکی با مانتوی جلو بسته تا روی زانو هام پوشیدم به رنگ طوسی مقنعه ام رو پوشیدم نمیخواستم آرایش کنم پس همینطور ساده قرار بود برم و چون ساعت ۲ کلاس داشتم باید میرفتم کوله ی مشکیمو برداشتم جزوه و خودکار درسمو با کیف پول و غذامو هم جا دادم تو کیف هندزفریمو به گوشیم وصل کردم که توی راه آهنگ گوش بدم ساعت ۸ بود که راه افتادم آوا قرار بود ساعت ۹ بره حدود یک ساعت دیگه ، از الان نگرانش بودم

(نظر سنجی داریم : هر روز پارت بدم همینقدر یا سه روز یه بار خیلی طولانی ؟
و اینکه از روند رمان و خوده رمان راضی هستین؟)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maryam
Maryam
1 سال قبل

رمان قشنگیه هرروزهمینقدرپارت بهتره

hani
hani
پاسخ به  Maryam
1 سال قبل

چشمات قشنگ میبینه

انیسا
انیسا
1 سال قبل

عالیه رمانت

hani
hani
پاسخ به  انیسا
1 سال قبل

مرسی عزیزدلم

انیسا
انیسا
1 سال قبل

هرروز همین قدر

Sety
Sety
1 سال قبل

روند داستان عالیه جالب و قشنگه و اینکه لطفا همین روزی باشه چون هم انتظار سخته هم آدم پارت قبلی رو فراموش میکنه دمت گرم🤍💛

hani
hani
پاسخ به  Sety
1 سال قبل

مرسی عزیزمممم ،با توجه ب نظر اکثریت هرروز میدم

مانلی
مانلی
1 سال قبل

همینقدر هر روز

Raha
Raha
1 سال قبل

رمان عالیه 👌🏻
روندشم همینطور 👍🏻
عاشق داستانشم 😍
هرروزم پارت بدع همینقدر 🙂
به اندازع سه روز صبر ندارمم 😕😂

hani
hani
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

خوشحالم که دوس داری گلم

Elina
Elina

اسمت چقدر منه

ارام
ارام
1 سال قبل

رمانت قشنگه عزیزم من دوسش دارم
ب نظرم هر روز همینقدر پارت بدی خبه

hani
hani
پاسخ به  ارام
1 سال قبل

مرسی گلم

fatemeh_jj
fatemeh_jj
1 سال قبل

هانی رمانت خیلی قشنگه🤍
هرروز پارت بزار ماکه تا سه روز صبر نداریم😉

hani
hani
پاسخ به  fatemeh_jj
1 سال قبل

نظر لطقته عزیزمم

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x