9 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 35

5
(1)

 

* دانای کل *

نگاه شرمنده اش را به چشمان به خون نشسته امیرعلی میدوزد ..از دستای مشت شده اس مشخص است که به زور خود را کنترل کرده است که مشتی حواله صورتش نکند..!

دستانش را به حالت تدافعی بالا می اورد و جواب می دهد :

_ به ولله نمیدونم ..خیلی وقته ازش خبری ندارم ..!

نیشخندی میزند و دستانش را محکم دور گردن حمید می پیچید و داد می زند :

_ خبر نداری؟ خبر نداری دیشب تو خونه اشون چه گوهی میخوردی؟ خر گیر اوردی؟ دو سال حیون حسابم کردین بس نبود که مثل سگ تو چشمام زل میزنی دروغ میگی؟

تحملش زیر فشار دستای که سعی در خفه کردنش دارند تمام می شود و حرف می زند و ناگفته های که قسم به نگفتن خورده است را می گوید :

_ حمید : نمیخواد ببینتت …اگه میخواستت هفتا سوراخ قایم نمیشد و از دستت فرار نمی کرد …

بدون توجه به رنگ پریده امیرعلی ادامه می دهد :

_ حتی وقتی فهمید بی گناهی هم نظرش عوض نشد …همه میدونستن بهار زندس حتی مادرش …فکر کردی مادرش عاشق چشم و ابروت بود که اومد ملاقاتت؟ نه خیالش از زنده بودن بچه اش راحت بود …!

دستای یخ زده امیرعلی از دور گردنش پایین می افتد ..!

دیگر تحمل شنیدن حرفهای را نداشت که تا مغز استخوانش را می سوزاند ..!

پاهای سست شده اش را جلو می کشد و با ته مانده وجودش خود را از شر فضای خفه کننده خانه خلاص می کند ..!

 

* دانای کل *

حسین با دیدن حال خرابش با سرعت به سمتش می دود ..!

قبل از اینکه پخش زمین شود زیر بازویش را میگیرد و نگران می پرسد :

_حسین : چی شده امیر؟

نگاه متعجبش روی سر و صورت خیس از عرقش کشیده می شود ..چه کسی او را به این حال انداخته است ..!

_ حسین : دِ جون بکن بی صحاب چی شده؟

چشمان دلگیرش را به نگاه نگران حسین می دوزد و با صدای که از ته چاه شنیده می شود لب می زند :

_ بریم خونه ..!

چه میگفت؟ چی داشت که بگوید؟ از بی وفایی زنی که دوسال در حسرت یک بار دیدنش سوخت…از دو سالی که قید همه چیز را زد و رفت؟

***

لیوان قهوه را به سمتش میگیرد و نگران می پرسد :

_ دوساعته خیره شدی به سقف خب بگو چه مرگت شده؟ بابا دیونم کردی ..!

سرش را به طرف حسین می چرخاند لبخند زورکی میزند و بدون توجه به حرفای حسین می پرسد :

_ فردا سالگردِ؟

_حسین: اره …نکنه میخوای بری؟

سرش را به تایید تکان می دهد و در حالی که بلند می شود می گوید :

_ من میرم خونه مامان منتظره ..!

_ حسین: زنده اس؟

از سوال ناگهانی حسین شوکه میشود ..نفس عمیقی می کشد و خیره به چشمای منتظر حسین جواب میدهد :

_ اره زنده اس .

 

دکمه های پیراهن مشکی اش را با دقت میبندد و بعد از زدن ادکلن از اتاق خارج میشود ..!

ترانه با دیدن پسرش لبخند سرشار از لذتی میزند و زیر لب قربان صدقه اش می رود …الحق که پسرش خوشتیپ و جذاب بود اما حیف که کله شق بود و زیربار ازدواج مجدد نمیرفت ..!

_ امیرعلی : مامان بریم؟

با صدای امیرعلی به خود می اید و جواب می دهد :

_ اره پسرم بریم ..!

***

عینک افتابیش را به چشمهایش میزند و از ماشین پیاده می شود ..!

بدون توجه به ترانه که به سمت زنهای دیگر می رود به سمت قطعه مورد نظر حرکت می کند ..!

هر چند با حرفهای که حمید زده بود هنوز هم از مریم دلگیر بود اما یقین داشت دوسال پیش مریم مادرانه نگران او بود این را از نگاهای او مطمئن بود ..!

دو زانو می نشیند ..کف دستش را روی سنگ قبر میکشید و زیرلب فاتحه می خواند ..!

با شلوغ شدن جمعیت از جا بلند میشود و کمی عقب تر می ایستد …با دقت به زنها خیره میشود از پشت عینک افتابی اش خیره شدن چندان کار سختی نبود …میدانست که او اینجاست به حضورش در اینجا یقین داشت ..!

یا دقت همه را زیر نظر میگیرد …زنی که کمی ان طرف تر روی یک قبر خیمه زده است توجه اش را جلب می کند و…

* دانای کل *
هنوز هم از انچه که میبیند مطمئن نیست ، از روی اندام نحیف و طرز راه رفتن که نمی شود کسی را تشخیص داد باید ته چهرش را می دید یا حداقل صدایش را می شنوید ..!
با قدم های ارام کمی نزدیک تر میشود ..تشخیص صدا که نمیتواند اشتباه باشد میتواند؟ این هق هق ها برای خودش بود برای بهاری بود که روی قبر یکی دیگر چنبره زده است اما برای مادرش ناله میکند ..!
نفس در سینه امیرعلی حبس می شود ..!
چه خوب است که چشمای پر از اشک شده اش زیر شیشه های دودی عینکش پنهان شده ان …!
با نزدیک شدن مادرش در کنار دختر جوانی که به همراهش است دست از نگاهای خیره اش برمی دارد ..!
به سلام زیرلبی دخترجوان پاسخ میدهد که ترانه جو سنگین را به دست میگیرد
_ غزل جان دختر حاج احمدِ امیر جان …
لبخند دست و پا شکسته ای میزند الان هم مگر جایش بود؟
دیگر صدای از هق هق نمی امد ..انگار صاحب آن صدا متوجه حضور امیر شده است ..!
هنوز مجلس معارفه تمام نشده است که حاج احمد به دنبال دخترش می اید …هدفشان از شرکت کردن در سالگرد زن غریبه چه بود؟ غیر از نشان دادن بر و روی دخترش به پسر یکی یه دونه ترانه؟
با رفتن غزل ترانه اروم رو به امیرعلی می پرسد :
_ چطور بود؟
لبخندی شبیه پوزخند روی لب هایش شکل میگیرد با صدای بلندی که هدفش رساندن به گوش فرد مورد نظرش باشد جواب میدهد :
_ قیافش که جذاب بود …باید بهش فکر کنم ..اما اینجا جاش نبود مادر من میذاشتی یه جای بهتر که بتونم دو کلمه باهاش اختلاط کنم ..!
ترانه از پاسخ امیر میخندد بالاخره توانسته بود پسر یک دنده اش را راضی کند …برایش تغییر رفتار یهویی امیر شوک کننده بود اما ترجیح میداد به چیزهای منفی فکر نکند … لبخند رضایت امیر بیشتر از بیش خوشحالش می کند غافل از انکه ان لبخندها تنها برای چزاندن دختریست که کمی ان طرف تر تنش از حرفهای امیر یخ زده است ..!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان خاطره سازی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.8 (12)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۸ ۱۱۲۶۴۰۲۰۲

دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز 3 (1)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۰۰۲۸۰۵۰۲۰

دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
طاها
طاها
4 سال قبل

من خر چقدر گریه کردم خدای ولی خیلی برام جذابه ولی ای کاش مثل سریال ستایش اینقدر کشش نده نویسنده مهربون و خوش ذوق

شادی
شادی
4 سال قبل

چرا اول ۳ روز بود بعد ۷ روز الان ده روز یعنی بعد یه سال تازه میتونیم ۳۶ پارت بخونیم نمیفهمم نویسنده قصدش چیه از این برنامه ی زمانی دقیق

ايلماه
ايلماه
پاسخ به  شادی
4 سال قبل

مگه پارت 36 گزاشتن؟تو رو خدا يکي جواب منو بده کي پارت جديد ميزارن؟

خدیجه
خدیجه
4 سال قبل

کم بووووووود 🙁

ايلماه
ايلماه
4 سال قبل

پارت 36 نيست هنوز؟

s
s
4 سال قبل

وای چقدر پارت طولانی بود 2ساعت طول کشید بخونم چشمام درد گرفت نویسنده جون انقدر زیاد نزار به فکر ما هم باش از هیجان داستانم که نگم برات هر پارت موضوع جدید اینقدرم سریع سریع پارت نزار من که وقت نمیکنم بخونم

نازنین
نازنین
پاسخ به  s
4 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

ستاره خانم
ستاره خانم
پاسخ به  s
4 سال قبل

لایک👍😂😂😂

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x