رمان سکانس عاشقانه پارت 66 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 66

ماشین رو دور میزنه و سوار میشه … ازش خواستم خودش منو برسونه چون بعید میدونم با این حال و احوالی که دارم بتونم سرپا شم چه برسه به خونه رفتن ….
استارت میزنه … راه می افته … هردومون حرفی نمیزنیم …
گوشیم چند باری زنگ می خوره … مامان فتانه … آیدا … مامان بهار …
برنمی دارم …. اعصابه حرف زدن ندارم … آریا هم چیزی نمیگه … جلوی خونه نگه می داره و پیاده میشم ‌‌‌…
تند سمت خونه میرم و کلیدم رو از توی کیفم بر می دارم … چشمام رو اشک پر کرده و قفل رو نمیبینم تا بخوام کلید رو داخلش بذارم … که در خونه رو باز کنم …
دستم خطا می خوره و کلید از دستم روی زمین پرت میشه …
می خوام خم بشم برای برداشتنش که کسی که کنارمه زودتر از من خم میشه و اونو برمی داره …
سرپا میشه … آریا و اخمای درهمش رو می بینم … در خونه رو باز میکنه و دستش رو بین کتفم می ذاره ‌..
ملایم داخل خونه هلم میده و وقتی داخل میرم خودشم دنبالم میاد …
در خونه رو می بنده … من محل نمیدم ‌..
کفشام رو در میارم و وارد خونه میشم … همزمان داخل میاد .. سمت اتاق خواب می خوام برم که بازوم رو میگیره و عقب میکشه …
می خوام پرخاش کنم … می خوام فخش بدم اما …
اما لمس لباش با لبام اجازه نمیدهد… خواب نیستیم … این بار اوله صبح نیست …
لبام رو می بوسه … گاز می زنه …. می مکه … با مکث با آرامش …
انگاری به منم همون آرامش رو تزریق می کنه که اروم میشم … که فقط اشکام سر می خورن …
نمه نمه … کم کم …
اما سبک نمیشم … دلخورم هنوزم … خودشم میدونه …
می دونه که بازوهام رو دستش گرفته و تهش دل می کنه از لبام !

نگاش میکنم … نفس نفس میزنه … به التهاب افتاده … از دوست داشتنه … مگه نه ؟ ..
با خودم حرف میزنم و از خودم می پرسم … می خوام باور کنم و وقتی آریا لب میزنه :
_ دوستت دارم …. این بارو لج نکن …
بغضم گرفته … شکله بچه هام ؟ .. هستم … من بچه میشم پای آریا که وسط بیاد …
بچه میشم و صدام رو لرزه بغض بر میداره … میگم :
_ دعوا کردیم همه ش …
_ نخواستم درگیره من بشی …
*
(آریا)

شکله دریاست … چشماش رو میگم … یه دریای نا آروم … همونقدر به تب و تابم می ندازه … لذت ؟ …
یه چیزی بیشتر … شکله حمله ی موج به ساحل … شکله تلاطم …. نه … یه چیزی بیشتر …. عشق ؟ .. معلومه که عشقه … خودم اینو فهمیدم …
همون روزی فهمیدم که توی اون اتاق کوچیک ررو به روی همدیگه نشسته بودیم …
همین چشما … همین رنگ … بهم زل زده بود …
اشتیاق می بارید از همین چشما ..‌
به نظرم چشما می تونن گاهی شکله زبون باشن … ولی بی صدا …
که حرف بزنن باهات … من اون شب دیده بودم علاقه رو … لا به لای همین مردمک های چشمش …
این که امشبم همون علاقه رو میبینم … همون دوست داشتن …. فقط دلگیرم میکنه از خودم …
من احمقم ؟ .. نه ‌.. من یه مردم که می خوام از کسی که برام مهمه حفاظت کنم …
می خوام محافطت کنم اما … اما بودنه تارخ اطرافش به همم می ریزه …
به هم میریزم که لب میزنم :
_ دوستت دارم رها … از اولش داشتم …

جا خوردنش رو میبینم …. می فهمم … عرق می شینه روی پیشونیم …
انگاری که کوه کندم … جا به جا کردم … خسته نه ها … فقط گفتن این جمله سخت بوده برام … اینکه دارم اعتراف مییکنم برام سخته …
از من … از آریا بعیده … رها نگام میکنه … نگاه نه … خیره س … بیشتر جا خورده … شکله کسی که توقعه این جمله رو نداشته …
شکله کسی که آمادگیش رو نداره … من اما همه ی تلاشم اینه که نگاهم به گونه ی سرخ شده ش نخوره … همون گونه ای که دست بلند کردم … کوبیدم …
به منم می گن مرد آخه ؟… دست بلند کردی روی یه زن ؟ .. یکی که از تو ضعیف تره ؟ …
خودم خودم رو باز خواست میکنم … خصوصا وقتی این ابراز علاقه ی یهویی و یه جمله ای رها رو اونقدر گیج کرده که یادش رفته دعوا کردیم که من دست بلند کردم روش …
از این گیجی راضی ام … استقبال میکنم … نگاش میکنم …
*
( رها )
ماتم برده …. ناباور نگاش میکنم … میگه دوسم داره … گیجم و جا خورده … لب میزنم :
_ به … به خاطر اینکه با تارخ نرم اینطوری میگی آریا ؟ ..
بازوم رو ول میکنه … دستی بین موهاش میکشه کلافگیش رو می فهمم … میگه :
_ مامورم … متوجهی ؟ … ینی جونم و جونه هرکی که بهم ربط داره در خطره … نخواستم در خطر باشی … کف دست که بو نکردم یکی مثل تارخ می افته دنبالت …
اخم ملایمی میکنم … سر در نمیارم از حرف زدنش … اما این باز می پرسم :
_ تارخ چیکاره س ؟ …
بی فوت وقت جواب میده :
_ یه بی شرف … مواد میده دسته مردم … رحم نداره … انتظار داری بیفتی با همچین آدمی و من لال شم ؟

تند و دلگیر میگم :
_ من توقع دارم تو لال شی ؟ … من … من همه ی عمرم دلم می خواست تو باشی … توی خونه … دلم می خواست تنها نباشم … اما .. اما تو چیکار کردی ؟ … بهانه میکنی چون توی خطر بودم ؟ .. میگی نگرانم بودی ؟ … حالا چی ؟ .. وقتی نیستی جام امنه ؟ .. دزد می زنه خونه م رو … یکی برام دندون تیز میکنه … نمیشه تو باشی و مراقبم باشی ؟ …. با کدوم منطق میگی با نبودنت خواستی حمایت کنی ازم ؟ …
تموم مدتی که حرف میزنم … که عقده باز میکنم .. فقط نگاهم می کنه … زل میزنه به من و این دلگیریم … زل میزنه و حرفام که تموم میشه … نیم قدم فاصله مون رو طی میکنه …
دستاش هنوزم روی بازوهام مونده … منو جلو میکشه …
تا تکیه دادن پیشونیم به سینه ش و من نرم بوسیدنه بالای سرم رو حس می کنه … بوسیده منو ….
تهش دستاش رو دور تنم حلقه میکنه و میشنوم صداشو :
_ مسیر رو گم کردم .. راهه درست رو … حالا برگشتم … بذار راه بیایم … بیا درستش کنیم …
دوسش دارم …. نمی تونم منکر این علاقه بشم … نمی تونم به خودم دروغ بگم .. اما .. اما اطمینانی هم ندارم … دلم می خواد باورش کنم .. اما …
ازش فاصله میگیرم … نگاش میکنم .. دو قدمی دور تر میرم .. تا فاصله گرفتنم … تا نزدیکش نبودنم …
جا می خوره … می فهمه این فاصله گرفتن قرار نیست عاقبته خوبی داشته باشه …
می فهمه اما منتظر می مونه که خودم به حرف بیام و میام :
_ من دلم نمیخواد باز دلخوش کنم بهت .. به بودنت و بعد بهم بگی دیگه نیستم … این تب و تابت به خاطر حضور تارخه … بوی رقیب رو حس کردی و داری واکنش نشون میدی …

داری واکنش نشون میدی … البته اگه اونو رقیب بدونی ! …
پوفی میکشه … عصبی دور میشه … عقب میره و میگه : احمقی رها … عشق رو توی خودخواهی میبینی و من خود خواه نبودم و نیستم که میگم تورو نخواستم چون از آسیب دیدنت واهمه داشتم … نفهمی رها … نفهم !
بهم پشت میکنه و از ساختمون بیرون میطنه … من می مونم و من … من نفهمم ؟ …
حتما هستم دیگه … یه عمر بال بال می زدم برای داشتنش حالا چی شده ؟ …
سرپا موندم … سرجام …. نگاهم به جای خالیش مونده … من هم احمقم هم نفهم ! … چرا گذاشتم بره آخه ؟….
*
_ من میگم اگه مشکلی هست حلش کنین ‌… این بچه بازی ها چیه ؟ ….
مامان فتانه س … دارم روی پیشخوان پرستاری پرونده ی یه لیمار رو چک میکنم و گوشی رو بین کتف و گوشم نگه داشتم …
کلافه م و اون اصلا نمیدونه من عروسش نیستم … حالا دیگه نیستم … میگم :
_ عزیز دلم … مگه نمیگم حرص و جوش ما رو نخور … ما یه روز آشتی هستیم …یه روز قهر…
بیخیال نمیشه … کوتاه نمیاد … مادره دیگه … مادره و میگه :
_ دلم شور میزنه … حس میکنم این بار فرق داشت .. یه دعوای زن و شوهری نبود فقط … دلم غلط کرد … ها؟ ..
پوفی میکشم … پرونده رو میبندم و سمت پرستار میگیرم .. سری به تشکر تکون میدم و راه می افتم توی راهرو برای به اتاقم رفتن و میگم :
_ اولا که دور از جون … دوما دعوا نمک زندگیه … حالا تو کوتاه بیا …. کم حرص و جوش مارو بخور …
_ نگران شدم فقط … کار نداری ؟ .. مزاحمت نمیشم …
_ مراحمی مامان جونم … مرسی زنگ زدی … بابا اینا رو سلام برسون …
گوشی رو قطع میکنم و سمت اتاقم میرم و دستم روی دستگیره س که کسی بازوم رو میگیره و عقب میکشه …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان با هم در پاریس

  خلاصه رمان:     داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه و لقبش رباته. داستانی که از بوی خونی که در گذشته اتفاق افتاده؛ سر چشمه می گیره. پسری که اومده تا عاشق کنه.اومده تا پیروز شه و ببره. دختری که سر گرم دنیای عجیب خودشه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلشوره

    خلاصه رمان:       هم اکنون داستان زندگی پناه را تهیه کرده ایم، دختری که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
delvan
delvan
4 سال قبل

پارت جدید پس؟

fateme
fateme
4 سال قبل

مثل همیشه عااااااالی بود

.
.
4 سال قبل

عالییهههههههههه من از اونجا که فصل دوم شروع شد نخوندم و فکر کردم چیز خیلی مزخرفیه فصل دومش
ولی الان دو سه تا از پارت های اخری رو خوندم واقعا عالی بودددددد
😘😘😘😘😘😘😘😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x