11 دیدگاه

رمان سکوت تلخ پارت 1

4.1
(186)

«سلام علیکم 😂

اومدیم به یه رمان جذاب و هیجان انگیز🤭🤏

یعنی از خدا میخام که نویسنده گیر* نده بما 😜😂

یا نصفه نذاره پارت دهی رو،پیش شما بد قول نشیم!

شمام بخونین خب،🥺🥲

قرارم نیس اشتراکی بشه 😌🫂

بریم برا پارت اول و هیجانی مون»

 

 

 

 

 

 

 

نگاه مضطربش را به کیک کوچکی که کنار خود روی صندلی شاگرد گذاشته بود انداخت و نفس عمیقی کشید

 

روز تولد کیارش ، نامزدش بود

 

با کلی خواهش توانسته بود خاله نوشین‌اش را راضی کند و کلید خانه کیارش را از او بگیرد.

 

شاید بچگانه به نظر میرسید اما دوست داشت او را سوپرایز کند

 

این اولین تولدی بود که با هم بودند

 

پنج ماه از نامزدی اشان میگذشت و تا چند هفته دیگر قرار بود خانواده ها برای تعیین تاریخ مراسم عقد و عروسیشان تصمیم بگیرند.

 

از ماشین‌ پیاده شد

 

با نگاهی به دور و اطراف کیک را میان دستانش جا به جا کرد و به سمت خانه راه افتاد

 

حین آنکه کلید در قفل در ورودی می انداخت ، هیجان زده لب پایینش را میان دندان گرفت

 

از شدت خوشحالی سر از پا نمی شناخت و کم مانده بود پس بیفتد

 

با ورود به خانه ، کیک را درون یخچال گذاشت و مشغول تدارک غذای مورد علاقه کیارش ، خورشت فسنجان شد.

 

زیر شعله اجاق گاز را کم کرد.

 

نگاهی به ساعت که هفت عصر را نشان میداد انداخت و با عجله از آشپزخانه بیرون آمد

 

تا چند دقیقه دیگر کیارش می رسید و او هنوز آماده نشده بود

 

کیفش را از روی مبل چنگ زد به سمت اتاق او رفت

 

شومیز کرم رنگی که با خود آورده بود را پوشید .

 

مقابل آینه ایستاد و لوازم آرایشی اش را از داخل کیف بیرون کشید

 

آنقدر درگیر کشیدن خط چشم شده بود که حتی گذر عقربه های ساعت را از یاد برده بود

 

– اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟

 

 

با شنیدن صدا شوکه و وحشت زده از جا پرید

 

به عقب چرخید و کیارش را در فاصله دو قدمی از خود دید

 

تته پته کنان لب زد

 

– ک..ی ..اومدی..

 

گند خورده بود به تمام برنامه هایش

 

چطور توانست این لحظات آخر خود را سرگرم آن خط چشم مزخرف کند؟

 

منتظر جواب از جانب کیارش بود که صدای بلند و عصبی او در گوش هایش پیچید

 

– میگم اینجا چه غل>>طی میکنی؟ چجوری اومدی تو خونه من

 

یکه خورده تماشایش کرد

 

انتظار آنکه او سرش داد بزند را نداشت

 

آنقدر برایش این حرکت شوکه کننده بود که به سختی جواب داد

 

– از خاله نوشین کلید گرفتم …

 

بازویش به میان دست کیارش اسیر شد و صدای عربده او تمام خانه را پر کرد

 

-تو گ>>ه خوردی بدون اجازه من پاتو اینجا گذاشتی

 

از کلمه به زبان آورده و لحن تند او گریه اش گرفته بود

 

ل>>ب>>هایش لرزید و کیارش به دنبال خود از اتاق بیرون کشاندش

 

– تحمل ریخت نحست اونجا کم بود برام که سر از خونه امم درآوردی؟

 

 

 

تمام ت«ن«ش گر گرفته بود و کیارش قصد کوتاه آمدن نداشت ، با ضرب به جلو هلش داد و گفت

 

– تو کی میخوای گم شی از زندگی من بیرون؟

 

لرزید

 

چه میگفت او؟

 

– دیگه چجوری باید بهت بفهمونم حالم ازت بهم میخوره؟

 

از شنیدن کلمات بند بند وجودش داشت میسوخت

 

– پنج ماهه که تر زدی به زندگی من ، چپ و راست زنگ میزنی ، عین بختک خودتو انداختی بهم ..

 

نگاه عصبی‌اش را به چشمان پر از اشک او داد

 

-من از تو ، از ریخت و قیافت ، از همه وجودت بیزارم دختر میفهمی؟

 

از صدای عربده او بی اراده قدمی به عقب برداشت

 

چند دقیقه در سکوت گذشت

 

و کیارش اینبار آرام تر ادامه داد

 

– من نمیتونم تو رو به چشم شریک زندگیم ببینم مانلی ، من علاقه ای بهت ندارم

 

اولین قطره اشک از چشمانش چکید

 

– اخلاق و رفتار تو ، شکل و قیافت ، هیچ‌کدوم سلیقه‌من نیست … من نمیتونم با زنی زندگی کنم که حتی بلد نیست دو کلمه حرف بزنه ، من از آدمای خجالتی مثل تو بیزارم …

 

بیزار بود از او؟ و آنقدر رک بودن دردناک بود نبود؟

 

– جدای از این قضیه من کسی دیگه ای تو زندگیمه

 

مکث کوتاهی کرد

 

– تو واسه من از اولش یه دخترخاله بودی و از این بعد هم هستی .

 

 

 

چشم از موهای فر مانلی برداشت ، حالش از آن موها بهم میخورد

 

– اگر پای نوشین وسط نبود محال بود تو اون خواستگاری مسخره شرکت کنم

 

قدمی به عقب برداشت و دکمه بالایی پیراهنش را باز کرد

 

– خیلی وقت بود که میخواستم باهات حرف بزنم

 

مکث کوتاهی کرد

 

-اما هیچ وقت موقعیتش پیش نیومد

 

سر چرخاند و نگاهش را به چهره رنگ پریده او داد

 

– تا امروز که …

 

ادامه نداد .

 

از او فاصله گرفت و روی مبل تک نفره ای نشست

 

– دیگه نمیتونم بیشتر از این ، این شرایط رو تحمل کنم با نوشین صحبت میکنم که با پدربزرگت حرف بزنه

 

صورتش خ»»ی»س بود

 

اما اهمیتی نداشت

 

خشک و مات مانده ایستاده بود و گوش میداد

 

کیارش از عدم علاقه اش به او میگفت

 

از حسی که هیچ وقت نداشته است و اجبار مادرش برای این وصلت

 

گفت و در آخر اضافه کرد

 

– امیدوارم که بتونی درکم کنی.

 

 

 

«خوشتون‌ اومد؟؟؟,😍🤗»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 186

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۲ ۱۵۵۸۴۷۶۳۹

دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
IMG 20230123 225816 116

دانلود رمان تقاص یک رؤیا 2.3 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
IMG ۲۰۲۱۱۰۲۱ ۲۱۵۴۳۱ scaled

دانلود رمان اسمارتیز 5 (1)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی…
IMG 20230128 233546 1042

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این…
رمان تابو

رمان تابو 0 (0)

4 دیدگاه
دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

آووکادو هم قرار نبود اشتراکی بشه

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  خواننده رمان
5 ماه قبل

اون موقع که آووکادو رو شروع کردیم اصلا اشتراکی وجود نداشت

زن آینده علیرضا
زن آینده علیرضا
5 ماه قبل

خاله ندا واقعا دستت درد نکنه ، کلی ازت ممنونیم 🥹💜

به تو چه😐
به تو چه😐
5 ماه قبل

یک پارت دیگه 😂🍃

رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

به نظر که رمان باحالی میاد
هر روز پارت دهی داریم؟؟

بانو
بانو
5 ماه قبل

ندا جون ننه عزیز میشه اون خانوم وکیل پارت بدی 🥺🥺🥺گناه دارم آخه

اینم پارت اولش چنگی به دل نمیزد والا😉😂😂😂

P:z
P:z
5 ماه قبل

ننه ندا سلام
چرا اتش شیطانو نمیزاری پس؟

P:z
P:z
پاسخ به  neda
5 ماه قبل

خوبی؟
ای بابا☹

نازنین
نازنین
5 ماه قبل

ای گور به گور بشه ایشالا نکبت🤬…. رمان جذابی بود اگه مثل بقیشون فردا نویسنده نگه راضی نیستم اینجا بذارید🙄

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x