9 دیدگاه

رمان سکوت تلخ پارت 7

4.3
(195)

#پارت_هفتم

 

دست پیش برد و تلفن همراهش را برداشت

 

هیچ صحبتی با او نداشت

 

اگر تا خود صبح هم زنگ میزد جواب نمیداد

 

پس از قطع تماس،

 

وارد لیست مخاطبین شد و شماره کیارش را مسدود کرد.

 

باید سیم کارتش را عوض میکرد

 

به عمو جاویدش میگفت

 

او براش میخرید

 

هر چیزی را میتوانست تحمل کند جز کیارش را

 

چنان با تمام وجودش از او متنفر شده بود که حتی آرزوی مرگش را میکرد

 

تا خود عصر کمک حال طلا خانم بود

 

و پس از آن دوش کوتاهی گرفت

 

به گفته طلا لباس مرتب پوشید و حاضر آمده منتظر مهمان های میرزا رضا خان ماند

 

البته که حضورش به دستور میرزارضا بود

 

جماعتی قرار بود به این خانه بیایند…

 

 

 

با ورود پدربزرگش به خانه چشم از تلفن همراهش برداشت و از روی مبل بلند شد .

 

سلام کرد و میرزا تنها سری برایش تکان داد

 

سر تا پای دخترک را برانداز کرد

 

هر چند که او سخت گیری های خود را داشت اما هیچ وقت تعصبی روی حجاب نداشت

 

البته که محدودیت هایی بود اما دخترک آنقدر عقلش میرسید که هر جایی چگونه لباس بپوشد

 

همانکه برای مجلس امشب پوشیده بود و مرتب کفایت میکرد

 

آن چهارنخ مو اهمیتی نداشت که بخواهد رو ترش کرده و دخترک را وادار به پوشیدن شال یا روسری کند

 

عصا زنان جلو رفت روی مبلی تک نفره نشست و به ساعت چشم دوخت

 

کم کم دیگر سر و کله مهمان ها پیدا میشد

 

برنامه ها داشت برای این دختر

 

یکبار گوش به حرف او داد

 

اجازه داد با آن پسرک بی سر و ما بپلکد ، آبرویش را ببرد و اما این بار اوضاع فرق میکرد…

 

 

ساعتی میگذرد و بالاخره سر و کله خاندان فخار پیدا میشود

 

از بزرگ طایفه تا کوچک ترین عضو …

 

خوش آمد گویی نیم ساعتی به طول می انجامد

 

مانلی سردرگم میان جمعیت به دور خود می پیچد و اخر این همه مهمان برای امشب؟

 

چشم میان زن و مرد حاضر در خانه می چرخاند

 

میخواهد به کمک طلا رود اما میرزا رضا امر میکند تا کنار دستش بنشیند

 

حاج کمال بزرگ طایفه فخار است که می گوید

 

– اولادت کجان میرزا؟

 

تبسمی به روی لبهای میرزا رضا شکل میگیرد و در کمال خونسردی جواب میدهد

 

– دعوت ندارن حاجی.

 

حاج کمال با تعجب دستی به محاسنش میکشد و میرزا رو به مانلی اشاره میزند تا کنارش بنشیند

 

قدم به سمت پدربزرگش برمیدارد

 

نگاهای زن و مرد حاضر در سالن را روی خود حس میکند و اما تمام تلاشش را میکند تا لبخند بزند و دستپاچه نشود

 

کنار میرزا که می نشیند

 

حاج کمال دخترک را برانداز میکند

 

این دختر را برای نوه ارشدش میخواست!!! هاکان ……

 

 

 

 

از همان چندسال پیش در رابطه با ازدواج این دو با میرزا صحبت کرده بودند

 

هر چند که این مدت مشکلاتی پیش آمده بود اما این باعث کدورت میان آنها نمیشد

 

رفاقت آنها محکم تر آن بود که بخواهد به این سادگی ها از هم بپاشد .

 

– هنوز درس میخونی دختر جان؟

 

مردمک های چشمانش روی چهره حاج کمال ثابت ماند

 

میرزا از این لال بودن دخترک اخم کرد و او بود که به زحمت جواب داد

 

– بله ..

 

– هاکان خان نیومده؟

 

با سوال میرزا حاج کمال چشم از دخترک برداشت

 

نگاهی به ساعت انداخت و رو کرد به میرزا

 

– میاد تا چند دقیقه دیگه..

 

البته که خود هم به آمدن هاکان تردید داشت

 

او کسی نبود که زیر بار حرف زور رود

 

گفته بود نمی آید

 

حاج کمال تهدید کرده بود

 

هاکان را با اسم و رسم خود ، با نفوذش تهدید کرده بود

 

گفته بود اگر نیاید زحمت چندساله آن پسر را در یک چشم به هم زدن نابود میکند…

 

دقایقی گذشت

 

پذیرایی از مهمان ها شروع شد و در این بین میرزا رضا تنها چشم انتظار هاکان بود

 

جمعیتی را به خانواده خود دعوت نکرده بود برای مفت خوری

 

پشت این دعوت هدف بود

 

باید تکلیف مانلی روشن میشد

 

این دختر تا اخر همین هفته باید به عقد آن پسر در می آمد

 

حاج کمال که متوجه بدخلقی و ناراحتی میرزا از تاخیر‌ پیش آمده شده بود

 

تماسی با هاکان میگیرد

 

هر چند که او جواب نمیدهد اما همین که تلفنش خاموش نیست هم جای شکر دارد

 

– تو راهه میرزا ..

 

مانلی متوجه مکالمات رد و بدل شده میان حاج کمال و پدربزرگش نبود

 

سر پایین انداخته و زل زده بود به بچه های قد و نیم قدی که فارغ از هر مشکلی درگیر بازی با یک دیگر بودند

 

محو دختربچه ‌ای که سعی در بغل کردن خواهرش داشت بود که صدای زنگ آیفون بلند میشود

 

هاکان نوه ارشد حاج کمال آمده بود!!!!

 

«و اینک اژدها 🐉 وارد میشود😂!»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 195

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot 20220919 211339 scaled

دانلود رمان شاپرک تنها 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۲۷۴۱۹۲۵

دانلود رمان شاه صنم pdf از شیرین نور نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی که کمکش میکنه،مردشروریه که ازش کینه داره ومنتظرلحظه ای برای تلافیه…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۰ ۲۰۴۷۵۲۱۰۲

دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک 4 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۴ ۰۱۴۵۲۱۲۷۵

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب…
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
IMG 20240711 140104 027

دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد ) 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prny
Prny
5 ماه قبل

یه حسی میگه دل پسره برایش می‌ره وکیارش هم می‌فهمه چی از دست داده

رهگذر
رهگذر
5 ماه قبل

چرا همه اجباری میان خواستگاری مانلی

پریناز یوسفی
پریناز یوسفی
5 ماه قبل

چه عجب این رمان ‌پارتی کم نیست 🥹

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

خدا کنه مانلی باهاش کنار بیاد عاشق هم بشن دل کیارش بسوزه حسابی

نازنین
نازنین
5 ماه قبل

یعنی این دختره ته بد اقبالیه اینم که نمیخوادش زوری اومده خواستگاری 😕

بانو
بانو
5 ماه قبل

نگو اژده ها شاید عسلی باشه برا خودش این هاکان خان😉

رمان خوان
رمان خوان
5 ماه قبل

سلام خدمت نویسنده عزیز،واقعا ممنون که هر روز پارت میزاری،امیدوارم هر روز خوشحالمون کنید.

دلارام
دلارام
5 ماه قبل

بایید بجای اژدها گفت جومونگ وارد می‌شود 😂

خواننده رمان 2
خواننده رمان 2
پاسخ به  دلارام
5 ماه قبل

نه دیگه نشد
باید می‌گفت تسو وارد می شود!🤣🤣
فعلا باید به عنوان شخصیت منفی نگاهش کنیم 🤣😂

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x