رمان شاه خشت پارت 45 - رمان دونی

 

 

 

 

از کنار پریناز که گردن می‌کشید برای دیدن باغ رد شدم و با پنجه دست پشت گردنش را گرفتم، مثل گرفتن یک گربهٔ فضول!

 

_ ولم کن، می‌گم گردنمو ول کن!

 

_ برو بالا ببینم، بجنب.

 

از پله‌ها بالا می‌رفت، پاکوبان و عصبی! خنده‌دار بود، این ادا و اطوار جدید.

 

وارد اتاق شد و سریع به‌سمت بالکن رفت.

در اتاق را پشت‌سرم قفل کردم.

 

_ بیا این‌جا ببینم، سرت‌و می‌ندازی پایین، هر سوراخی سرک می‌کشی؟ این‌جا رو با اون طویله‌ای که بودی اشتباه نگیر. بهت تأکید کردم که زندگی من قانون داره، ظاهراً متوجه نمی‌شی.

 

با عصبانیت جلو آمد.

 

_ من مگه مریضم بیام وسط گندکاریای شما؟ خودم اندازه خودم مصیبت و فلاکت دارم. صدا اومد از توی باغ، هیچ‌کسم نبود، رفتم ببینم صدای داد و فریاد از کجاس. بعد… تو… تو… زدی مخش‌و ترکوندی، آره؟! اصلاً تو کی هستی؟ هان؟ آخه کی به این راحتی آدم می‌کشه؟ به این و اون شلیک می‌کنه!

 

خنده‌دار بود، واقعاً مضحک.

 

_ وقتی با من حرف می‌زنی، صدات بالا نره وگرنه درآوردن زبونت از حلقوم برای من کاری نداره.

 

_ بله، برای شما ظاهراً هیچ مانعی وجود نداره، انگار تگزاسه! با تفنگ راه افتادی، بنگ بنگ…

 

نمی‌دانم این حجم از شجاعت و شاید «خریت» از کجا در کالبدش حلول می‌کرد.

 

_ تا پریروز که روش‌های برخوردی من باعث مباهات می‌شد. اون یارو کی بود؟ دوست‌پسرت که خبرش رو بهت رسوندن. یادمه گل از گلت شکفته بود. الآن این برخوردای انسان‌دوستانه زیاد بهت نمیاد.

 

صورتش از عصبانیت به قرمزی می‌زد.

 

_ اون آشغال دوست‌پسر من نبود…

 

 

 

جلو آمده و عصبی، انگشت اشاره‌اش را به سینه من می‌کوبید.

 

_ تو شازده دوزاری هم برای انسان‌دوستی نزدی وسط پای اون عوضی رو بترکونی. پای «حرف من» و «حکم من» و «کوفت من» و اینا بود. وگرنه برات چه فرقی داره کی من‌و کرده، من به کی دادم قبل تو.

 

زیاده‌روی کرد، انصافاً تودهنی حق مطلب را ادا نمی‌کرد.

 

به‌سمت بالکن رفتم و با خونسردی در را بستم. من می‌دانستم و این موجود وقیح.

 

وقتی برگشتم، دستم به‌سمت کمربندم رفت. چشم باریک کرده بود به حرکات من، منتظر و شاید آماده؟!

 

زیپ شلوارم را باز کردم.

 

_ افاضاتت تموم شد؟

 

_ نه‌خیر، تموم نشده… تمومم نمی‌شه، فکر کردی چی؟ این‌جا عهد بوق‌السلطنه نیست، تو هم ناصرالدین شاه نیستی! زرتی به زرتی کمربند می‌کشه. اصلاً می‌خوای بزنی چرا زیپ شلوارت‌و باز می‌کنی؟ آهان! باریکلا، شازده شل‌شلوار، می‌خوای زور اون‌جاتم نشونم بدی؟ سادیسم داری دیگه وگرنه که دست به زیپ راه نمی‌رفتی.

 

_ پریناز، یک کلمه دیگه از دهنت بیرون نیاد… به نفعته.

 

این‌بار بازهم جلو آمد و با دو دست به تخت سینه من زد.

 

_ برو بابا… بیا بزن اون اسلحه‌ت رو توی مخ من… این زندگی سگی چیه آخه؟! تو که…

 

دستم را لای موهایش چنگ کردم و صورتش را به‌سمت خودم کشیدم.

 

_ خیلی هوس مردن کردی امشب، آره؟ سگ‌خور یکی دیگه هم روش!

 

به‌سمت بالکن کشیدمش… دری که با لگد باز شد؛ نم هوا، صدای آب.

 

لبه نرده‌ها ایستادم و کمرش را به‌سمت پایین خم کردم.

 

 

 

 

 

 

 

_ چطوره از این‌جا بندازمت پایین؟ هان؟ یا ببرمت سمت دریا! یا نه، یه راه دیگه هم هست، بسپرمت دست همون پسره، فکر کنم اون بهترین تنبیه باشه برات، چوب و فلک روی تو جواب نمی‌ده.

 

مردمک چشمانش می‌لرزیدند، لب‌هایش به‌هم می‌خوردند مثل ماهی از آب بیرون افتاده.

 

سرم را کنار گوشش بردم و زمزمه کردم:

 

_ همین امشب می‌فرستمت تهران ورِ دل همون پسره خاطرخواهت! فرناز دردسرش از تو کمتر بود.

 

عضلاتش به‌آنی شل شدند، خودش را تسلیم می‌کرد، تهدیدم جواب داد.

 

فشار پنچه‌ام را بین گیسوانش کم کردم.

 

سرش را عقب کشید، نگاهش انگار… یک نقاشی بی‌روح باشد.

 

دستش را به لبه نرده گرفت برای نیفتادن، شاید هم برای بلند شدن.

 

تمام‌قد جلویش ایستادم، خیره به حقارتی که راهی تا شنیدن التماس‌هایش برای طلب بخشش نداشتم.

 

به‌محض بلندشدن اتفاق افتاد، اگر پوزخندش تلنگر نمی‌زد…

 

یک پا را از بالای نرده‌ها رد کرد… پای دوم هم!

به‌قصد سقوط که گوشه لباسش را گرفتم، بین زمین و آسمان.

 

دهانم خشک، چشمانم از حدقه بیرون زده… با تمام توان، بالا کشیدمش… جهنم که دست‌وپا می‌زد به سر و صورتم…

 

 

 

 

 

 

باید از بالکن دور می‌شدیم.

 

انگار امن‌ترین نقطه همان عضلات قفل‌شده‌اش بین بازوانم باشد.

 

می‌ترسیدم رهایش کنم حتی برای یک ثانیه!

 

مستقیم به‌سمت حمام رفتم، زیر دوش… برای آرام کردنش راه دیگری به ذهنم نرسید.

 

آب سرد بر سرمان می‌ریخت… تا چند دقیقه پیاپی مشت می‌کوبید به پهلوهایم ولی آرام گرفت.

 

بیشتر می‌لرزید، شاید هم گریه می‌کرد.

پس لرزه‌های یک حمله هیستریک.

 

دسته تنظیم دوش آب را چرخاندم، آبی که کمی گرم شد.

 

می‌ترسیدم از خودم جدایش کنم.

 

_ پریناز، من‌و نگاه کن.

 

سرش را بالا آورد، با چشمانی به خون نشسته.

 

_ حرکت احمقانه‌ای نکنیا!

 

شاید جانی به تنش نبود، پای دیوار سر خورد و روی زمین نشست.

 

وضعیت بهتر از این نمی‌شد، هردو با لباس، زیر دوش!

 

اول لباس‌های خودم را درآوردم و بعد پریناز، مقاومتی نمی‌کرد.

 

حوله به تنش پیچیدم. روی تخت دراز کشید با موهای آب‌چکان.

 

در بالکن را قفل کردم، روی تخت بی‌صدا افتاده و پلک بسته بود.

 

لباس پوشیدم و از اتاق بیرون زدم.

 

با لیوان شیر داغ که برگشتم، هنوز بی‌حرکت روی تخت افتاده بود.

 

دستم را زیر تنش انداختم.

 

_ بلند شو، این‌و بخور.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
1 سال قبل

سلاااام.به خدمتتون عرض کنم امروز جمعه می باشد.🤗اینجانب منتظر هستم.😎😗
😍

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
مینا
مینا
1 سال قبل

خوب حالت و گرفت شازده انتظار التماس داشتی اما اون مرگ و به حقارت ترجیح داد کاش تو رمان حورا هم اینجوری میشد و اینقدر تحقیر و قبول نمیکرد

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  مینا
1 سال قبل

حورا ک هیج وقت غرور داشتن و یاد نمیگیره چه هعععیففففف

مینا
مینا
پاسخ به  رضا میر
1 سال قبل

آی گفتیییییی اصلا حرصم میگیره ازش آبروی هر چی زنه برد

:///
:///
1 سال قبل

دلم واسه پری سوخت 🥲🥲

ساجده
ساجده
1 سال قبل

انقدر دیر پارت میذارین که آدم پارتای قبلیو یادش میره💔😕

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

خوبیش اینه آدم بخونه حداقل میخنده ولی رمانایی مث سهم من از تو و حورا و‌… فقط عر زدن داره🤧

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x