رمان طلوع پارت ۱۰۰ - رمان دونی

 

 

 

زیر نگاه هایی که ازشون نفرت میباره از آشپزخونه میزنم بیرون….

 

 

 

پشت سرم بارمانم بیرون میاد و رو به کاوه با خونسردی میگه: طویلست مگه اینجا….

 

 

 

حرص تو صدای کاوه کاملا مشخصه وقتی میگه: صد رحمت به طویله….

 

 

بارمان: گم شو برو بیرون ببینم…غلط کردی بدون اجازه کلید انداختی اومدی تو….مگه کاروان سراست….کلیدای خونمو بذار رو میز و خودتم گم شو بیرون‌…

 

 

 

مبینا: من چی؟….

 

 

با صدای دختری که چشماش خیس خیس و با نفرت به من و بارمان نگاه میکنه سرش طرفش میچرخه و چند قدمی سمتش میره….

 

 

بارمان: اولا برا خودت داستان درست نکن و بیخودی اینجوری حق به جانب نشو….دوما من به تو کلید دادم یا به کل خاندان رستایی که هر کی دلش کشید عین یابو سرشو بندازه و بیاد تو…

 

 

 

کاوه: درست صحبت کن بارمان….نذار همینجا فکتو بیارم پایین….

 

 

با این حرف کاوه چشم از خواهرش میگیره و رو بهش به مسخره میگه: نه بابا…خودت میخوای فکمو بیاری پایین….همین خود خودت….

 

 

 

بارمان و کاوه کم مونده دست به یقه شن که نگاه مبینا رو من میچرخه و سمتم میاد…

 

 

 

کاش زودتر میزدم بیرون…..

 

 

مصیبت پشت مصیبت….هر روزم شده بدتر از دیروز….

 

 

 

یه قدمیم وایمیسه….به خیال اینکه الان میخواد چرت و پرت بارم کنه میخوام دور شم و سمت کیفم برم و از این جهنم بزنم بیرون…

 

 

 

با گرفتن دستم و این اجازه رو نمیده و تا بخوام بگم دستمو ول کن یه طرف صورتم آتیش میگیره….

 

 

 

هنگ شده سر کج شده م رو صاف میکنم….

 

 

بهم سیلی زد…..

 

 

نگاهم زودتر از همه رو بارمانی میشینه که به سرعت جلو میاد و بینمون قرار میگیره…..

 

 

رو به مبینا میتوپه و میگه: دیوونه شدی مگه احمق…برو اونور ببینم……

 

مبینا رو هل میده کنار ولی من اصلا آروم نشدم…..

 

 

طلوع نیستم اگه نخوام جبران کنم……

 

 

 

 

تند و تیز سمتش میرم که دستایی دور کمرم حلقه میشن و اجازه ی اینکه جلوتر برم رو بهم نمیدن….

 

 

 

 

سرم محکم به سینش برخورد میکنه و الان بیشتر از اینکه بخوام طرف مبینا برم دلم میخواد برگردم و یکی بخوانم تو گوش بارمان که یه بار دیگه اینجوری بهم نزدیک نشه……

 

 

دستامو رو دستش میذارم و بازشون میکنم و فاصله میگیرم….

 

 

مبینا با دیدن کاری که بارمان انجام داده با عصبانیت رو بهش میگه: ازت متنفرم عوضی خائن….پس همه ی اون وقت ندارما و سرم شلوغه و نمیتونم و نمیشه، همش بهونه بود که منو بپیچونی و به کثافت کاریات برسی….غلط کردی وقتی چشمت دنبال کس دیگه ای بود حرف منو پیش کشیدی و اومدی سر….

 

 

 

حرفش با صدای بلند بارمان قطع میشه…

 

 

_ صداتو ببر نفهم….من کی اومدم سر وقتت…کی پا پیش گذاشتم که خودم خبر ندارم…خودتون بریدین و دوختین و به خیال مزخرفتون منم تنم میکنم؟!….

 

 

کاوه ای که چند دقیقه ای هست سکوت کرده با شنیدن این حرف به سرعت سمت خواهرش میاد و با گرفتن دستش با عصبانیت و خشم رو به بارمان میگه: هر چیزی لیاقت میخواد بی وجود…..لیاقت تو هم همین دم دستی های خیابونیه…..

 

 

 

 

منظورش از خیابونی و‌ دم دستی منم……

 

 

میخوام بهش بتوپم که بارمان زودتر از من میگه: به حرمت اینکه تو خونمی تا الان دندونات سالم مونده، ولی اگه دهنتو نبندی و گورت رو گم نکنی تضمین نمیدم این اتفاق نیفته….

 

 

بدون جوابی به بارمان دست خواهرش رو  میکشه و میخواد سمت در بره که مبینا محکم دستشو بیرون میاره و سمت مبلی که دیشب من روش خوابیده بودم میره و با دیدن کیفم انگار که یه چیز کثیف رو ببینه با نوک انگشتاش میگیره و‌ پرت میکنه پایین…..

 

 

 

_ تو اگه میخوای میتونی بری کاوه ولی من میمونم تا تکلیفم مشخص شه…..

 

 

میگه و موبایلش رو در میاره و شروع میکنه به تماس گرفتن….

 

 

 

 

_ الو…..سلام عمو حمید….عمو‌ من مسخره ی شمام؟….بابام براتون نامه نوشته بود یا خودم؟….یعنی چی اخه؟…..خونه گل پسرتون….بله بارمان….میشه بیاین تکلیف منو با خودش و‌ دختری که خونشه مشخص کنین……بله چشم….

 

 

 

قطع میکنه و نگاهش رو به بارمانی که به زمین خیره ست میدوزه…..

 

 

 

من اما دلم میخواد هر چی زودتر از این خراب شده بزنم بیرون…..

 

 

عجب گرفتاری شدم…

 

سمت کیفم که زمین افتاده میرم….

 

 

بلندش میکنم و طرف در میرم که کاوه مانعم میشه…..

 

 

پوزخندی گوشه ی لبش هست و این نشون میده که اصلا از تماسی که خواهرش با بابای بارمان داشته ناراضی نیست…..

 

 

 

رو بهش میگم: برو کنار…

 

 

کاوه: کجا بسلامتی؟….

 

قبل از اینکه حرف بزنم صدای بارمان رو میشنوم که میگه: طلوع بیا اینجا….کسی که باید از این خونه بره بیرون، تو نیستی…..

 

 

نه…من اینو نمیخوام…..به بدترین شکل ممکن دارم با خانواده ی رستایی اشنا میشم…..

 

میچرخم و رو بهش میگم: به این اقا بگو‌ بره کنار….من هزار تا کار دارم…..

 

 

 

کاوه جوری که فقط خودم صداش رو میشنوم میگه: کارتون مگه تموم نشده…..اگه هنوز خالی نشدی بیا خودم در خدمتم…..

 

 

دستم بالا میاد و با تمام قدرت سیلی مه خواهرش بهم زد رو جبران میکنم…..

 

 

 

میخوام از کنارش بگذرم که با گرفتن بازوم نمیذاره و تا به خودم بیام پرت میشم رو زمین….کمرم به گوشه ی میز میخوره و با ضربه ای که با پاش تو شکمم میزنه حس میکنم جون از بدنم میره……

 

 

 

لعنت به همتون بی شرفا…..

 

 

از درد تو خودم میپیچم و صدای دعوا و کتک کاری بارمان رو باهاش میشنوم……

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوانگارد pdf از سرو روحی

  خلاصه رمان :           آوانگارد روایت دختری است که پس از طرد شدن از جانب خانواده، به منزل پدربزرگش نقل مکان میکند ، و در رویارویی با مشکالت، خودش را تنها و بی یاور می بیند، اما با گذشت زمان، استقاللش را می یابد و تالش میکند تا همه چیز را به روال عادی برگرداند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nastaran
Nastaran
1 سال قبل

کاوه ی اشغال حقشه هر بلایی سرش بیاد بی شعور بی شخصیت به چه حقی همچین کاری میکنه

Roz
Roz
1 سال قبل

امشب پارت داریمم دیگه میشههه لطفااا یه ساعت زودتر بزارییی لطفااا😢😢😢😭

Fatemeh
Fatemeh
1 سال قبل

تورو خدا زودتر پارت بزار جان هر کی دوس داری

امی
امی
1 سال قبل

اگه میشه زودترپارت بذاریدخیلی دوست دارم ادامش ببینم بارمان میخواد چکار کنه

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

لطفا هرشب پارت بزاریند

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
1 سال قبل

چی میشه اگه بارمان عاشق طلوع بشه

امی
امی
1 سال قبل

طلوع دیگه عادت کرده با این بد شانسیش
حالا بینا بین این بدشانسی ها نویسنده یه نیم حالی هم بهش میده😁

خسته
خسته
1 سال قبل

چرا طلوع انقد ..خله
من درک نمیکنم
نویسنده این شخصیتی که درست کردی یه تختش کمه کلن

:///
:///
1 سال قبل

فکر کنم بارمان از اولم‌میخواست مبینا رو رک کنه که پا شد طلوع رو آورد تو خونش 😂😑
خب الان همه انگ هرزگی رو به طلوع بدبخت بدشانس میزنن
چرا این یه جو شانس نداره ؟ بارمان‌چرا خفه شده یه کلام‌میگفت به علت نسبت خونی که داریم‌نذاشتم تو کوچه بمونه:/ بعدم اونا میپرسیدن چی چی و خب کل قضیه ختم به خیر میشد
ولی خب اینجوری طلوع بده شد :))) ولی نکته مثبتش گم شدن مبینا از زندگییه بارمانه:)

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x