رمان طلوع پارت ۱۲۷

 

 

 

 

موبایلی که دیروز عصر برام خرید رو از رو کانتر برمیدارم و شماره ش رو میگیرم…..

 

 

جواب نمیده و چند بار دیگه هم میگیرم که بازم بی نتیجه میمونه……

 

 

حرصی میخوام پرتش کنم رو میز که یادم میاد گوشی درب و داغون قبلیم نیست و بیست میلیون پول براش رفته….

 

 

 

با احترام میذارمش رو کانتر و وارد آشپزخونه میشم…..

 

 

حرفای خواهرش ذهن آشفته م رو آشفته تر کرده…..

 

 

من حتی یه سر سوزن هم جهاز نیاوردم خونش و حالا قراره برا ازدواج با من هر چیزی هم که داشته از دست بده…..

 

 

 

هدفم شام درست کردن بود ولی الان دست و دلم به هیچکاری نمیره……

 

 

 

 

پشت میز میشینم و نمیدونم چه مدت همونجوری زل زدم به سرویس ظرف هایی که دیروز خریدم و میخواستم با سلیقه بچینم تو کابینت…..

 

 

 

ولی انگاری ته شدن هایی که فکر میکنم قراره اتفاق بیفته یه نشد بزرگه….

 

 

 

با صدای باز شدن در تند و تیز بلند میشم و از آشپزخونه میزنم بیرون…..

 

 

 

چهره ی درهمش باعث میشه آه از نهادم بلند شه….

 

 

سرش میچرخه و با دیدنم لبخندی که مصنوعی بودنش از این فاصله هم مشخصه میشینه رو لبهاش…….

 

 

 

 

بهش نزدیک میشم و میگم: سلام….

 

 

سوییچ و پالتوش رو آویزون میکنه و سمتم میاد…..

 

 

 

_ سلام به روی ماهت…..

 

یه قدمیم وایمیسه و پیشونیم رو عمیق میبوسه و محکم بغلم میکنه…..

 

_ اووف…..خستگیم در رفت…..

 

 

لبخندی به روش میپاشم و از آغوشش بیرون میام….

 

 

چند تار موی رو صورتمو میندازه پشت گوشم و میگه: بوی غذات کل برج رو برداشته ….انگاری زدم به معدن طلا…عروسم همه چی تمومه….

 

 

خجالت میکشمو رو میگیرم ازش…..

 

من حتی یه چایی هم دم نکردم….

 

لعنتی تو دلم به خودم میفرستم و پشت بهش سمت آشپزخونه میرم…..

 

_ تا لباساتو عوض کنی منم یه چیزی درست میکنم….

 

 

چهره ش رو نمیبینم ولی صداش رو از پشت سرم میشنوم…..

 

 

_ به به….اینجور وقتها جای خالی مادرشوهر خیلی به چشم میاد…..

 

 

میگه و سمت اتاق خواب میره و منم مثل خودش با صدای بلند میگم: وووی….خدایی لرزه گرفتم…..اونم یکی مثل مادر تو……

 

 

_ ورپریده راجع به مامانم درست صحبت کن……وگرنه میام میذارم تو ک…..

 

 

تند میپرم وسط حرفش…..

 

_ جرات داری بقیش رو بگو……

 

 

_ بقیش عملیه….بیا رو تخت تا مستفیضت کنم….

 

 

چیزی نمیگم و فقط میخندم…..

 

پسره ی بی ادب…..

 

با یادآوری حرفای روژین خندم بند میاد و یه حس ناراحتی عمیقی جاش رو میگیره…..

 

 

 

چند تا گوجه از سبد یخچال درمیارم چ تند تند شروع میکنم به خرد کردن…..

 

 

 

ایده ای جز املت به ذهنم نمیرسه و ته دلم برا خودم متاسف میشم برا هنر آشپزیم…..

 

 

 

 

 

وسایل رو میچینم رو میز و منتظر میمونم تا بیاد….

 

 

وقتی میبینم خبری ازش نیست از آشپزخونه بیرون میام و سمت اتاق میرم…..

 

 

 

رو لبه ی تخت نشسته و چیزی رو تند تند تایپ میکنه….

 

 

بهش نزدیکتر میشم و وقتی حضورم رو متوجه میشه تند موبایل رو قفل میکنه و میزاره تو جیبش…..

 

 

_ چی شده؟….

 

بلند میشه و با خونسردی میگه: چیزی نیست…..

 

 

میخواد دستمو بگیره و سمت در ببره که عقب میرم و میگم: چی شده بارمان؟….

 

 

_ بیا اینجا ببینم….

 

 

اینبار به زور بغلم میکنه و سمت در میبره…..

 

 

 

بوسه ای رو لبهام میشونه و میگه: وقتی میگم چیزی نیست یعنی چیزی نیست…..یه بحث کاری ساده است……

 

 

 

دیگه نمیشه خوددار بود و با ناراحتی لب میزنم: برا نمایشگاهه؟….

 

 

متعجب میچرخه طرفم و میگه: چی….

 

سرم رو پایین میندازم و میگم: خواهرت همه چی رو گفت….

 

 

 

با دندون های کلید شده انگاری که با خودش حرف بزنه زیرلب میگه: مگه اینکه نبینمت روژین…..

 

بلندتر رو بهم ادامه میده: چی ها گفت بهت…..

 

 

 

اینبار به چشماش نگاه میکنم و میگم: اینکه قراره بابات همه چی رو ازت بگیره….

 

 

از حالت خونسردش فاصله میگیره و با خشم میگه: جز این چرت و پرتا دیگه چی ها گفت؟…..

 

 

پشیمون از حرفایی که زدم و شبی که کم کم داره خراب میشه اروم لب میزنم: دیگه هیچی….

 

 

 

سرش رو با حرص تکون میده و میگه: آها….پس نگفته بارمان هر چی داره و نداره با بدبختی و سگ دو زدن خودش بدست آورده…گفته پدرش براش خرید و حالا هم میخواد ازش بگیره….نگفت از روزی که قد کشیدم و فهمیدم میتونم خودم کار کنم دیگه دستمو جلوی هیچ احد و ناسی دراز نکردم…نگفت برا وامی که میخواستم، خونه و نمایشگاه رو زدم به اسم بابا و اون یه ریالی تو خریدشون بهم کمک نکرده…..نگفته عمو رضا در به در شریک بوده و وقتی بهم رو زد دار و ندارم رو بهش دادم بدون کوچکترین سفته یا چکی و حالا دبه درآورده….فقط اومده همه چی رو چپکی تحویل داد و رفت…‌‌‌‌‌

 

 

جمله ی آخرش رو با داد میگه و میشینه رو تخت.‌….

 

 

 

 

هیچ حرفی برا همدردی باهاش به زبونم نمیاد…..

 

 

 

کنارش میشینم و دستمو رو رونش میذارم…..

 

 

نفس عمیقی میکشه و میگه: طلوع من آدمی نیستم که چشمم به جیب کسی باشه….از وقتی یادمه زیر منت هیشکی نرفتم….خودم جون کندم….زیر اسم پدرم و حاج بابا میتونستم بدون هیچ زحمتی به همه جا برسم..‌‌.مثل یاشار و سعید یا اون کاوه ی کثافت….اگه میبینی مثل اونا چند تا خونه ندارم و بهترین ماشین رو سوار نمیشم چون نخواستم زیر دین کسی باشم…‌..اینا رو بهت میگم چون دوست ندارم خیال کنی یه بچه ننم که نمیتونه گلیمش رو از اب بکشه بیرون…..

 

 

دلم پر میشه وقتی میبینم قراره همین چیزایی رو که هم با بدبختی به دست آورده به خاطر من از دست بده…..

 

 

اشکم که میچکه رو گونم سرش میچرخه طرفم….

 

 

دستاش دور شونم حلقه میشه و به خودش نزدیکترم میکنه….

 

 

 

رو سرم رو میبوسه و میگه: من رو هر چیزی که حس مالکیت داشته باشم محاله به آسونی از دستش بدم..ولی اگه هم از دست بدم…فدای سرت..با هم به دست میاریم ..نمایشگاه و خونه فدای یه تار موت قربونت برم….

 

 

 

 

 

 

 

*

بچه ها این پارت رو در حالی براتون میذارم که رو تخت بیمارستانم……و حالم واقعا خوب نیست ولی به عشق شما خواننده هایی که رمانم رو دنبال میکنید سعی میکنم در همه حال به قولم و یه روز در میون گذاشتن پارت عمل کنم….

 

 

مرسی ازتون❤️❤️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۴ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست

    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی

    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینه قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

انشاالله خدا سلامتی بده

اس‍‌ن‍‌ات
اس‍‌ن‍‌ات
1 سال قبل

ممنون همتا خانوم خوبه که مثل نویسنده رمان دلارای بی مسئولیت نیستی(:

امی
امی
1 سال قبل

سلام
انشاءالله زودتر حالت خوب بشه
خیلی با مرامی
مرررسی

همتا شاهانی
همتا شاهانی
1 سال قبل

ممنونم ازتون دوستای خوبم❣️❣️

ان شاالله همگی سلامت و تندرست باشین..

ماهلین
ماهلین
1 سال قبل

خدا همه مریض ها را شفا بده
سلام من یک درخواست داشتم امکانش هست از شخصیت ها تصویر سازی کنید به نظر من اینطوری درک رمان خیلی بهتر صورت می‌گیرد.

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
1 سال قبل

بلا به دور باشع همتا جون
انشاالله هر چی زودتر سلامتیتو به دست بیاری⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

سارا
سارا
1 سال قبل

خانم شاهانی برا اینکه احترام میذاریدبه مخاطب وسرقولتون برا پارت گذاری منظم هستید 🙏وانشاالله هرچه زودتر بهبودی کامل حاصل بشه براتون

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
1 سال قبل

خدا بد نده همتا جان
دستت درد نکنه
امیدوارم زود خوب شی❤

Z♡loves..
Z♡loves..
1 سال قبل

ممنون از مهر و محبتت 🙏🏻✨🌹
ان شاا… زود زود خوب بشی نویسندهٔ با استعداد و قوی💖💖💖💖💖

مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

بلا بدور عزیزم
انشالله وقتی خوب شدی بازم پارت میدی😍

Roya
Roya
1 سال قبل

بلا بدور انشاالله زود خوب شین

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

بلا بدور عزیزم انشالله زودتر خوب شی ممنون که پارت گذاشتی🌹❤

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

وااای خدا بد نده
انشاءالله که زود خوب میشی عزیزم

همتا
همتا
1 سال قبل

عزیزم بلا دور باشه انشالله
مراقبت کن از خودت
انشالله بهتر شدی پارت بذار واسمون

:///
:///
1 سال قبل

وای خدا بد نده
انشالله زود تر خوب شی عزیزم
مرسی که با این حالت برامون پارت گذاشتی🥲🥲💖💖💖💖💖

آهو
آهو
1 سال قبل

ممنون همتا جونم‌بلابه دو باشه عزیزم ایشالازودترخوب بشی 🙏🙏

عرشیا خوب
عرشیا خوب
1 سال قبل

انشاالله که زود خوب سی مرسی که گذاشتی منتظرش بودم

camellia
camellia
1 سال قبل

دست گلت درد نکنه.بلا دوره انشاالله.آرزوی سلامتی دارم براتون.🙏🙏🙏🙏🙏🙏😘💗
و ممنون که خوش قولی حتی تو شرایط بد.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
Ana
Ana
1 سال قبل

واقعا مرسی ازت همتا جان بهترین و‌جذاب ترین قلم رمان این سایت ک وقتی اسمش رو میبینم با ذوق میپرم ادامه مطلب طلوعه ،..کیف میکنم از این همه حس مسئولیتت …امیدوارم تنت سلامت باشه همیشه، و دیگ پایان داستانت نخونم بیمارستان هستی و بیمار …مرسی از قلمت

پریوش
پریوش
1 سال قبل

ایشالله هرچه زودترحالت خوب میشه ممنون ک پارت دادن روفراموش نکردی

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x