رمان طلوع پارت ۶۶ - رمان دونی

 

 

 

رو تشک گرم و نرم اتاق دراز میکشم….

 

خیره به سقف و چراغ های خوشگلش به آینده ی نامعلومم فکر میکنم….

 

گیریم که امشب رو اینجا سر کنی طلوع…فردا چیکار میخوای کنی…پس فردا رو چی؟….

 

 

اینجوری زندگی کردن فایده نداره….باید تکلیف خودمو با خانواده ی جدیدم روشن کنم….

 

اگه دخترشونم باید در قبال زندگیم مسولیت داشته باشن اگه هم نمیخوان دور و ورشون بمونم باید آدرس پدرم رو بهم بدن….

 

 

تو همین فکرام که چند تقه به در میخوره…..

 

بلند میشم و با انداختن شالم درو باز میکنم…..

 

 

هنوز همون لباسای بیرون تنشه….

 

 

 

با لبای خندون و چهره ی مهربون نگام میکنه…..

 

 

_ سلام…

 

 

جلوتر میاد و در و هل میده و منم ناچار کنار میرم..

 

 

کامل داخل میاد و در و پشت سرش میبنده…

 

 

 

_ بیا که خیلی باهات کار دارم….

 

 

بی حرف بهش نگاه میکنم…..جلوتر میره و رو تخت میشینه….

 

رو به روش رو کاناپه میشینم و منتظر بهش نگاه میکنم….

 

 

_فردا عصر بر میگردم اصفهان..

 

_ گفتی یه بار….

 

_ باید تکلیف یه سری چیزا مشخص شه….

 

_ مثلا….

 

 

با کف دست چند ضربه رو تخت میزنه و میگه: بیا اینجا…

 

نفس عمیقی میکشم و بی تفاوت لب میزنم: جام راحته..‌‌.

 

_ از چی میترسی!…جایی هست که ندیده باشم….

 

 

حرصی نگاش میکنم که خنده ش رو صورتش پهن تر میشه…..

 

 

 

_ دروغ میگم مگه….کم شبو لخت تو بغلم صبح کردی…..

 

 

_ تموم کن این حرفا رو….

 

 

_ چرا؟…حقیقت تلخه….

 

 

 

هیچ حسی به حرفاش ندارم….و کم کم به علاقه ی تو دلم نسبت بهش شک میکنم….. واقعا دوست داشتن برا من به شرط خوب بودنه یا برا بقیه هم همین شکلیه….

 

 

 

 

بلند میشه و سمتم میاد…‌‌‌‌‌

 

کنارم که میشینه تا جایی که امکان داره ازش فاصله میگیرم….‌‌

 

 

 

 

نزدیک بودنش رو دوست ندارم.‌..‌…

 

_ ادامه ی حرفامونو بزنیم…..

 

 

 

از همین حرفا میترسم….واقعا نمیدونم چه جوابی بهش بدم….از نظر مالی به شدت تحت فشارم و نیاز دارم کسی باشه که دلم به حمایتاش گرم شه…..

 

 

 

دستش دور شونم حلقه میشه و بغل گوشم لب میزنه: حرف بزنیم طلوعین…..

 

 

نفسای گرمش رو از رو شال هم حس میکنم..‌‌‌‌‌‌‌‌…

 

 

 

 

میخوام بلند شم که با فشار دادن کتفم نمیذاره…..

 

 

_ چیه هی در میری؟….یادت رفت چه اتفاقایی بینمون افتاد…من و تو تا ته همه چی رفتیم….این اداها چیه……

 

 

 

حالم از حرفاش بهم میخوره….هنوزم همون آدمه….همون آدم به ظاهر آروم که با تحت فشار قرار دادنت به هر چی که دلش میخواد میرسه….

 

 

اینبار محکم دستشو کنار میزنم و بلند میشم…

 

 

_ اون موقع یه چیزایی بینمون بود که الان دیگه نیست…پس سعی نکن دم به دیقه نزدیکم شی.‌‌…

 

 

پر حرص میگه: منظورت اون موقعی بود که صیغم بودی؟…آره؟….وگرنه تا قبلش که روزی ده بار هم بغلت میکردم و جیکت در نمیومد…..

 

 

چه متنفرم از کلمه ی صیغه….

 

 

چیزی نمیگم و فقط چشمای دلخورم رو بهش میدوزم….

 

 

 

آرومتر میگه: چته طلوع….هزار بار که معذرت خواهی کردم….از ظهر تا الان هر بار که بهت دست زدم هی عقب کشیدی….بسه دیگه…..

 

 

 

دست به سینه میشم و بی توجه به حرفاش میگم: گفتی میخوام حرف بزنم….بگو میشنوم…..

 

 

 

 

 

_ میخوام با هم باشیم…..

 

 

_ اینو ظهر گفتی….

 

 

_ اینجوری که تو گارد گرفتی مگه میشه باهات حرف زد…..

 

_ گاردی تو کار نیست….فقط بهتره با حفظ فاصله با هم حرف بزنیم…اینجوری بهتره….

 

 

 

 

 

 

پوزخند واضحی رو لباش میشینه و از رو کاناپه بلند میشه…..

 

 

چند قدم فاصلمون رو پر میکنه….اینبار تکون نمیخورم….

 

 

 

_ دوست ندارم یادآور بعضی شبامون بشم که تو باز دلخور شی….پس بیخودی ادا نیا….

 

 

 

 

به چهره ی آدم وقیح رو به روم خیره میشم….

 

باید به خودم قبول کنم که انتخابم از اول اشتباه بود…..

 

 

_ خیلی بی چشم و رویی امیرعلی…

 

_ جدا‌….خودت چی….چه اسمی باید روت بزارم….از ظهر تا الان هر چی میگم ساز خودتو میزنی…..یه جوری رفتار میکنی انگار کسی که خطا کرد و رابطه ی پنهانی داشت من بودم…..برا چی اشتباه خودتو نمیبینی….لعنتی تو زنم بودی….میدونی چه حسی بهم دست داد وقتی عکستو که زیر یکی دیگه بودی دیدم….میدونی دلم میخواست همون لحظه خدا جونمو بگیره و بمیرم….با این وجود بهت میگم حق داری…..حق داری که دلخور باشی….ولی حق نداری بدون در نظر گرفتن شرایط من برا خودت بتازونی…..

 

 

 

 

انگاری حرف زدن در این مورد به هیچ جایی نمیرسه……خسته از حرفای تکراریمون میگم: خیلی خب….الان چی میخوای؟…..گفتی با هم باشیم…..با هم بودن از نظر تو یعنی چی…..

 

 

 

به طور واضحی دستپاچه میشه……

 

 

 

چشم میگیره و سمت پنجره میره…..

 

 

 

همون جور ایستاده بهش نگاه میکنم….

 

 

 

 

 

 

با مکث میچرخه طرفم…..

 

 

 

لباشو با زبونش تر میکنه و بریده بریده میگه: من…..من….عقد..کردم….

 

 

 

 

 

 

 

شوک زده و گیج بهش چشم میدوزم….

 

 

 

اخمام کم کم به هم نزدیک میشن…..

 

 

 

عقد!……

 

 

یعنی چی؟!…

 

عقب میرم و رو تخت میشینم….

 

 

با لبای لرزون میگم: چی؟….عقد؟….

 

 

 

خیلی مسخره ست که بخوام ناراحت باشم….ناراحتم؟…..چرا اصن باید ناراحت باشم؟…..بیشتر شوکه شدم…..زن داره یعنی….پس اینجا چیکار میکنه…

 

 

نگاه گیجم رو که میبینه جلو میاد و پایین پام میشینه…..

 

 

 

التماس وار بهم زل زده…..انگار توقع این حالم رو نداشته…..پس چی خیال کرده……

 

 

 

این نگاهش خاطره ی نه چندان دور رو برام زنده میکنه….

 

شبی که همینجور پایین پاش نشسته بودم و برا موندنم تو زندگیش التماس میکردم…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

چه آدم گندی هستش این پسره

همتا شاهانی
همتا شاهانی
1 سال قبل

سلام دوستای عزیزم…فقط تو همین سایت پارت گذاری دارم.

Lia
Lia
1 سال قبل

خانم شاهانی به غیر از اینجا تو تلگرام هم پارت گذاری دارید؟

....
....
پاسخ به  Lia
1 سال قبل

سوال منم هست

Lia
Lia
1 سال قبل

خانم شاهانی تو تلگرام هم پارت گذاری دارید؟

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x