گرمی دستش با پوست صاف و لطیف بدنم وسوسه انگیز و در عین حال نفس گیر بود.
آب دهنم رو قورت دادم و بدون خم کردن سرم نگاهی به دستش که تقریبا تا وسط پام رسیده بود انداختم.
اگه لمسم میکرد سست میشدم و خر پس قبل از اینکه دست و لبهاش به مقصد برسن دو دستمو رو قفسه سینه اش گذاشتم و گفتم:
-اگه دوستم داری همین حالا برو و به پدرت و مادرم بگو!
بگو منو میخوای!
بگو ژینوس رو نمیخوای و فقط منو دوست داری
اینارو بهشون بگو تا باورت کنم…
چون اینو گفتم دیگه دستش رو به جایی که میخواست نرسوند و لمسم نکرد.
از همون فاصله ی نزدیک زل زد تو چشمهام و پرسید:
-الان باورم نداری…!؟
با صراحت جواب دادم:
-نه
انگشتهاش رو پس کشید و بعد با یک گام عقب رفتن دوباره خیره شد به چشمهام و آهسته گفت:
-پس بدون که نمیتونم!
صداش ضعیف و آروم بود اما من تونستم بشنوم.
تونستم کلمه ای که از دهنش بیرون اومده بود رو بشنوم.
دلگیر نگاهش کردم و پرسیدم:
-نمیتونی یا نمیخوای !؟
زبونشو توی دهنش چرخوند.
سر انگشتش دو به شقیقه اش فشار داد و بعد از کلی دل دل کردن سرش رو صاف نگه داشت و جواب داد:
-نمیتونم!
لبخند تلخی زدم.
دستمو به سمت در دراز کردم و گفتم:
-پس خدانگهدار!
دستمو به سمت در دراز کردم و گفتم:
-پس خدانگهدار!
سیگارش رفته رفته درحال خاکستر شدن بود و اون بی توجه به این موضوع فقط منو نگاه میکرد
اینبار اون بود که گله مندانه گفت:
-تو که پای هیچ کدوم از اون ادعاهات نموندی!
پای حرفهات…
همه رو یادت رفت !؟
مگه خود توی لعنتی نبودی که گفتی هر اتفاقی که بیفته تا تهش می مونی!؟هاااان ؟
شونه بالا انداختم و جواب دادم:
-پشیمونم! اشتباه کردم…
هرچی گفتمو پس میگیرم!
اشتباه مال آدمیزاده…
منم آدمیزادم اشتباه کردم!
حالا برو!
برو و خودتو واسه مراسم فردا آماده کن!
کفری پرسید:
-پس برم!؟
به سمت کمد لباسها رفتم تاخودم رو نسبت به حضورش بیخیال و بیتفاوت نشون بدم و همزمان جواب دادم:
-آره…راه من و تو ازهم جدا شده تو برو پی سرنوشت خودتت.
منم میرم پی سرنوشت خودم
اصلا میدونی چیه !؟
حق با مامانمه..
من سن ازدواجم داره صعودی میشه!
میخوام تو اووووج ازدواج کنم!
نا وقتی خوشگل و صکصی ام….
تا اینو گفتم به سمت منی اومدکه در کشویی کمد رو کنار زده بودم و دنبال لباس مناسب میگشتم.
پشت سرم ایستاد و با حالتی فوق عصبی گفت:
-تو غلط میکنی به کس دیگه ای فکر کنی…
سرمو چرخوندم سمتش و پرسیدم:
-چیکارمی که بهم میگی غلط میکنم !؟ مگه اختیار من دست توئہ!؟
تو به فکر عروسیت باش…
تو زن بگیری من شوهر نکنم!؟
کور خوندی…میکنم خوبم میکنم!
تا اینو گفتم موهای نم دارمو تو چنگش گرفت و با عقب آوردن سرم کنار گوشم گفت:
-خوب گوشاتو وا کن شیوا…وای به روزگارت اگه بفهمم یا حس کنم با مرد دیگه ای میپری…
تو حق همچین کاری رو نداری…یعنی من بهت این حق رو نمیدم….
یعنی خاعک😂✋
شهرام =فرهاد😡🤦♀️🤦♀️🤦♀️
ای بابا نویسنده کاری میکنی اصن هیچکی رمانتو نمونه بابا زیاد بزار خو میمیری
حداقل دو پارت دو پارت یا سه پارت سه پارت بزار مگه ما علاف توییم😒😤😡
خیلی کند پیش میره
چقد طولانی بود 😑
خدا میدونه کشمکش شیوا و شهرام جلوی کمد تا چند پارت طول میکشه.
مسخره کردین ملتو 200 قسمته داستان گذشته میشه بفرمایید چه پیشرفتی داشته این داستان شما ؟ احتمالا تا 200 قسمت آینده هم شیوا و شهرام دارن موش و گربه بازی می کنن و شیدا داره کتک می خوره و خیانت می کنه
چه عجب شیوا یه حرکتی زد
کلا بعضی پسرا تا مجبور نشن کاری نمیکنن