رمان عشق صوری پارت 264

5
(1)

 

 

 

 

 

وقتی از حمام اومدم بیرون اون همچنان ولو بود رو تخت درحالی که پاهاش روی زمین بودن و کفشهاش به پاش!

حاضر بودم شرط ببندم حتی تکون هم نخورده بود!

ت انکار که از یه نبرد تن به تن برگشته باشه ولو شده بود رو تخت بدون ابنکه حتی لباسهاش رو از تن دربیاره!

لباس که پوشیدم،موهای خیسمو تو حوله فشردم و به سمتش رفتم.

کنارش نشستم و با خم کردن کمرم و کج کردن سرم نگاهی به صورتش انداختم و پرسیدم:

 

 

-خوابی !؟

 

 

با چشمهای بسته، غرولند کنان گفت:

 

 

-خدا لعنتت نکنه شیوا…

پاهام حس ندارن!

جنگ میرفتم اینقدر آش و لاش نمیشدم!

 

 

خندیدم و گفتم:

 

 

-به من چه! اگه از همون اول با تور اولی موافقت میکردی لازم نبود هزارجای دیگه با من بیای!

 

 

زیر لب غر غر کنان لب زد:

 

 

-میزاشتم اونو بپوشی که چشم هرچی مرده دارو ندارتو ببینه!؟

آخ پام… سگ تو روحت شیوا!

 

 

خندیدم و با برداشتن تلفن همراهم کنارش به شکم دراز کشیدم و همونطور که توپیج آرایشگری که قرار بود میکاپ روز عروسی رو اونجا انجام بدم سرک میکشیدم گفتم:

 

 

-به من چه! میخواستی نیای!

راستی…من قراره پیش این آرتیست آرایش بکنما…کاراش خیلی خوبن! فقط هموز سر رنگ رژم موندم…

قرمز بزنم یا…هوووف! چه انتخاب سخته!

 

 

حرفهای من با خودم تازه یادش انداخت که آره…

عروس یکی از مراحل عروسیش انتخاب میکاپ هم هست واسه همین غلتی خورد و اون هم مثل من به شکم دراز کشید و با کج کردن سرش به سمتم پرسید:

 

 

-کو ببینم…

 

 

 

 

 

تلفن همراهم رو به سمتش گرفتم تا عکسهای نمونه کار آرایشگر رو ببینه و همزمان دوباره حوله رو ، روی سرم عقب و جلو کردم تا نشون گرفته بشه.

عکسهارو با دقت نگاهی انداخت.

بعضی هارو پسندیده بود وبعضی ها که غلیظ بودن رو نه واسه همین گفت:

 

 

-حالا تو آرایشت یه وقت مثل اینا نباشه! یه من کرم بمالی به خودت چشمهاتو عینهو این آدم خورای آمازون سیاه کنی و شکل و شمایلت با لپهای قرمز بشه مثل بازیگرای تیاتر چین!

 

 

چپ چپ نگاهش کردم.

به چه چیزا که فکر نمیکرد!

اصلا هرچی آرتیست تو ایران بود رو تخریب کرد!

طلبکارانه گفتم:

 

 

-نگو که میخوای به آرایشم گیر بدی!

 

 

خیلی حق به جانب جواب داد:

 

 

-آرایشت این مدلی باشه من نمیزارم پاتو اونجا بزاری!

 

 

وا رفته نگاهش کردم.

اول که تور و حالا هم نوبت رسیده بود به آرایش!

لبهامو رو هم فشردم و با طمانینه نگاهش کردم و گفتم:

 

 

-میگم میخوای یکم دیگه در مورد ازدواج نکردنمون فکر کنیم!؟ اگه هی قرار باشه اینجوری به من گیر بدی فردا پسفردا روزی یه چهار وعده باید بریم دادگاه !

 

 

انگشت اشاره اش رو روی لبهام گذاشت.

اونو رک نرمی لبهام فشرد و گفت:

 

 

-دیگه این حرف رو نزن خب!؟ من با این حرفها حال نمیکنم!

لباس لخت ممنوع، آرایش غلیظ هم ممنون!

دو تا کار ساده اس…یا انجامشون بده یا به زور وادارت میکنم انجامش بدی!

 

 

خندیدم و با گرفتن لپش گفتم:

 

 

-خیلی زور میگی ولی بدبختانه من خاطرخواهتم!

 

 

لبخند محوی زد و من گوشی رو از لای انگشتهاش بیرون کشیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mehrima
Mehrima
1 سال قبل

دیگ میخای مااهی ی بار بزاری چرا هشت روز نذاشتی ن پون خیلی طولانی مینویسی لابد الان اماده نشده

Narges
Narges
1 سال قبل

ادمین جان چرا چندروزه پارت نگزاشتی هر روز دو سه بار میام تو سایت میبینم نه پارت جدید نیست لطفا هر روز پارت بزار

Narges
Narges
1 سال قبل

خدایی تا پارت ۳۰۰ ادامه بدین و تمومش کنید😬😬😬😬😬لطفا هندیش نکنید پای کسی بیاد وسط یا اتفاقی بیفته

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x