رمان فئودال پارت 8

3.8
(9)

 

 

 

لبخندی نمادین زد و در دل با خود گفت:«کاش میشد پهن زمین شم و بمیرم اما اینکارو نکنم!»

 

مهمانی بود، دعوت خانواده‌ی نو عروس، نو عروس نامش بود اما هنور جلسه‌ی دوم خواستگاری بود.

چند شب پیش، که نریمان و خانواده‌اش برای خواستگاری به روستای پدر افسانه رفتند، قرار شد یک شب دعوت شوند به عمارت.

 

و فیروزه‌بانو از همان ابتدا دستور داد، پذیرایی باید با گلین باشد!

قصد ازارش را داشت، به پدرش نامه رسانده بود، میخواست برگردد به خانه‌یشان، اما هنوز جوابی نگرفته بود.

 

_ بذارشون اینجا برو سفره رو پهن کن.

 

سینی را با اشاره‌ی کتایون، دخترخاله‌ی نریمان بالای پله‌ها گذاشت:

_ دست نزنید خانم، میام میبرم…

 

کتایون با لبخند خم شد و سینی را برداشت:

_ بیا تو، پیشمون باش! عروسو ببین…

 

اخم در هم کشیدنش دست خودش نبود. قبل از انکه کتابون برداشت بدی از خلق تنگش کند گفت:

 

_ نه خانم، جای من اونجا چیکار داره اخه؟ برید خونوادگی با هم باشید، منم سفره‌رو تو پذیرایی میچینم.

 

کتایون متعجب به رفتن گلین خیره شد:

_ این دوتا یه چیزیشون هست…

 

 

سفره را پهن کرد و با کمک یکی دیگر از دخترهای مطبخ وسایل را منظم چیدند. پشتی‌ها را مرتب کردند و جای خان را مشخص.

 

وقتی تمام شد و غذا ها وسط چیده شدند، عقب کشید که برود، اما مردی جوان مقابلش ظاهر شد.

 

 

 

 

متعجب قدمی عقب رفت و سر پایین انداخت:

_ ببخشید، بفرمایید…

 

مرد نگاهش سر تا پایش را چرخاند و محجوب لبخندی زد:

_ ممنون خانوم…

 

گلین لب گزید، مکث مرد یعنی نامش را میخواست، به ارامی لب زد:

_ گلین، امانتی بی‌بی‌آسیه…

 

لبخند مرد پررنگ شد، چشمانش برق زد، کمی عقب رفت تا بهتر او را ببیند:

_ پس گلین‌خانم شمایید… انتظار دیدنتونو نداشتم خانم، ببخشید زود اومدم، گفتم تا قبل از اینکه بقیه بیان چند لحظه‌ای تو سکوت باشم، شلوغی سرمو درد میاره!

 

گلین سری تکان داد:

_ راحت باشید، من میرم…

 

قدم برداشت برود که صدای مرد متوقفش مرد:

_ منم محمدم، پسر حاجیه‌سلطان!

 

نگاهش با مکث روی مرد چرخید، خوش قد و قواره بود، لاغر اندام و کشیده، موهای منظم و بالا زده شده، با صورت سه تیغ و چشمانی که مژه‌های بلند و سیاهش سایه می‌انداخت.

 

_ خوشبختم آقا…شب بخیر!

 

سریع از آنجا بیرون زد، دلیل رفتار مرد را ندانست، در این عمارت کسی با کسی تکی و یواشکی حرف میزد نامش به بدکاره می‌افتاد، اخراج میشد، یا حتی ممکن بود فلک شود!

 

بی آبرویی بود دیگر، چیزی که نمیشد روی آن سرپوش گذاشت، باید جواب بی‌آبرویی را میدادند، خصوصا دخترها…

 

دیگر طبل رسوایی که صدا دهد، همین بود که میگفتند، نباید در خفا کاری کرد!

 

 

 

 

راه رفته‌ی گلین را با نگاهش دنبال کرد، کم کم که میگذشت، خان و خانواده‌اش هم به سالن پذیرایی می‌آمدند، برای صرف شام.

 

خانواده‌ی افسانه هم بودند، زنی زیبا و قد کشیده، موهای بلند و لختی داشت، سیاه و پرپشت، وقتی میبافتش قد مچ دست قطور بود.

 

چشمان کشیده و اغواگری داشت، زیبا و دلبرانه!

اما چیزی که باعث میشد به دل نرینان ننشیند، زیادی نگاه کردنش بود، زیاد زل میزد، لبخند میزد، سعی میکرد دل ببرد!

 

در چیزی که ابدا ذره‌ای موفق نبود و نریمان فقط به اجبار و اخم‌های در هم، همراهی‌اش میکرد، چرا که فقط چشم غره‌های پدرش و تهدیدهایش را میدید، چاره‌ای نداشت، تا زمانی که خان روستان پدرش بود، همه زیردستش بودند…

 

_ از خودتون پذیرایی کنید، این دختره کجا غیبش زد؟ وا…کتایون خاله یه توک پا میری رو پله‌ها گلینو صدا کنی؟

 

کتایون سریع برخاست و چشمان نریمان از خشم بسته شد، سعی کرد خودش را کنترل کند، اما دستان منقبض شده‌اش عیان بود.

 

_ اومدیم و یه چیزی خواستیم، نباید یکی باشه؟ بی‌بی از کی انقدر بی مسئولیت شده؟

 

خسروخان نگاهی به نریمان انداخت، می‌دانست قصد فیروزه‌ همسرش، از این کارها نشان دادن به گلین بود، که به او بفهماند پسرش دیگر مردِ زن دیگری میشود!

 

_ ولش کن خانم، غذاتو بخور چیزی خواستیم خودمون صدا میزنیم.

 

هرچقدر هم از وصلت نریمان و آن دختر بی سر و نشان ناراضب باشد، باز هم نریمان پسرش بود، نمیتوانست اینگونه آزار دادنش را ببیند، کمی مراعات هم بد نبود، او که قبول کرد تا کسی دیگر را بپذیرد، آن ها هم بهتر بود قبول کنند که گلین را آزار ندهند، نه؟

 

 

 

 

 

_ بذار بیاد ببینمش، خسروخان، کاش پدرش هم بود!

 

صدای حاجیه سلطان بود، مشخصا برای پسرش محمد میخواست، اخم بر چهره‌ی نریمان پررنگ‌تر شد، فکر اینکه دختری را که لب‌های سرخش را بوسیده بود همسر کسی دیگر شود، یا حتی اگر ان دستانش دست دیگری را میگرفت…

 

تنش از خشم له رعشه درمی‌آمد. نگاهی به پدرش انداخت و از جا برخاست:

_ با اجازه باباخان، میرم یه هوایی بخورم بیام…

 

پدرش حالش را فهمیده بود، اما پر ابهت لب زد:

_ بشین غذاتو بخور پسر، هوا فرار نمیکنه!

 

خیره در چشمان پدرش مکثی کرد، نگاه‌ها سمت آنها بود و حس بدی داشت، از اینکه پدرش مقابل بقیه او را آچمز کند.

 

ناچار سر جایش نشست، که مادر افسانه، جیران خاتون گفت:

_ پسرتون مشخصه عجوله خسروخان، تحمل نشستن سر سفره رو با ما نداره، طبعش گرمه؟

 

همه خندیدند، اصولا در مهمانی‌ها، زن و مرد جداگانه مینشستند، اما اینبار بخاطر نشان دادن افسانه و نریمان به همدیگر، قسمت پایین سفره زنان و قسمت بالایش مردها نشسته بودند.

 

_ نگران طبع پسر ما نباش، جیران خانم، پسرم اگه از خسروخانه، ماشاالله خستگی حالیش نمیشه!

 

خسروخان در جواب حرف فیروزه‌بانو اخم کرد و به شوخی تشر زد:

_ زن اینجا جای این حرفاس؟

 

نریمان کلافه چشم چرخاند و نگاهش لحظه‌ای در چشمان افسونگر افسانه گره خورد. لبخند نرمی که روی لب‌های گوشتی‌اش نشست وادارش کرد نگاه بگیرد.

 

«پارت فردا»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
IMG 20240717 160404 360

دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش…
1648622752 R8eH6 scaled

دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد 3 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
11 ماه قبل

حداقل جمعه ها دوتا پارت بزارید

،،،
،،،
11 ماه قبل

وا

Haj.ali
Haj.ali
11 ماه قبل

چقدر مزخرف پارت گذاری میشه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
11 ماه قبل

از مادر نریمان متنفرم الهی بمیری

همتا
همتا
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

آره از مادر نریمان مادر شهاب تو رمان سال بد همشون بمیرن
فقط مادر امید رمان آووکادو رو‌عشق است

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  همتا
11 ماه قبل

مادر قباد هم چندشه
ولی مادر سامیار خوبه

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  رضا میر
11 ماه قبل

از مادر قباد متنفرمممم

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  همتا
11 ماه قبل

مادر حامی و امید خوبه
مادر قباد خرررررر
مادر نریمان قاطرررررر

رضا میر
رضا میر
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

آره دیگه قباد هم ب مادرش رفته مردیکه خرررر

یه بدبخت
یه بدبخت
پاسخ به  . .........Aramesh
11 ماه قبل

مادر حامی هم اونقدر خوب نیست مادر خوب فقط مادر امیده
مادر حامی اگه خوب بود حرف پسرشو باور میکرد

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x