رمان ماهرخ پارت 77

4.1
(7)

 

 

 

 

شهریار بود.

ماهرخ نگاهی به ترانه کرد و بعد تماس را وصل کرد.

صدای بم و مردانه شهریار را دوست داشت…

 

-ماهی…؟!

 

اوایل از این اسم خوشش نمی آمد ولی بعدها…

 

-سلام… چیزی شده شهریار…؟!

 

شهریار دوست داشت مثل همیشه دخترک اذیتش کند و یک حاجی تنگ اسمش بگذارد ولی…

 

لبخندش تلخ بود: حتما باید چیزی شده باشه تا به زنم زنگ بزنم…!

 

ماهرخ اخم کرد: قبلا بیشتر بهم توجه می کردی… درست قبل از رفتن به اون عمارت…!

 

 

شهریار هم کلافه بود.

انگار سر رشته کارها داشت از دستش در می رفت.

-مهراد موی دماغمون شده…!

 

 

پوزخند زد: مسئله مهراد همیشه هست… تا وقتی که این موجود دوپا زنده است، نگرانی همیشه هست اما من با تموم این نگرانی با روزای قبلی که باهم داشتیم، خوش تر بودم…!!!

 

 

-یعنی تو از مهراد نمی ترسی…؟!

 

 

-مشکل من با مهراد حل نشدنیه… شاید بچه که بودم ترس داشتم ولی حالا بلدم از خودم و وجودم دفاع کنم…! مهراد هدفش جیز دیگه ایه من بهونه ام…؟!

 

 

شهریار نفس عمیق کشید.

کلافه بود.

دلش برای ماهرخ تنگ شده بود…

 

 

-کجایی عزیزم…؟ می خوام شام و باهم باشیم، میای….؟!

 

 

نگاه ماهرخ گیر ترانه شد.

-پیش ترانه ام… حرفی نیست برات لوکیشن میفرستم…!!!

 

 

-تا یه ساعت دیگه پیشتم…!

 

ماهرخ تماس را قطع کرد.

ترانه تک ابرویی بالا انداخت.

-بالاخره حاجیمون یه حرکتی زد…!!!

 

 

ماهرخ با مکث نگاهش کرد.

-نمی خوام بی ارزش باشم ترانه… من تموم زندگیم رو ترسیدم… می خوام خودم از زندگی شهریار برم تا اینکه ترس از دست دادنش همیشه همراهم باشه…!!!

 

 

 

 

ترانه مات شد: اسکلی ماهرخ…! چه ترس از دست دادنی که برای خودت بزرگ کردی…؟! به خدا خیلی خری اگه بخوای به واسطه اون زنیکه راه رو برای حریفت خالی کنی…!

 

 

ماهرخ خسته تکیه به صندلیش داد.

-بزار اون برای داشتنم خودش رو به آب و آتیش بزنه… خستم از زندگی، از مهراد، از خودم… بزار رها کنم خودم رو از هرچی قید و بنده….!!!

 

 

ترانه عمیق نگاهش کرد.

عمق خستگی در نگاه دخترک کاملا عیان بود اما چیزی که وجود داشت ماهرخ آدم تسلیم شدن نیست…

 

 

دست جلو برد و دستش را گرفت.

لبخند زد: ماهرخی که من می شناسم آدم با روحیه مبارز و جنگجوییه… تموم زندگیش رو جنگیده تا موفق باشه… تو همیشه اونقدر مصمم و با اراده بودی که من و کاوه رو مثل عنتر دنبال خودت کشوندی…!

 

 

آنقدر بیان ترانه مسخره بود که ماهرخ هم خنده اش گرفت.

ترانه با دیدن خنده اش چشمکی زد: من که می دونم تو یه نقشه ای تو سرت داری و میخوای اون شهریار بدبخت و به غلط کردن بندازی…! پس واسه من ادای آدم خسته رو درنیار که اصلا بهت نمیاد…!!!

 

 

ماهرخ تیز نگاهش کرد.

-من فقط می خوام برگردم به ماهرخ سابق…!!!

 

-تلاشت قابل تحسینه ولی خب به همون اندازه هم خری که حاجیت و داری دو دستی تقدیم اون زنیکه میکنی…!!!

 

 

صدای زنگ بلند شد و باز شهریار بود که به دنبالش آمده بود.

 

رد تماس زد و بعد از برداشتن کیفش رو به ترانه گفت: در ضمن فکر نکن نفهمیدم محرم بهزاد شدی…؟!

 

ترانه مات شد: بیشعور از کجا فهمیدی…؟!

 

ماهرخ خندید: بدجور گردنت و کبود کرده… پیشنهاد میدم جلوی مامانت و کاوه اینجور نری…!!!

 

 

ترانه با حرص پر شالش را کشید: از بس که وحشیه…!!!

 

-بمیرم برات که تو هم بدت میاد… فعلا عزیزم…!!!

 

 

 

 

شهریار دلتنگ دست ماهرخ را در دست گرفت.

بالا آورد و با تمام وجود پشت دستش را بوسید.

 

 

نگاه پرمهرش باعث لبخندی روی لبان دخترک شد.

 

-قربونت برم… تو که اینقدر خوب می تونی بخندی، پس چرا ازم دریغ می کنی ماهی…؟!

 

 

ماهرخ کمی به سمتش متمایل شد.

این مرد خوب بود اما اگر ترس های بیخودش می گذاشت…

یا کاش حداقل به او اعتماد می کرد…؟!

 

 

-حق ندارم ناراحت باشم…؟!

 

شهریار بار دیگر دستش را بوسید.

دلتنگ دلبرکش بود.

حتی خیلی وقت بود سکسی نداشتند…

 

 

– حق داری اما به این فکر کن که من نگرانتم…!

 

ماهرخ نگاهش را به جاده داد.

– مردان شهسواری بریدن و دوختن رو دوست دارن… جالبیش هم اینجاست که تموم مسائل از نظر اون ها باید حل و فصل بشه…!

 

 

شهریار اخم کرد.

ماهرخ خندید: حتی دوست ندارن ازشون انتقاد بشه…!

 

-چون هرچی باشه تجربه ام بیشتر از توئه…! آدم ها رو بیشتر از تو می شناسم مخصوصا هم جنسم رو…!!!

 

 

دخترک سر تکان داد.

-چون تجربتون بیشتره پس حتما فکر می کنین، درست ترین کار ممکن رو هم می کنین…؟!

 

 

شهریار با جدیت و اعتماد به نفس گفت: دقیقا…!

 

 

ماهرخ ترحیح داد بحث را کش ندهد.

خودخواهی شهریار کاملا برایش عیان بود. هرچه می گفت، او حرف خودش را می زد…

 

– شهیاد کجاست؟! از صبح تا حالا ندیدمش…!

 

شهریار راهنما زده و توی کوچه فرعی پیچید.

– پیش بهزاده…!!!

 

-نمی دونستم با بهزاد صمیمیه…!

 

-خودم سپردم بهش که مربیش بشه…!

 

-بوکس؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۳۰۲۵۷

دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
IMG 20230123 230118 380

دانلود رمان مهره اعتماد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 4.4 (7)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
Screenshot ۲۰۲۲۰۴۲۴ ۲۱۲۷۴۷

دانلود رمان این من بی تو 3.5 (2)

12 دیدگاه
    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x