نمیدونستم چیکار کنم..
تمام لحظاتی که منتظر آریا بودم جلوی چشمام نقش بست،از همون روز اولی که دیدمش و دلم لرزید،از همون روزی که از خودم روندمش و همون روزی که خودم بهش برگشتم،اریا مرد بود..خیلی مرد بود که وایساد و جا نزد.
نگاهی به مامان انداختم که با لبخند بهم نگاه میکرد دلمو راضی کرد
خم شدم و حلقه ی نقره ای رنگ قشنگی رو که روش نگین بود رو برداشتم که اریا هم سریع بلند شد و منو به آغوشش مهمون کرد!
انقدر آغوشش گرم و لذت بخش بود که میخواستم همونجا اب بشم..
خم شد و در گوشم گفت:
+ خیلی دوست دارم دلوین..خیلی..
خدا رو شکر کردم.. بخاطر تمام سختی هایی که بهم داد تا عشق آریا رو بیشتر متوجه بشم.
از اغوشش بیرون اومدم و تو چشماش زل زدم و منمی گفتم..
حلقه رو از دستم گرفت و منتقل کرد به انگشت چهارمی دست دومی دست چپم کرد..
دستمو گرفت و به سمت مائده و آرتین رفتیم..اون ارتینو بغل کرد منم مائده رو
میشنیدم که اریا داره از آرتین تشکر میکنه..
***
تمام لحظات عروسی گذشت و بالاخره رسید به مرحله ی بردن عروس به خونش..
آریا یه لحظه هم ولم نمیکرد..یا زنگ میزد یا به هر بهونه ای بیرون میکشوندم
وسایل هامو جمع کردم و از تالار بیرون زدم و نزدیک ماشینم رفتم و دزدگیرو زدم که دستم توسط آریا کشیده شد،لبخندی زدم
+ کجا بسلامتی؟
_ عروس کشون دیگه..
به سمت خودش کشیدم و در آخر هم کنار ماشین اریا متوقف شدیم
+ شما جاتون دیگه اینجاس سوییچاتم بده به یکی از دوستای دیگت
خنده ای سر دادم
_ اوه بله قربان
از ماشین پیاده شدم
+ دوباره کجا میری؟
_ ای بابا دارم میرم سوییچامو بدم به یکی از دوستام دیگه
سری تکون داد و با لبخند نگاهم کرد که رفتم و سوییچامو به دست مبینای معطل دادم
+ کجا بودی تا حالا؟چرا سوییچاتو میدی دست من؟
_ آریا میگه جام تو ماشین اونه زحمت رانندگی تو رو تو بکش
چشمکی زدم و از کنارش رد شدم و سوار ماشین اریا شدم پیشش نشستم
+ حالا شد..
مائده اینا رفتن؟
از دور میدیدم که مائده داره سوار ماشین میشه..
_ نه روشن کن دارن میرن
+ بله چشم بانو جان
باز هم خنده..باز هم لبخند..
عشق چی بود؟
چی بود که مثل سیل خونه ی ادمو ویرون میکرد و دوباره بازسازی میشد؟
آریا ماشینو روشن کرد و پشت سر مائده اینا حرکت کردیم
دست آریا روی دستم نشست دیگه هم برش نداشت
شیشه ی طرف خودمو پایین آوردم و همراه بقیه ی بچها دست و سوت و جیغ میزدم
آریا انگاری حالمو درک میکرد که چیزی نمیگفت..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دارهههه گریه ام میگره میخوام پارت آخر بخونم ،مرسی از قلم قشنگت زندگی کردم با رمانت
چقدر رمانتیک
سلام نویسنده عزیز
خدا قوت،رمان خیلی قشنگی داری عزیزم
میشه یه خواهشی ازت داشته باشم؟!
اگه میتونی تو پارت آخر عکس همه شخصیتا رو دوباره بزار🙏🏼اینطوری پیدا کردنشون سخته
اگه ممکنه واست همه رو تو آخرین پارت بزار
ممنون
عکس مائده رو هم لطفا بزار محدثه جون😉
😕❤🥺اخیی چ خوب شد رسیدن بهم فک کنم اخرا رمانمونه🥲
به آخراش نزدیک میشیم🥲🥲😃