رمان دونی

 

 

بغض تو گلوم نشست و نگاهم رو با حرص ازش گرفتم..

 

سنگینی نگاهش رو روی نیمرخم حس می کردم اما برنگشتم نگاهش کنم…

 

ازش خیلی ناراحت شده بودم..چه فکری درمورده من کرده بود..من اینجا داشتم از دوریش دق می کردم….

 

کمی بینمون سکوت برقرار شد و من تو حال و هوای خودم بودم و هی داشتم بغضم رو قورت میدادم که اشک نشه….

 

چشم هام بسته بود که با احساس انگشت های دستش زیر چونه ام، لای پلک هام باز شد…

 

چونه ام رو توی دستش گرفت و سرم رو چرخوند سمت خودش…

 

چشم های نم دارم رو به چشم های خمارش دوختم که لبخنده محوی زد و تکرار کرد:

-ببخشید..

 

سرم رو عقب کشیدم که اجازه نداد و چونه ام رو محکم تر گرفت و گفت:

-دیگه تکرار نمیشه..

 

از لحن بامزه ش بی اختیار لبخند نشست روی لب هام و با ذوق گفت:

-خندیدی..پس دیگه اشتی؟..

 

-قهر نبودم..

 

-اما ازم ناراحت بودی..فکر نمی کردم اینقدر اذیت بشی..ببخشید…

 

سرم رو تکون دادم:

-دیگه این کارو نکن..از خودت بی خبرم نذار..

 

صورتش رو جلو اورد و نفس داغش رو فوت کرد تو صورتم و لب زد:

-قول میدم..

 

 

 

دوباره لبخند زدم که اون هم خندید و دستش رو از زیر چونه ام برداشت و دستم رو توی دستش گرفت….

 

با انگشت شصتش پشت دستم رو نوازش کرد و گفت:

-نمی دونی خودم توی چه حالی بودم..داشتم برای دیدنتون میمردم اما یه سری کار اونجا داشتم که باید حتما انجام میدادم….

 

-من درک می کنم..می دونم زندگی تو اونجاست..می دونم کلی کار عقب افتاده داری که باید انجام بدی..فقط می خوام از حالت باخبر باشم..می خوام وقتی دلم تنگ میشه بتونم باهات حرف بزنم……

 

-چشم..دیگه هیچوقت نمیذارم از هم بی خبر بمونیم..بهت قول میدم عزیزم…

 

به چشم های ذوق زده ش نگاه کردم و با لبخند سرم رو تکون دادم:

-روی قولت حساب میکنم..

 

اروم خندید و فشاری به دستم اورد که نگاهم رو به دست هامون دوختم و اهسته لب زدم:

-چند روز میمونی؟..

 

-فعلا که هستم..

 

نفسی با غصه کشیدم:

-اما گفتی فقط چند روز میمونی..

 

-کِی گفتم؟!..

 

-ظهر وقتی گفتم ساکت رو بذار توی اتاق، گفتی این چند روز رو توی سالن میمونی…

 

جواب که نداد با نگرانی نگاهش کردم و متوجه ی شیطنت ریز توی نگاهش شدم…

 

دوباره دستم رو نوازش کرد و با لبخند و شیطنت گفت:

-معلوم نیست..یه مدت میمونم..فعلا اونجا کاری ندارم..

 

با ناباوری نگاهش کردم و چشم هام گرد شد:

-واقعا؟!..

 

لبخندش پررنگ تر شد:

-واقعا..

 

 

 

با ذوق، این دفعه من دستش رو فشردم و با خوشحالی خندیدم:

-خیلی خوبه..وای خدا..

 

مهربون و با چشم هایی تب دار نگاهم کرد که یک لحظه هول شدم و خواستم دستم رو عقب بکشم که اجازه نداد و محکم گرفتش….

 

با تعجب و هول زده نگاهش کردم که سرش رو جلو کشید و توی چند سانتی صورتم نگه داشت و داغ خیره شد تو چشم هام….

 

بدون لبخند و با حالی عجیب پچ زد:

-دلم خیلی برات تنگ شده بود..

 

خشکم زده بود و نمی تونستم نگاه از چشم هاش بگیرم..

 

بی اختیار و با لحن خودش گفتم:

-منم!..

 

نگاهش رو تو چشم هام چرخوند:

-خیلی خوشحالم که الان پیشمی..این مدت انگار یه چیزی کم داشتم..پرند..حال عجیبی دارم…

 

نفس عمیقی کشیدم و جواب ندادم..نمی دونستم چی باید بگم چون خودمم حالم عجیب و غریب بود…

 

انگار قلبم اروم گرفته و به گمشده ش رسیده بود..هیچوقت اینجوری احساس راحتی و اسودگی نداشتم….

 

اون یکی دستش رو هم بلند کرد و یک طرف صورتم گذاشت…

 

پلک هام لرزید و نمی دونم برای چندمین بار بود که قلبم فرو می ریخت…

 

نفسم حبس و سینه ام سنگین شده بود..

 

انگشت هاش رو از بغل صورتم حرکت داد و برد لابه لای موهام و من قدرت هیچ حرکتی رو نداشتم…

 

سرم رو کمی جلو کشید و لب های داغش روی شقیقه ام نشست…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

        خلاصه رمان:   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای که دوست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا جون
زهرا جون
1 سال قبل

سلام ادمین
این اکانتمه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x