رمان گرداب پارت 191

3.7
(3)

 

 

بغض تو گلوم نشست و نگاهم رو با حرص ازش گرفتم..

 

سنگینی نگاهش رو روی نیمرخم حس می کردم اما برنگشتم نگاهش کنم…

 

ازش خیلی ناراحت شده بودم..چه فکری درمورده من کرده بود..من اینجا داشتم از دوریش دق می کردم….

 

کمی بینمون سکوت برقرار شد و من تو حال و هوای خودم بودم و هی داشتم بغضم رو قورت میدادم که اشک نشه….

 

چشم هام بسته بود که با احساس انگشت های دستش زیر چونه ام، لای پلک هام باز شد…

 

چونه ام رو توی دستش گرفت و سرم رو چرخوند سمت خودش…

 

چشم های نم دارم رو به چشم های خمارش دوختم که لبخنده محوی زد و تکرار کرد:

-ببخشید..

 

سرم رو عقب کشیدم که اجازه نداد و چونه ام رو محکم تر گرفت و گفت:

-دیگه تکرار نمیشه..

 

از لحن بامزه ش بی اختیار لبخند نشست روی لب هام و با ذوق گفت:

-خندیدی..پس دیگه اشتی؟..

 

-قهر نبودم..

 

-اما ازم ناراحت بودی..فکر نمی کردم اینقدر اذیت بشی..ببخشید…

 

سرم رو تکون دادم:

-دیگه این کارو نکن..از خودت بی خبرم نذار..

 

صورتش رو جلو اورد و نفس داغش رو فوت کرد تو صورتم و لب زد:

-قول میدم..

 

 

 

دوباره لبخند زدم که اون هم خندید و دستش رو از زیر چونه ام برداشت و دستم رو توی دستش گرفت….

 

با انگشت شصتش پشت دستم رو نوازش کرد و گفت:

-نمی دونی خودم توی چه حالی بودم..داشتم برای دیدنتون میمردم اما یه سری کار اونجا داشتم که باید حتما انجام میدادم….

 

-من درک می کنم..می دونم زندگی تو اونجاست..می دونم کلی کار عقب افتاده داری که باید انجام بدی..فقط می خوام از حالت باخبر باشم..می خوام وقتی دلم تنگ میشه بتونم باهات حرف بزنم……

 

-چشم..دیگه هیچوقت نمیذارم از هم بی خبر بمونیم..بهت قول میدم عزیزم…

 

به چشم های ذوق زده ش نگاه کردم و با لبخند سرم رو تکون دادم:

-روی قولت حساب میکنم..

 

اروم خندید و فشاری به دستم اورد که نگاهم رو به دست هامون دوختم و اهسته لب زدم:

-چند روز میمونی؟..

 

-فعلا که هستم..

 

نفسی با غصه کشیدم:

-اما گفتی فقط چند روز میمونی..

 

-کِی گفتم؟!..

 

-ظهر وقتی گفتم ساکت رو بذار توی اتاق، گفتی این چند روز رو توی سالن میمونی…

 

جواب که نداد با نگرانی نگاهش کردم و متوجه ی شیطنت ریز توی نگاهش شدم…

 

دوباره دستم رو نوازش کرد و با لبخند و شیطنت گفت:

-معلوم نیست..یه مدت میمونم..فعلا اونجا کاری ندارم..

 

با ناباوری نگاهش کردم و چشم هام گرد شد:

-واقعا؟!..

 

لبخندش پررنگ تر شد:

-واقعا..

 

 

 

با ذوق، این دفعه من دستش رو فشردم و با خوشحالی خندیدم:

-خیلی خوبه..وای خدا..

 

مهربون و با چشم هایی تب دار نگاهم کرد که یک لحظه هول شدم و خواستم دستم رو عقب بکشم که اجازه نداد و محکم گرفتش….

 

با تعجب و هول زده نگاهش کردم که سرش رو جلو کشید و توی چند سانتی صورتم نگه داشت و داغ خیره شد تو چشم هام….

 

بدون لبخند و با حالی عجیب پچ زد:

-دلم خیلی برات تنگ شده بود..

 

خشکم زده بود و نمی تونستم نگاه از چشم هاش بگیرم..

 

بی اختیار و با لحن خودش گفتم:

-منم!..

 

نگاهش رو تو چشم هام چرخوند:

-خیلی خوشحالم که الان پیشمی..این مدت انگار یه چیزی کم داشتم..پرند..حال عجیبی دارم…

 

نفس عمیقی کشیدم و جواب ندادم..نمی دونستم چی باید بگم چون خودمم حالم عجیب و غریب بود…

 

انگار قلبم اروم گرفته و به گمشده ش رسیده بود..هیچوقت اینجوری احساس راحتی و اسودگی نداشتم….

 

اون یکی دستش رو هم بلند کرد و یک طرف صورتم گذاشت…

 

پلک هام لرزید و نمی دونم برای چندمین بار بود که قلبم فرو می ریخت…

 

نفسم حبس و سینه ام سنگین شده بود..

 

انگشت هاش رو از بغل صورتم حرکت داد و برد لابه لای موهام و من قدرت هیچ حرکتی رو نداشتم…

 

سرم رو کمی جلو کشید و لب های داغش روی شقیقه ام نشست…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۴۰۳۰۴ ۰۱۱۳۲۱۲۹۱

دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی 3.8 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۲۲۱۰۴۳۷۲۶

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی…
images

رمان عاشقم باش 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان برای مریم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا جون
زهرا جون
11 ماه قبل

سلام ادمین
این اکانتمه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x