رمان گرداب پارت 201

3.7
(3)

 

 

 

 

اشک هام رو پاک کردم و مبهوت و شکست خورده به زمین خیره شدم…

 

قلبم تیر می کشید و نفسم قطع و وصل میشد..

 

مثل همیشه دست به دامن اسپری ام شدم و من حتی از نظر جسمی هم سالم نبودم…

 

دلش رو به چیه من خوش می کرد و عاشقم میشد..

 

هق زدم و باز هم اسپری رو روی لب هام گذاشتم و دو تا پاف خالی کردم…

 

چقدر عاشق شدنم اعتراف تلخی بود و چه زمان بدی متوجه ی احساسم شده بودم…

 

تو سرم کلی فکر و خیال می اومد و میرفت و دلم می لرزید..

 

دستم رو روی سینه ام، درست روی قلبم گذاشتم و لب زدم:

-اروم بگیر..اینقدر نلرز لعنتی..سورن سهم تو نیست..اینقدر براش خودت رو به در و دیوار نزن..اون حتی به تو فکرم نمیکنه..اروم باش….

 

دوباره اسپری زدم و نفس عمیقی کشیدم و اشک هام رو پاک کردم…

 

لب و چونه ام می لرزید و میل شدیدی داشتم که بلند و با صدا گریه کنم اما نمی خواستم مامان و سورن متوجه بشن….

 

خصوصا سورن..اون هیچوقت نباید متوجه احساس من میشد..نه حداقل تا وقتی که یک دل نمیشدم و نمی فهمیدم سورن واقعا چرا اومده و احساسش چیه…..

 

نفس لرزونی کشیدم و اسپری رو توی دستم فشردم و خواستم دوباره دراز بکشم که دوتا تقه ی نسبتا اروم به در خورد….

 

 

سریع صاف نشستم و تند تند صورت خیسم رو پاک کردم و هرچقدر سعی کردم صدام نلرزه، موفق نشدم:

-بله؟!..

 

-می تونم بیام تو؟..

 

لبم رو گزیدم و با سر استینم روی چشم هام کشیدم تا خیسیش پاک بشه…

 

هرچند می دونستم الان صورت و چشم های سرخ شده ام داد میزد که داشتم گریه می کردم…

 

نفسم رو فوت کردم و اروم گفتم:

-بیا!..

 

در با مکث کوتاهی روی پاشنه چرخید و قامت بلند سورن توی چهارچوب در پیدا شد…

 

نگاهش روی صورتم خیره موند و اخم هاش اروم اروم توی هم گره خوردن…

 

سرم رو پایین انداختم و صدای بسته شدن در رو شنیدم..

 

حضورش و صدای قدم هاش رو که بهم نزدیک میشد، حس کردم و کمی بعد کنارم روی تخت نشست….

 

هیچ کدوم حرف نمی زدیم و همینطور کنار هم نشسته بودیم…

 

سنگینی نگاهش رو روی صورتم حس می کردم و از گوشه ی چشم دستش که بلند شد و به طرف صورتم اومد رو دیدم….

 

ناخوداگاه و با دلخوری زیادی خودم رو کنار کشیدم و نگذاشتم دستش به صورتم برسه…

 

دستش رو انداخت و نفس عمیقی کشید..

 

سرم رو پایین تر انداختم و با بغض مشغول بازی با انگشت هام شدم…

 

دوباره کمی سکوت شد تا اینکه سورن نرم و مهربون صدام کرد:

-پرندجان!..

 

 

دوباره کمی سکوت شد تا اینکه سورن نرم و مهربون صدام کرد:

-پرندجان!..

 

بی اختیار پوزخندی زدم و سرم رو به سمت مخالفش چرخوندم…

 

باز هم صدای نفس عمیقش بلند شد و گفت:

-چرا درکم نمیکنی؟..

 

اخم هام توی هم رفت و بدون نگاه کردن بهش، خیلی یهویی و با صدایی گرفته گفتم:

-تو برای چی برگشتی اینجا؟..

 

متعجب و یکه خورده گفت:

-چی؟!..

 

سرم رو چرخوندم طرفش و با نگاهی غم زده و دلخور گفتم:

-چرا از تهران برای زندگی اومدی اینجا؟..

 

گیج سرش رو تکون داد:

-متوجه ی منظورت نمیشم..یعنی چی؟!..

 

کامل چرخیدم طرفش و مستقیم تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم:

-دلیل اینکه برای زندگی اینجارو انتخاب کردی چی بود؟..

 

بی حرف و خیره نگاهم کرد و جواب نداد..

 

دوباره پوزخندم تکرار شد و ادامه دادم:

-بخاطره چی یا کی اومدی؟!..

 

دستش رو روی صورتش کشید و نگاهش رو ازم گرفت و به روبه روش خیره شد و اروم گفت:

-چی رو میخواهی بدونی؟..

 

-فقط می خوام بدونم دلیل اومدنت چی بوده..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
Screenshot ۲۰۲۲ ۰۳ ۳۱ ۲۲ ۴۴ ۲۴

دانلود رمان خلسه 5 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …      
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۱۵۹۹۴۸

دانلود رمان پالوز pdf از m_f 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبینامرادی
مبینامرادی
10 ماه قبل

خیلی روند داستان کند هست

[:
[:
10 ماه قبل

هوووف کاش پارت هدیه میدادین🥲

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x