رمان گرداب پارت 211

3
(4)

 

 

 

 

 

دوباره دستش رو فشردم و گفت:

-خیلی خوشحال شدم دیدمت..بیشتر سر بزن دلم برات تنگ میشه…

 

-منم همینطور..چشم حتما..به مامان اینا سلام برسون..

 

-سلامت باشی عزیزم چشم..

 

چشمکی زد و با چشم و ابرو به در اتاق سورن اشاره کرد و گفت:

-بهشون گفتم مهمون دارن اما نگفتی تویی..

 

خندیدم و سرم رو تکون دادم:

-ممنون..

 

-خدانگهدار..

 

جوابش رو دادم و با نگاهم بدرقه ش کردم تا از مطب خارج شد و در رو هم پشت سرش بست…

 

نفس عمیقی کشیدم و با استرس بند کیفم رو توی دست هام فشردم و با قدم های اروم راه افتادم سمت اتاق سورن….

 

تقه ای به در زدم و با شنیدن صداش دلم لرزید:

-بفرمایید..

 

خدایا چقدر دلم براش تنگ شده بود..

 

دوباره نفسی گرفتم و دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم و اروم در رو باز کردم و رفتم داخل…

 

سرش پایین بود و داشت چیزی رو یادداشت می کرد..

 

با ولع و دلتنگی نگاهم رو بهش دوختم و در رو اروم پشت سرم بستم…

 

با صدای بسته شدن در سرش رو بلند کرد و با دیدن من، ابروهاش اروم اروم بالا پرید…

 

نگاهم رو توی صورتش چرخوندم و اهسته گفتم:

-سلام..

 

با همون ابروهای بالا انداخته، سرش رو تکون داد و متعجب گفت:

-سلام..خوش اومدی..

 

 

بی اختیار نگاه و لحنم پر از گلایه شد:

-واقعا خوش اومدم؟!..

 

نگاهش رو ازم دزدید و با دست به مبل های جلوی میزش اشاره کرد:

-اره..چرا اونجا ایستادی..بیا بشین..

 

بند کیفم رو محکم تر فشردم و راه افتادم و جلوی میزش ایستادم…

 

وقتی دید ایستادم و چیزی نمیگم، دوباره نگاهم کردم و با تعجب گفت:

-چرا نمیشینی؟!..

 

-اگه مزاحمت شدم برم..نمیخوام به زور تحملم کنی..

 

اخم هاش رو کمی توی هم کشید و با جذبه گفت:

-بشین پرند بچه بازی درنیار..

 

حتی دلم برای شنیدن اسمم از زبونش هم تنگ شده بود…

 

کمی عقب رفتم و روی مبل دو نفره نشستم و خیره شدم بهش…

 

کلافه نگاهش رو ازم گرفت و از جاش بلند شد:

-چیزی میخوری برات بیارم؟..

 

-نه ممنون..بیا بشین باید حرف بزنیم..

 

از پشت میز رد شد و اومد روی مبل روبه روم نشست و سوالی گفت:

-درمورده؟!..

 

بی اختیار پوزخندی زدم و گفتم:

-درمورده؟..به نظرت درمورده چی میخوام حرف بزنم؟..به نظرت این همه راه اومدم اینجا که چی بهت بگم؟…

 

دست هاش رو توی هم گره زد و روی زانوهاش گذاشت و کمی خم شد جلو و محکم صدام کرد:

-پرند!..

 

 

غمگین و ناراحت نگاهش کردم و چیزی نگفتم که خودش دوباره گفت:

-چرا اومدی؟!..

 

-نباید میومدم؟!..

 

-نگفتم نباید میومدی..گفتم چرا اومدی؟!..

 

کلافه نگاهم رو به اطراف چرخوندم و گفتم:

-اومدم حرف بزنیم..

 

-اینجا جای حرف زدنه؟!..

 

-پس کجا میومدم؟..جواب تماس هامو نمیدی..وقتی میایی خونه که من نباشم..کجا میدیدمت که بتونم باهات حرف بزنم؟….

 

نگاهش رو ازم گرفت و با بی رحمی گفت:

-لابد حرفی نداشتیم که جواب نمیدادم..

 

-این نظر تواِ..شاید تو حرفی نداشته باشی و نخواهی منو ببینی..شاید من اینقدر برات ارزش ندارم که بیایی ازم دلیل کارمو بپرسی اما برای من اینطوری نیست…..

 

پوزخندی زد و با حرصی محسوس گفت:

-اگه برات ارزش داشتم، پنهان کاری نمی کردی و بهم دروغ نمی گفتی…

 

اخم هام توی هم رفت و صدای من هم پر از حرص شد:

-من دروغ نگفتم..اگه می خواستم پنهان کاری کنم اصلا موضوع رو بهت نمی گفتم…

 

-پس اسم کارت چی بود؟..من ازت پرسیدم اون مرتیکه ی اشغال رو دیدی تو گفتی نه…

 

چونه ام از تحکم صداش لرزید و اروم گفتم:

-موضوع تموم شده بود..نخواستم بخاطره اون به قول خودت مرتیکه ی اشغال ناراحت بشی..نخواستم نگرانت کنم….

 

دوباره مثل اون روز انگشت اتهامش به طرفم گرفته شد و غرید:

-بخاطره هرچی که بود نباید دروغ می گفتی..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان معشوقه پرست 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
۱۶۰۵۱۰

دانلود رمان تموم شهر خوابیدن 0 (0)

3 دیدگاه
    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
IMG 20231016 191105 492 scaled

دانلود رمان بامداد عاشقی pdf از miss_قرجه لو 5 (2)

3 دیدگاه
  رمان بامداد عاشقی ژانر: عاشقانه نام نویسنده:miss_قرجه لو   مقدمه: قهوه‌ها تلخ شد و گره دستهامون باز، اون‌جا که چشمات مثل زمستون برفی یخ زد برام تموم شدی، حالا بیچاره‌وار می‌گردم به دنبال آتیشی که قلب سردمو باز گرم کنه…
IMG 20230127 013520 1292

دانلود رمان درجه دو 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
9 ماه قبل

عالی منتظر پارت جدید

Mahsa
Mahsa
9 ماه قبل

کاش مثل فیلم ترکیا یهو همو بغل میکردن میگفتن چقد دلشون واسه هم تنگ شده و همو دوس دارن😕ولی زهی خیال باطل
تا ما رو دق ندن این اتفاق نمیفته

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x