رمان گرداب پارت 213

3.7
(3)

 

 

 

بی حرف نگاهش رو توی چشم هاش چرخوند و جوابم رو نداد…

 

با تعجب صداش کردم:

-سورن!..

 

دستش رو از موهام جدا کرد و اروم سرش رو خم کرد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند…

 

نفس گرمش رو توی صورتم بیرون داد و پچ زد:

-هرروز میومدم دیدنت..

 

از همون فاصله ی کم، چشم هام رو توی چشم هاش چرخوندم:

-کجا؟!..

 

-صبحها قبل از اینکه بری سرکار..یا گاهی بعد از ظهرها وقتی کارت تموم میشد، تا خونه دنبالت می اومدم…

 

اخم هام توی هم رفت و با حرص، جفت دست هام رو توی سینه ش کوبیدم و هولش دادم عقب:

-خیلی بدجنسی سورن..خیلی..خیلی..

 

درحالی که بخاطره فشار دست هام ازم کمی فاصله گرفته بود، اروم خندید و گفت:

-خیلی چی؟..

 

با حرص بیشتری توپیدم:

-هیچ کلمه ای برای توصیف کارت پیدا نمیکنم..

 

خنده ش بلندتر شد و مچ دستم رو گرفت و کشید..

 

سعی کردم دستم رو از دستش دربیارم اما اجازه نداد و کشوندم سمت مبل ها و مجبورم کرد بشینم…

 

خودش هم کنارم نشست و مچ دستم رو محکم تر گرفت تا یه وقت بلند نشم…

 

 

 

دستم رو توی دستش چرخوندم و با حرص گفتم:

-ولم کن..می خوام برم..

 

-چرا؟!..

 

-چرا؟..واقعا میپرسی چرا؟..گفتم ولم کن..

 

-بشین اینقدر وول نخور..مگه نیومده بودی حرف بزنیم..

 

عصبی و با تشر گفتم:

-پشیمون شدم..

 

-پرند..

 

بی حرکت شدم و چند لحظه بینمون سکوت شد و بعد سرم رو چرخوندم و با غصه نگاهش کردم…

 

غمگین و گرفته گفتم:

-میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟..میدونی چه حالی داشتم؟..اونوقت هرروز میومدی اما حتی نخواستی یکبار باهام حرف بزنی….

 

دستم رو ول کرد و نگاهش رو ازم گرفت و لبخنده تلخی زد:

-ازت ناراحت بودم..

 

-اگه بهم اجازه داده بودی برات توضیح میدادم..حتی مثل امروز عذرخواهی می کردم اما توی بی معرفت….

 

سرش رو چرخوند طرفم و اخم هاش توی هم رفت:

-من بی معرفت نیستم..فقط ناراحت بودم..خودتم میدونی حق داشتم…

 

-اما حق نداشتی باهام این کارو بکنی..حق نداشتی اینقدر ازم فاصله بگیری و حتی جواب تماس هامم ندی….

 

جواب نداد که دوباره خودم به حرف اومدم:

-باید میومدی حرف بزنیم..ازم دلیل کارمو بپرسی..بعد اگه قانع نمیشدی اونوقت میرفتی…

 

 

با مکث کوتاهی گفت:

-در این مورد حق با تواِ..ببخشید..

 

مشتی توی شونه ش کوبیدم و با بغض گفتم:

-نمیبخشم..چطور دلت اومد..

 

با یک حرکت کشیدم توی بغلش و محکم بین بازوهاش قفلم کرد…

 

دست هام رو که توی سینه ش جمع شده بود رو محکم بهش فشردم تا فاصله بگیرم اما اجازه نداد…

 

بغضم ترکید و با گریه گفتم:

-سنگ دل..چطور تونستی..

 

یک دستش رو از دورم بالا اورد و از روی شال روی سرم کشید و مهربون گفت:

-ببخشید..

 

-دلم تنگ شده بود..داشتم دق میکردم اما تو جوابمو نمیدادی..جوابمو نمیدادی…

 

با همون لحن پر محبت نازم داد:

-قربونش برم که دلش تنگ شده بود..ببخشید عزیزم..

 

چشم های خیسم رو بستم و سرم رو به سینه ش تکیه دادم و مشت هام رو باز کردم…

 

دستش رو دورم محکم تر کرد و با اون یکی دستش، شالم رو از روی سرم انداخت دور گردنم و انگشت هاش رو لای موهام فرو کرد….

 

بی حرف مشغول نوازش موهام شد و من هم با چشم های بسته، خودم رو به اغوش گرم و دست های پر نوازشش سپردم….

 

نمی دونم چقدر توی اون حال بودیم که فین فینی کردم و با بغض گفتم:

-دیگه این کارو نکن..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۳۹۲۱۳۶۸

دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن 0 (0)

2 دیدگاه
    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۹ ۲۳۲۳۱۳۸۷۱

دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی 2 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی…
دانلود رمان اکو

دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و…
IMG 20240622 010718 301 scaled

دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 3.3 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۴ ۲۳۴۱۰۸۰۰۸

دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی 4.5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…  …
IMG 20230128 233813 8572 scaled

دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۶ ۱۴۳۳۳۳۳۳۳

دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که…
IMG 20230127 013752 8902 scaled

دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره!

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x