رمان گرداب پارت 220 - رمان دونی

 

 

 

تو حیاط از صدای قدم هام متوجه شد دنبالشم و سرش رو چرخوند و نگاهم کرد…

 

سری به تاسف تکون داد و به راهش ادامه داد..

 

قبل از اینکه در رو باز کنه، ایستاد تا بهش برسم و کنارش که رسیدم، لبخندی زد و گفت:

-هوا سرده..چرا اومدی بیرون..

 

-اومدم خداحافظی کنم..تو که نه محبتت معلومه، نه عصبانیتت…

 

بازوم رو گرفت و کمی کشیدم جلو و سینه به سینه ش شدم…

 

صورتش رو خم کرد توی صورتم و گفت:

-همه چی جای خودش..وقتی جلوم اون حرفهارو میزنی، توقع داری مثل خیار وایسم نگاه کنم؟..خب معلومه که عصبی میشم….

 

نگاهم رو از اون فاصله ی کم تو چشم هاش دوختم و لب زدم:

-من که گفتم نمیخوام..چرا از دست من عصبانی میشی..

 

پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و نفسش رو توی صورتم فوت کرد و اهسته گفت:

-از تو عصبانی نشدم..

 

-پس چی؟!..

 

-نمی دونم..حالم بد شد وقتی حرف خواستگار شد..حرفشم عصبیم میکنه…

 

-چرا؟!..

 

نگاهش رو از چشم هام اروم کشوند سمت لب هام و پچ زد:

-چرا؟!..

 

مکث کوتاهی کرد و با همون لحن ادامه داد:

-چون وقتی حتی اسم یکی میاد کنار اسمت، مخم داغ میکنه و بهم میریزم…

 

 

 

لبخند نشست روی لبم و بی اختیار گفتم:

-واقعا؟!..

 

اون هم لبخند زد و چشم هاش رو باز و بسته کرد:

-واقعا..

 

لبخندم پررنگ تر شد و نگاه سورن رنگی از کلافگی گرفت…

 

یک دستش رو برد پشت کمرم چنگ زد و به خودش نزدیک ترم کرد…

 

تقریبا چسبیدم بهش و دست هام رو روی شونه هاش گذاشتم:

-سورن..

 

نیم نگاهی به ساختمان انداخت و وقتی دید همه چی امن و امانه، دوباره نگاهم کرد…

 

سرش دوباره خم شد و لب هاش نشست گوشه ی لبم..

 

نفسم حبس شد و لباسش رو از روی شونه هاش توی مشتم جمع کردم…

 

پلک هام روی هم افتاد و انگار با لب هاش، گوشه ی لبم رو ذوب کرد…

 

با مکثی طولانی، لب هاش رو اندازه یک سانت فاصله داد و با همون چشم های بسته هم حرکت لبش به سمت لبم رو حس کردم….

 

مشت هام روی شونه هاش محکم تر شد و منتظر داغی لب هاش بودم که حس کردم چیزی به سرعت از روی پام رد شد….

 

انقدر سریع فاصله گرفتم و جیغ زدم که سورن بیچاره وحشت کرد و تند ولم کرد…

 

شروع کردم به بالا و پایین پریدن و اروم جیغ زدن..

 

 

سورن با ترس و هول شده تند تند گفت:

-چی شد؟..چیه؟..چرا اینطوری میکنی؟..

 

با چشم های گرد شده و وحشت زده گفتم:

-یه چیزی..یه چیزی..از روی..پاهام..رد شد..

 

سورن بازوهام رو محکم گرفت تا نگهم داره و با نفس نفس گفت:

-چیزی نیست..هیچی نیست..گربه بود..

 

با چشم هایی که داشت از کاسه در می اومد، تو جام ثابت شدم و نفس بریده گفتم:

-گر..گربه؟!..

 

-اره اره..گربه بود..اروم باش..

 

دستم رو روی قلب گذاشتم که پر صدا می کوبید و چشم هام رو بستم و با حرص گفتم:

-لعنت بهش..دوتا ادم گنده رو اینجا ندید..حتما باید از روی پاهامون رد میشد…

 

صدای خنده ی سورن رو که شنیدم، چشم هام رو باز کردم و با اخم نگاهش کردم:

-چرا میخندی..ترسیدن من خنده داره؟..

 

کف دستش رو روی لب و چونه ش کشید و با خنده گفت:

-به خودم می خندم..لعنت به شانس من..گندش بزنن..

 

بعد از چند لحظه متوجه ی منظورش شدم و منم زدم زیر خنده…

 

با خنده دست هاش رو دورم حلقه کرد و کشیدم توی بغلش…

 

محکم فشردم و با مکث و پر محبت گفت:

-عزیزم..صدای قلبشو..خیلی ترسیدی؟!..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

یعنی پرند واقعا نمیفهمه ک سورن دوسش داره؟؟😐
سوگل چیشد؟؟بچه ش دنیا نیومد!؟یه سال گذشت بابا

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x