رمان گرداب پارت 250

4.2
(91)

 

کمی توی سکوت به صورتش خیره شد و وقتی دید قصد جواب دادن نداره، دستش رو از روی دست پرند برداشت و برد سمت صورتش….

سر انگشت هاش رو این دفعه پشت پلک پرند کشید و با همون لحن ادامه داد:
-دلم لک زده واسه اون نگاه خوشگلت..بیشتر از این مجازاتم نکن..حق داری حتی نگاهمم نکنی اما من اینجوری میمیرم….

وقتی دید پرند باز هم جواب نمیده، دست کبودش رو از کنارش برداشت و بین دوتا دستش گرفت و بالا برد….

سرش رو هم کمی خم کرد و اروم روی کبودی دستش رو بوسید و لب زد:
-پرندم..

دست پرند بین دست هاش لرزید و قطره اشکی اروم از گوشه ی چشمش فرو ریخت…

قلب سورن لرزید و دوباره پشت دستش رو بوسید و گفت:
-باز کن اون چشم های خوشگلتو..نگام کن..بعد اگه بگی بمیر نامردم اگه همینجا…

میون حرفش پرند با لب و چونه ای لرزون، بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه اهسته گفت:
-برو سورن..

سورن چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و با شور گفت:
-اخ که داشتم میمردم برای شنیدن اسمم از زبونت..

پرند با بغض و همون چشم های بسته تکرار کرد:
-برو..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [23/09/1401 10:04 ب.ظ] #پارت1492

سورن با بی قراری نگاهش کرد و گفت:
-کجا برم..کجارو دارم برم..من روزهاست پشت در اتاق تو دارم جون میدم بعد تو میگی برو..کجا برم اخه…

قطره های اشک با سرعت بیشتری روی صورت پرند فرو ریخت و با حرکت ارومی دستش رو می خواست از دست سورن بیرون بکشه که سورن محکم تر دستش رو گرفت…..

غمگین به چشم های بسته و صورت خیس پرند خیره شد و لب زد:
-حق داری نخواهی منو ببینی..حق داری حتی نخواهی نزدیکت باشم..نتونستم ازت مراقبت کنم..حق داری..ببخشید….

چشم های پرند خیلی اروم باز و خمار به روبه روش خیره شد…

دل سورن با دیدن چشم های سبز و غرق اشک پرند لرزید و کمی بیشتر خم شد سمتش و با ذوق گفت:
-جونم..جون دلم..قربون این چشم هات برم..

پرند بدون نگاه کردن به سورن و حتی بدون پلک زدن، به دیوار جلوش خیره شد و با بغض دوباره گفت:
-برو از اینجا سورن..

سورن بی توجه به حرفش، خیلی اهسته و پر احساس پچ پچ کرد:
-نمی خواهی نگام کنی خوشگلم؟..

پرند سرش رو به سمت مخالف چرخوند و جواب نداد..

سورن با ناراحتی به نیمرخ پرند نگاه کرد و گرفته گفت:
-حق داری..معذرت می خوام..

بغض پرند بی صدا ترکید و مظلومانه لب زد:
-با من اینطوری حرف نزن..برو..برو..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [26/09/1401 10:48 ق.ظ] #پارت1493

سورن دستپاچه نگاهش کرد و تند تند گفت:
-باشه عزیزم..باشه..هرچی تو بگی..اروم باش..

پرند سرش رو چرخوند و دوباره با نگاهی مات به دیوار خیره شد…

سورن با قلبی کوبنده و پر غصه نگاهش کرد و با مکث گفت:
-هرچی بگی حق داری..من خر پیشت نبودم وقتی این بلاها سرت اومد..نتونستم زود پیدات کنم..حق داری..ولی پرند به خدا..به جون خودت خیلی تلاش کردم..خیلی سعی کردم پیدات کنم..خیلی این در و اون در زدم اما نشد..ببخش عزیزدلم……

صدای پر بغضش قلب پرند رو از جا کند اما باز هم حرفی نزد…

ناراحتیش هیچ کدوم از این هایی که سورن می گفت نبود…

می دونست سورن همه کار کرده تا پیداش کنه..می دونست چه حالی داشته وقتی نبوده…

همه ی این هارو می دونست..

اما مشکلش خودش بود..مشکلش روح و روان بهم ریخته ی خودش بود…

دوست داشت بره داخل یک اتاق کوچک و تاریک و تنها بمونه و هیچکس رو نبینه…

دلش نمی خواست دیگه حتی عزیزترین ادم های زندگیش رو ببینه…

وقتی حتی یادش نمی اومد چه بلایی سرش اومده، طاقت یک لحظه دیگه زندگی کردن رو نداشت…

فقط دوست داشت بمیره و همه ی فکر و خیال های توی سرش تموم بشه و راحت بشه…

حالی رو داشت تجربه می کرد که حتی توی خوابم فکر نمی کرد ببینه…

توی دلش فقط ارزوی مرگ می کرد و بس..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [27/09/1401 09:41 ب.ظ] #پارت1494

سورن وقتی نگاه مات و بدون پلک زدنش به دیوار رو دید، با نگرانی خم شد و لب زد:
-پرند..خوبی؟!..

پرند با صدای سورن پلکی زد و انگار از دنیای دیگه ای برگشت…

روح به نگاهش برگشت اما باز هم به سورن نگاه کرد..

سورن با دلی بی قرار دوباره گفت:
-نگام نمی کنی پرند؟..من دارم از دلتنگی برات دیوونه میشم…

باز هم سکوت پرند و بی قراری سورن..

کلافه نگاهش رو دور اتاق چرخوند و با صدای دورگه و گرفته ای گفت:
-باشه عزیزم..من که این همه منتظر شدم تو بیدار بشی بازم صبر میکنم..کافیه تو حالت خوب باشه…

با بی قراری و دلتنگی بیشتری نگاهش کرد و گفت:
-اما بدون من دارم میمیرم..نفسم به سختی می کشم..هرموقع نگام کنی نفسم بالا میاد…

پرند پلک هاش رو با حالی داغون روی هم فشرد و سورن که متوجه ی حالش بود، پر احساس لب زد:
-قربونش برم..

وقتی دید پرند واقعا نمی خواد حرف بزنه، سکوت کرد و نخواست بیشتر تحت فشارش بذاره…

بی حرف نگاهش رو تو صورت پرند می چرخوند و دستش رو توی یک دستش گرفته بود و با اون دستش اروم نوازشش می کرد….

داشت له له میزد واسه یک نگاه پرند اما ترجیح داد دیگه چیزی نگه تا ناراحتش نکنه…

دیگه پرند پیشش بود و انقدر این مدت عذاب و دلتنگی کشیده بود که از حالا تا ته دنیا می تونست براش صبر کنه تا فقط یک نیم نگاه بهش بندازه….

الان فقط این مهم بود که پرند دیگه پیش خودش بود و بس…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [28/09/1401 09:20 ب.ظ] #پارت1495

===============================

از حسابداری خارج شد و نگاهی به برگه ی مرخصی توی دستش انداخت…

بالاخره دکتر پرند رو مرخص کرده بود و اجازه داده بود به خونه ببرنش…

راه افتاد سمت اتاق پرند و همینطور حرف های دکترش توی ذهنش تکرار می شد…

“حال جسمیش به مراتب بهتره و فقط باید هفته ای یک بار بیارینش من شرایطش رو چک کنم..همون موقع تاریخ باز کردن گچ دست و پاش رو هم بهتون میگم..اما همینطور که خودتونم متوجه شدین حال روحیش به هیچوجه خوب نیست..حتی با روانشناسی که چندبار فرستادم پیشش هم صحبت نمیکنه”……

نفس عمیقی کشید و دوباره صحبت های دکتر توی سرش مرور شد…

“باید مرتب تحت نظر روانشناس باشه..هرجور شده راضیش کنین پیش مشاوره بره..اگه از یک متخصص کمک نگیرین توی زندگیش با مشکل روبه رو میشه..لطفا این توصیه منو جدی بگیرین..باید حتما پیش روانشناس بره”…..

پشت در اتاق پرند ایستاد و به سختی لبخندی روی لب هاش نشوند و وارد اتاق شد…

نگاهی به بقیه انداخت که با ورودش بهش چشم دوخته بودن و برگه ی تو دستش رو توی هوا تکون داد و گفت:
-دیگه می تونیم بریم خونه..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 91

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
IMG 20230128 233946 2632

دانلود رمان عنکبوت 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی…
IMG 20230127 015547 6582 scaled

دانلود رمان آدمکش 3 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو…
IMG 20230129 004339 7932

دانلود رمان نت های هوس از مسیحه زادخو 4 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   ارکین ( آزاد) یه پدیده ناشناخته است که صدای معرکه و مخملی داره. ویه گیتاریست ماهر، که میتونه دل هر شنونده ای و ببره.! روزی به همراه دوستش ایرج به مهمونی تولدی دعوت میشه. که میزبانش دو دختر پولدار و مغرور هستن.‌! ارکین در…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۱ ۰۷۱۹۰۴۲۳۰

دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص…
IMG 20230128 234015 1212 scaled

دانلود رمان رقصنده با تاریکی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 4.5 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 4 (4)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x