1 دیدگاه

رمان گرداب پارت 252

4.1
(92)

 

دنیز وقتی دید پرند قصد جواب دادن نداره گفت:
-اره بریم..

سورن پوف پر حرصی کشید و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد…

کمی که از بیمارستان دور شدن، با نگاهی به اطراف ماشین رو کشید گوشه ی خیابون و نگه داشت…

مهتاب خانوم نگاهش کرد و گفت:
-چی شد مادر..چرا نگه داشتی؟..

سورن در حالی که در ماشین رو باز می کرد گفت:
-دکتر براش نسخه نوشته..برم بگیرمش..زود میام..

مهتاب خانوم با نگاهی به داروخونه ی کنار خیابون سری تکون داد:
-دستت درد نکنه پسرم..

سورن از ماشین پیاده شد و راه افتاد سمت داروخونه..

پرند از شیشه ی کنارش بهش خیره شد که سلانه سلانه و با شونه های افتاده راه می رفت…

بغضش رو قورت داد و چشم هاش رو بست..

دنیز که متوجه ی نگاه و بغضش شده بود، سرش رو بهش نزدیک کرد و اروم کنار گوشش گفت:
-چرا باهاش اینطوری رفتار میکنی پرند..به خدا این مدت بیشتر از هممون اذیت شده..گناه داره..نکن…

پرند بدون اینکه چشم هاش رو باز کنه، بعد از این مدت که با کسی حرف نمیزد، اهسته و خش دار لب زد:
-می دونم..

دنیز از اینکه پرند باهاش حرف زده بود ذوق کرد و گفت:
-قربون صدات برم من..پس چرا اینطوری میکنی..گناه داره پرند…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [08/10/1401 10:16 ب.ظ] #پارت1502

پرند اروم چشم هاش رو باز کرد و با همون لحن گفت:
-باید بره پی زندگیش..

چشم های دنیز گرد شد و مات و مبهوت گفت:
-چی؟!..

پرند سری به دو طرف تکون داد و جواب نداد..

دنیز که خشکش زده بود، با مکث کمی به خودش اومد و شوکه گفت:
-پرند یه وقت این حرفو به خودش نزنیا..دیوونه میشه..میدونی این مدت چی کشیده؟..می دونی چقدر عذاب کشیده؟..باهاش اینکارو نکن..سکته میکنه….

پرند سرش رو چرخوند و از شیشه ی کنارش متوجه ی سورن شد که داشت از خیابون رد میشد و به طرف ماشین می اومد….

با حسرت و حسی گنگ به سورن خیره شد..

با ناامیدی به قد و بالاش نگاه کرد و دلش پر کشید براش اما نمی تونست…

نمی خواست سورن دیگه توی زندگیش باشه..

با همون نگاه غم زده و پر حسرت سرش رو چرخوند و چشم هاش رو بست…

دنیز که حال و نگاهش رو دیده بود، با وحشت نگاهش کرد و دلش از همون لحظه برای سورن سوخت…

حس توی نگاه پرند ترسناک بود و یک جوری به سورن نگاه می کرد که انگار برای همیشه ازش دل کنده و حرف هاش الکی و از روی عصبانیت نبود….

سورن در ماشین رو باز کرد و پلاستیک پر از دارو رو روی پای مهتاب خانوم گذاشت و با شادی گفت:
-اینم داروهای پرند خانوم..بخوره زودتر خوب بشه و خیالمون راحت شه…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [10/10/1401 11:20 ق.ظ] #پارت1503

دنیز از پشت با غصه به سورن نگاه کرد و دلش براش کباب شد…

اون توی چه فکری بود و پرند چه فکرهایی توی سرش داشت…

مهتاب خانوم تشکر کرد و سورن ماشین رو دوباره راه انداخت و از اینه به پرند نگاهی کرد و گفت:
-دلت برای خونه تنگ نشده پرند خانوم؟!..

دنیز سرش رو چرخوند و به پرند نگاه کرد که بی حرف و با چشم های بسته، سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و جواب نداد….

مهتاب خانوم از همه جا بی خبر با ذوق گفت:
-مگه میشه تنگ نشده باشه..بریم زودتر بچه امو ببریم خونه…

سورن مغموم از بی جوابی پرند “چشم”ی گفت و سرعتش رو بالا برد…

دنیز نگاه غمگین و نگرانش رو از سورن گرفت و به پرند نگاه کرد…

دستش رو دستش گذاشت و دوباره اهسته بغل گوشش گفت:
-اینکارو باهاش نکن..دق میکنه..

پرند باز هم جواب نداد و دنیز که از روز گم شدن پرند، حال و روز سورن رو دیده بود دلش به درد اومد…

بغض توی گلوش نشست و قطره اشکی از گوشه ی چشمش فرو ریخت و زیر لب با خودش زمزمه کرد:
-به خدا دیوونه میشه..

قطره اشکش رو پاک کرد و نگاه غمگین و نگرانش رو از پشت به سورن دوخت و دعا کرد پرند بخاطره حالش یک چیزی گفته باشه و جدی نباشه….

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [12/10/1401 10:30 ب.ظ] #پارت1504

==============================

مهتاب خانوم با سینی توی دستش از اشپزخونه بیرون اومد و سورن سرش رو چرخوند و نگاهش کرد…

با دیدن ظرف داخل سینی گفت:
-چیه مادرجون؟..

مهتاب خانوم لبخندی زد و گفت:
-برای پرند سوپ درست کردم..ببرم بهش بدم بعد میام برای تو هم میارم…

سورن با لبخند از جاش بلند شد و گفت:
-من فعلا گرسنه نیستم..

بعد به مهتاب خانوم نزدیک شد و ادامه داد:
-بدین من میبرم براش..

مهتاب خانوم کمی نگاهش کرد و بعد با تردید سینی رو به دستش داد…

این چند روز شاهده تنش بینشون بود و نگران بود دوباره بحثی پیش نیاد…

سورن که متوجه ی تردیدش شده بود، لبخندش رو پررنگ تر کرد و گفت:
-نگران نباشین..

مهتاب خانوم هم لبخندی زد و گفت:
-شرمنده پسرم..نمی دونم چرا اینطوری رفتار میکنه..روزای سختی رو گذرونده و خودت میدونی حالش خوب نیست..ازش به دل نگیر..یکم بگذره بهتر میشه…..

-می دونم..ازش ناراحت نمیشم..حق داره..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [13/10/1401 10:42 ب.ظ] #پارت1505

مهتاب خانوم دستش رو روی بازوی سورن کشید و مهربون گفت:
-خدا خیرت بده مادر..نمی دونم اگه این مدت تو نبودی من باید چیکار می کردم…

-این چه حرفیه..وظیفمه..شما بیشتر از اینا حق به گردنم دارین..خودتون می دونین چقدر برام عزیزین…

لبخنده مهتاب خانوم عمیق تر شد و سرش رو تکون داد:
-مرسی عزیزم..ببر اینو تا سرد نشده..

سورن “چشم”ی گفت و راه افتاد سمت اتاق پرند..

پشت در ایستاد و با دست ازادش تقه ای به در زد و منتظر اجازه ی پرند موند…

کمی گذشت و وقتی صدایی نشنید، دوباره تقه ای زد و گفت:
-پرند جان بیام داخل؟..

باز هم جوابی نیومد و با کمی مکث دستگیره ی در رو پایین کشید و در رو باز کرد…

سرش رو داخل برد و پرند رو دید که خوابیده بود و اروم نفس می کشید…

با لبخند وارد شد و در رو پشت سرش بست..

اروم نزدیک شد و سینی رو روی پاتختی گذاشت و لبه ی تخت نشست…

با دلتنگی کمی به صورت بی روح و رنگ پریده ی پرند خیره شد…

دستش رو جلو برد و با سر انگشت هاش موهای ریخته شده توی پیشونی پرند رو کنار زد و اروم صداش کرد:
-پرند..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
سکوت scaled

رمان سدسکوت 0 (0)

4 دیدگاه
  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۰ ۱۰۰۰۵۶۶۱۵

دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه ……
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۳ ۰۱۲۶۵۰۱۱۲

دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری 5 (3)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از…
IMG 20240606 190612 646

دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد 5 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور…
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
nody عکس های شخصیت بهار و کامران در رمان ازدواج اجباری 1626111507

رمان ازدواج اجباری 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش  
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
6 ماه قبل

فکر کنم اون پسرعموش تهدیدش کرده اینم میترسه بلای بدتری سر سورن بیاد ک داره این کارا رو میکنه
ممکنه این فراموشیشم ساختگی باشه ک سورن و از خودش دور کنه

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x