3 دیدگاه

رمان گرداب پارت 260

4.3
(106)

 

از روی صندلیش نیمخیز شد و با احترام جواب خداحافظی بیمارش رو داد و با نگاه بدرقه ش کرد تا وقتی که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست…..

با خستگی روی صندلی نشست و گردنش رو به چپ و راست حرکت داد…

با سر انگشت هاش چشم هاش رو مالید و دستش رو که پایین اورد، متوجه ی گوشیش شد که صفحه ش خاموش و روشن میشد….

برای راحتی خودش و بیمارهاش همیشه توی مطب گوشی رو سایلنت می کرد…

کمی خم شد روی میز و به صفحه ی گوشی نگاه کرد..

اسم و شماره ی پرند رو که روی صفحه دید، با تعجب لب هاش رو روی هم فشرد…

اخم هاش کمی توی هم فرو رفت و نگاهش رو از گوشی گرفت…

انقدر ازش ناراحت بود که تصمیمی برای جواب دادن به تماسش نداشت…

این دوری و فاصله برای پرند لازم بود تا به خودش بیاد…

می خواست با این کار بهش بفهمونه که خودش هم طاقت جدایی نداره و باید یاد بگیره با مشکلاتش روبه رو بشه نه اینکه ازشون فرار کنه….

قصد تنبیه کردن پرند رو داشت، جوری که دیگه تحت هیچ شرایطی حرف از جدایی نزنه…

اما از طرفی هم دلتنگی بدجور بهش فشار اورده بود..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [07/12/1401 10:16 ب.ظ] #پارت1542

انقدر دلش برای پرند تنگ شده بود که گوشی رو برداشت و خیره خیره به اسمش که هنوز روی صفحه ی گوشی خاموش و روشن میشد نگاه کرد….

یاده اتفاقات چند روز پیش توی بیمارستان افتاد و بی اختیار اخم هاش از هم باز شد…

اونطوری که بامزه لنگ میزد و راه می رفت، باعث شد لبخنده محوی روی لب هاش بشینه…

یاد نگاه و لحن پر التماسش که افتاد دلش براش پر کشید…

دیگه طاقت نیاورد و بی قرار دستش رو روی صفحه ی گوشی کشید و تماس رو برقرار کرد…

گوشی رو بغل گوشش گذاشت و محکم و جدی گفت:
-بله..

صدای گریون و جیغ پرند رو که شنید قلبش از جا کنده شد و از جا پرید و تو جاش ایستاد…

گوشی رو محکم تر به گوشش چسبوند و با نگرانی گفت:
-الو..الو پرند..

صدای جیغ پرند پرده ی گوشش رو لرزوند:
-ازت متنفرم..ازت متنفرم..مثلا چیو می خواهی ثابت کنی..که خیلی ناراحتی..خیلی عصبانی هستی..به درک..به درک که ناراحتی..ازت بدم میاد..شنیدی..ازت بدم میاد…..

اخم هاش توی هم فرو رفت و با نگرانی گفت:
-چی شده؟..حالت خوبه؟..کجایی؟..

پرند دوباره جیغ زد:
-به تو چه..مگه برات مهمه..مگه برات مهمه حالم چطوره..مگه من برای تو ارزش دارم..اگه برات مهم بودم مثل بچه ها قهر نمی کردی و منو اینجا تنها نمی ذاشتی…..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [08/12/1401 10:34 ب.ظ] #پارت1543

در حالی که گوشی همچنان بغل گوشش بود و صدای گریه ی بلند پرند قلبش رو به تکاپو انداخته بود، راه افتاد سمت جالباسی گوشه ی اتاق و با یک دست روپوشش رو دراورد و کتش رو چنگ زد…..

با عجله از اتاق زد بیرون و با دست به منشیش اشاره کرد که داره میره و در همون حال بلند و محکم و در عین حال با نگرانی گفت:
-اروم باش..گفتم کجایی؟..

-به تو ربطی نداره..من حالم خوب نبود..احمق..حتی نفهمیدی اون حرفارو بخاطره خودت زدم..نفهمیدی چون نگران زندگیت بودم ازت خواستم بری..نخواستم حالا که حالت خوبه بخاطره من به دردسر بیوفتی..نخواستم پاسوز من و مشکلاتم بشی…..

وارد اسانسور شد و سریع دکمه ی پارکینگ رو فشرد و محکم و عصبی گفت:
-تو بیخود کردی جای من تصمیم گرفتی..من هر گوهی بخوام می خورم..تو حق نداری به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم….

پرند بی توجه به حرف هاش، همچنان با گریه جیغ میزد:
-بی معرفت..بی معرفتی تو..فهمیدی؟..بی معرفتی..ازت متنفرم سورن..ازت متنفرم…

به سرعت از اسانسور که به پارکینگ رسیده بود خارج شد و از جیبش ریموت ماشینش که تازه دیروز از تعمیرگاه تحویل گرفته بود رو دراورد و دکمه ش رو فشرد و غرید:
-تو غلط کردی از من متنفری..گفتم کجایی..منو روانی نکن که یه بلایی سر جفتمون بیارم..بگو ببینم کجایی….

صدای پرند اروم تر شد و با گریه نالید:
-خونه ام..تورو خدا بیا..بیا منو از اینجا نجات بده..دارم میمیرم..تورو خدا بیا…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [10/12/1401 10:05 ب.ظ] #پارت1544

کمی خیالش راحت شد که حداقل خونه س و نمی دونست چی باعث شده پرند اینطوری دیوونه بشه…

پشت فرمون نشست و با عجله استارت زد و گوشی رو گذاشت روی بلندگو و انداختش روی پاش…

دنده عقب از پارک خارج شد و با یک تیک اف بلند ماشین از جا کنده شد…

به سرعت از پارکینگ خارج شد و با نگرانی گفت:
-باشه عزیزم دارم میام..اروم باش..بگو چی شده؟..کسی کاری کرده؟..چیزی گفته؟…

-اره اره..بیا..زود بیا..

سورن گوشه ی لبش رو جوید و با قلبی که محکم به سینه ش کوبیده میشد گفت:
-دارم میام..تو راهم..

پرند به هق هق افتاده بود:
-سورن ببخشید..من بخاطره خودت اون حرفارو زدم..غلط کردم..ببخشید…

سورن عصبی دستی به صورتش کشید و بی قرار گفت:
-می دونم..می دونم عزیزم..گریه نکن حالت بد میشه..اسپری ت کجاست؟…

پرند دوباره جیغ زد:
-من اسپری نمی خوام..بیا..بیا منو از اینجا ببر..زود باش..

-باشه باشه..گریه نکن..دارم میام نزدیکم..

پرند با هق هق تکرار کرد:
-ببخشید..ببخشید..

سورن بدون کم کردن سرعتش، چراغ قرمز رو رد کرد و صدای بوق و داد راننده های توی خیابون بلند شد…

بی توجه بهشون پاش رو محکم تر روی پدال گاز فشرد و سرعتش رو بیشتر کرد…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [13/12/1401 10:16 ق.ظ] #پارت1545

سعی کرد اروم باشه و از پرند حرف بکشه تا شاید می گفت چه اتفاقی افتاده بود…

نفسش رو عصبی فوت کرد بیرون و با لحن مهربونی گفت:
-پرند جان..عزیزم گریه نکن..اروم باش و به من بگو چی شده؟..کی ناراحتت کرده؟…

پرند همچنان هق میزد:
-اونا اومدن..اونا اومدن..

چشم های سورن گرد شد و با گیجی گفت:
-کی؟..کیا اومدن؟..

پرند بی توجه به سوالش دوباره جیغ زد:
-کجایی؟..الکی گفتی داری میایی؟..هنوز قهری؟..بی معرفت..منو ول کردی رفتی..رفتی..از خدات بود بگم برو و توام بری..منتظر بودی فقط من بگم تا بری و از شرم خلاص شی…..

-نه عزیزم..من فقط یکم گذاشتم تنها بمونی تا بهتر فکر کنی..خواستم بفهمی ما بدون هم نمی تونیم زندگی کنیم..می خواستم بفهمی حرفات بد بوده و تا هرچی میشه سریع حرف از جدایی نزنی…..

پرند بی توجه به حرف هاش با بی قراری زار زد:
-منو ول کردی..منو تنها گذاشتی..از خدات بود..کجایی..پس کجایی..دروغگو..دروغ گفتی داری میایی….

کلافه از بی منطقی پرند و حرف های بی سر و تهش، پوفی کرد و عصبی گفت:
-دو دقیقه دیگه میرسم..اروم باش..

پرند همچنان هق میزد و نامفهوم یه چیزهایی زیرلب می گفت که سورن متوجه نمیشد…

راه انگار کش اومده بود و هرچی سرعتش رو بیشتر می کرد نمی رسید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 106

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.4 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
Romantic profile picture without text 1 scaled

دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با…
رمان شهر بازي

رمان شهر بازي 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 3 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
5 ماه قبل

کاوه اینام اومده باشن نمیتونن ببرنش ک به زور
مامانش نمیزاره اصلا
شاید کاوه رو دیده حالش اینجوری بد شده به خاطر بلاهایی ک سرش اورده ترسیده باز

Bahareh
Bahareh
5 ماه قبل

قبلا بیشتر بود ، نبود؟

خواننده رمان
خواننده رمان
5 ماه قبل

نکنه خانواده کاوه اومدن با پدر بزرگش

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x