رمان گرداب پارت 370 - رمان دونی

 

 

 

 

البرز خم شد و شیشه مشروب و نایلون مزه هایی که خریده بود رو از زیر تخت دراورد…

 

خوراکی هارو وسط گذاشت و اشاره کرد بازشون کنیم و خودش مشغول پر کردن پیک هاشون شد….

 

دنیز زودتر از همه دست دراز کرد و یکی یکی خریدهارو از داخل نایلون بزرگ دراورد…

 

ماست، چیپس، پفک، زیتون، پنیر، ابمیوه، لواشک و هرچیزی که به دستشون رسیده بود خریده بودن….

 

دنیز همه رو باز کرد و وسط تخت گذاشت..

 

یدونه چیپس برداشتم و تو دهنم گذاشتم و گفتم:

-اگه خدا بخواد اینا برای ما هم هست دیگه نه؟…

 

البرز لیوانش رو برداشت و درهمون حال گفت:

-بخور بخور..هرچی میخواهی بخور فقط نرین به حال ما…

 

خیز برداشتم سمتش ‌که سورن نگه ام داشت و چشم غره ای به البرز رفت:

-چیکارش داری..اینقدر اذیتش نکن..

 

البرز شونه ای بالا انداخت و بی حرف لیوانش رو جلو اورد…

 

سورن و کیان هم لیوان هاشون رو برداشتن و جلو اوردن و سه تا لیوان رو بهم زدن و همزمان گفتن:

-به سلامتی..

 

با لبخند نگاهشون کردم که تو یک حرکت و یک نفس، پیک رو باهم بالا رفتن…

 

برخلاف انتظارم هیچکدوم دست به مزه ها نزدن و البرز دوباره پیک هاشون رو پر کرد…

 

متعجب به دنیز نگاه کردم که با ابروهای بالا انداخته داشت نگاهشون می کرد…

 

متوجه نگاهم شد و گفت:

-فکر کنم اینارو برای ما خریدن..

 

خنده ام گرفت و سرم رو تکون دادم و البرز گفت:

-آره دخترای من..بخورین سرگرم باشین..

 

#پارت1988

 

دنیز “ایش”ی گفت و من هم جوابش رو ندادم و ظرف میوه رو کشیدم جلو و شروع کردم به میوه پوست کندن….

 

پسرها می گفتن، می خندیدن و شوخی می کردن و همزمان تند تند لیوانشون پر و خالی میشد…

 

تیکه سیبی سر چاقو زدم و به سمت دنیز گرفتم…

 

دنیز سیب رو از سر چاقو گرفت و لبخندی بهم زد…

 

نگاهم رو چند لحظه بین پسرها چرخوندم و متعجب گفتم:

-چه خبرتونه..یکم یواش تر..

 

سورن با چرخوندن لیوان، حرکتی به محتوای داخلش داد و گفت:

-گفتی مامان ممکنه بیدار شه..

 

پوفی کردم و گفتم:

-من احتمال دادم نگفتم که حتما بیدار میشه..اروم..نکشین خودتونو…

 

البرز سری به افسوس تکون داد و گفت:

-این بچه مریضه..خداروشکر انداختیمش به این سورن خدا زده…

 

کیان خیلی جدی سرش رو به تایید تکون داد و جیغ من دراومد:

-بالاخره من یه روزی قاتل شما میشم..عوضیا..

 

سورن لبخندی بهم زد و گفت:

-اینارو ول کن..من خودم می دونم منت گذاشتی و تاج سرم شدی…

 

ابروهام رو برای البرز و کیان بالا انداخت و زبون درازی کردم…

 

البرز به سورن نگاه کرد و با جدیت گفت:

-خیلی هم عالی..معلومه تورو گرفته و مست شدی داداش..برو عقب بسه دیگه، داری چرت و پرت میگی….

 

دنیز زد زیر خنده و من هم خنده ام گرفت..

 

سورن اما چشم غره ای بهش رفت:

-خفه شو..

 

همه بلند خندیدیم و البرز دوباره پیک هارو پر کرد و سه تایی بالا رفتن…

 

#پارت1989

 

انقدر راحت می خوردن که ادم تعجب می کرد..ما شنیده بودیم تلخه و مزه زهرمار میده، پس چطوری این سه تا طوری می خوردن که انگار اب بود….

 

تو حالت صورتشون هم تغییری ایجاد نمیشد..حتی اخمشون هم کمی تو هم نمی رفت…

 

زبونم رو روی لبم کشیدم و خودم رو به سورن نزدیک کردم..

 

سرم رو بردم زیر گوشش و اروم صداش کردم:

-سورن..

 

سرش رو خم کرد سمتم و لب زد:

-جان..

 

لب هام رو جمع کردم و با کنجکاوی گفتم:

-چه مزه ای داره؟..

 

با تعجب نگاهی به لیوانش کرد و گفت:

-چطور؟..

 

-هیچی همینطوری..

 

-تلخ..

 

اینطوری که اینها می خوردن شک داشتم تلخ باشه..

 

دوباره زبونم رو روی لبم کشیدم و به همه نگاه کردم و رو بهشون گفتم:

-میشه منم یکم بخورم؟..

 

اول از همه سورن از شوک حرفم دراومد و با چشم های گرد شده سرش رو چرخوند و نگاهم کرد….

 

نگاهم رو پایین انداختم و سورن گفت:

-دیگه چی؟..

 

همراه باهاش البرز گفت:

-اره میشه..

 

و کیان هم قاطع و بلند، همزمان باهاشون گفت:

-نخیر..

 

ابروهام رو بالا انداختم و نگاهم رو بین سه تاشون چرخوندم:

-با تشکر..ممنون از عقیده و طرز تفکر یکسانتون..

 

دنیز غش غش خندید و گفت:

-واقعا..چه همزمانم گفتن..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x