رمان دونی

 

 

 

آرام وارد اتاق شد و وقتی دید او بیدار است، لبخند مضحکی زد.

 

_خوبی ارسلان خان؟

 

_خوب واسه خودت معرکه گرفتیا. راست راست تو خونه میچرخی و خوش میگذرونی.

 

یاسمین دستش را تکان داد:

 

_اووف دیگه نگو… مخصوصا وقتی بهت میگن جادوگر.

 

ارسلان با تفریح نگاهش کرد:

 

_کی بهت گفته جادوگر؟

 

_خواهر شوهرم متین… با زبون بی زبونی گفت تو بیچاره آقارو جادو کردی.

 

ارسلان سرش را جهت مخالف او چرخاند تا خنده اش نمایان نشود. یاسمین لرزیدن سینه اش را که دید با حرص دست به کمر گرفت و جلو رفت…

 

_میخندی ارسلان‌؟

 

_من؟ نه!

 

_من جادوت کردم ارسلان؟

 

ابروهای ارسلان بالا رفت. جادو؟ دخترک بیشتر شبیه فرشته ای بود که داشت با قدرتش سیاهی های این خانه را پاک میکرد… جادو کردن او که چیزی نبود! کاش بیشتر جادو میشد!

یاسمین هنوز با عصبانیت نگاهش میکرد که او اشاره کرد کنارش بنشیند.

 

_نمیخوام، نمیام.

 

_حالا ناراحت نشو خانم جادوگر.

 

یاسمین بی هوا جیغی کشید و بالشتک کوچکی را برداشت تا به سر او بکوبد که ارسلان مچ دستش را گرفت و سمت خود کشید. یاسمین خودش را کنترل کرد تا روی او نیفتد. میترسید این آغوش ها به زخمش آسیب بزند… کنارش نشست و با اخمی با مزه به لبخند او نگاه کرد.

 

_خوشت اومد بهم گفتن جادوگر؟ من جادوگرم ارسلان؟

 

ارسلان با لبخند پررنگی موهای او را پشت گوشش فرستاد.

 

_ولی جادوگر خوشگلی هستیا!

 

اخم های یاسمین با مکث باز شد: من جادوت کردم؟

 

نگاه ارسلان توی صورتش دو دو زد: نکردی؟

 

_عه! لابد این بلاهایی که سرت اومده همش تقصیر منه.

 

_صد در صد!

 

یاسمین نامش را صدا زد که ارسلان گونه اش را میان انگشتانش کشید.

 

_اگه جادوم نمیکردی که الان جلوم ننشسته بودی و من واسه بوسیدنت اینجوری لَه لَه نمیزدم.

 

 

 

یاسمین با تعجب سرش را عقب برد. پلکی زد و خجالت زده نگاه ازش دزدید:

 

_دیوونه!

 

نفس هایش سنگین شده بود که دست او پشت کتفش نشست و سمت خود کشاندش. یاسمین بی حرف توی آغوشش جای گرفت و متوجه ی درهم رفتن چهره اش از درد شد.

 

_آخرش کار دست خودت میدی ارسلان.

 

ارسلان نامحسوس عطر موهایش را نفس کشید:

 

_چرا؟ چون بغلت میکنم؟

 

یاسمین سر روی بازویش گذاشته و انگار به کوه تکیه کرده بود! همانقدر محکم‌… همان اندازه امن و قدرتمند!

 

با انگشتش روی تیشرت خاکستری او خط های فرضی کشید و لبخند زد‌. ترجیح داد بحث را عوض کند…

 

_جدا از همه ی اینا من واقعا از اینکه نمیتونی به کسی مشت و لگد بزنی راضیم.

 

ارسلان سکوت کرد‌. یاسمین کف دستش را روی سینه ی او ثابت نگه داشت و کمی سرش را بالا گرفت تا چهره اش را ببیند.

 

_بدجنس نیستما. اتفاقا خیلی ناراحتم که نمیتونی راه بری ولی از اینکه فعلا کسی و نمیزنی و نمیترکونی خوشحالم.

 

ارسلان با انگشت به پیشانی اش کوبید: بالاخره که چی؟

 

یاسمین پشت چشمی نازک کرد:

 

_فعلا یه مدت استراحت کنی نمیمیری.

 

_کار و زندگی من همینه یاسمین‌. نمیتونم ولش کنم!

 

قلب یاسمین گرفت. لب هایش چفت هم ماند و نفس سختی کشید… هنوز به چشم هایش خیره بود که ارسلان سرش را پایین کشید و آرام بوسیدش.

 

قلبش داشت از این فاصله ی بی معنی خرد میشد. انگار به جای تیر به جانش تبر خورده بوده! مثل تشنه ای میدوید سمت سراب و بعد حیران میماند و تشنه تر میشد. حکایت عطر تن دخترک هم همان آبی بود که هر چه سمتش میدوید ازش میگریخت… جان به سر میشد و این بوسه ها تشنه ترش میکرد. شاید اگر همان شب تصاحبش کرده بود…

 

چشمان یاسمین برق میزد! نم اشک بود یا برق بی قراری؟! هر چه بود هیزم ریخت به آتش تن او و بی تاب ترش کرد. بوسه اش اینبار روی موهایش نشست که تقه ای به در خورد و یاسمین تکانی خورد. ارسلان کلافه نفسش را بیرون فرستاد…

 

_متین جدیدا تو این خونه نقش کلاغ و پیدا کرده.

 

همزمان صدای متین را شنیدند:

 

_آقا شرمندم. یه اتفاقی افتاده…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بوسه گاه غم

  دانلود رمان بوسه گاه غم   خلاصه : حاج خسرو بعد از بیوه شدن عروس زیبا و جوونش، به فکر ازدواج مجددش میفته و با خواستگاریِ آقای مطهری، یکی از بزرگترین باغ دارهای دماوند به فکر عملی کردن تصمیمش میفته که ساواش، برادرشوهر شهرزاد، به شهرزاد یک پیشنهاد میده، پیشنهادی که تنها از یک عشق قدیمی و سوزان نشأت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
1 سال قبل

خداروشکر امروز گذاشتین👌🏻

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

یه پارت دیگهههههه🙏🙏🙏🙏🙏🥺🥺

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x