رمان دونی

گندم با لبخندی عمیق تر شده نسبت به ثانیه های قبل ، دست جلو برد و لقمه را از دست او گرفت و گازی به آن زد …………. گشنه اش نبود و ناهارش را پر و پیمان خورده بود ……… اما این لقمه او را به زمانی برد که یک دختر پنج شش ساله با صورتی سیاه و کثیفی بیش نبود ……….. زمانی که یزدان او را در آغوش می کشید و به آشپزخانه می برد و روی کابینت های زرد رنگِ زنگ زده زوار دررفته درون آشپزخانه نه چندان بزرگ می نشاند تا خودش به سراغ یخچال برود و از درون آن چیزی برای سیر کردن او پیدا کند .

گازی به لقمه درون دستش زد و پلک بست و با تمام وجود طعم لقمه درون دهانش را به جان کشید . این لقمه مزه همان لقمه های سال های پیش را می داد ……… شاید بخاطر این بود که هر بار یزدان برای او لقمه می گرفت و به دستش می داد .

با چیزی که به ذهنش رسید ، پلک هایش را آرام گشود و در حالی که لقمه را به سمتی از لپش می فرستاد ، پرسید :

ـ میگم ، تو این سال ها بعد از من ……….. کس دیگه ای هم پیدا شد که براش لقمه بگیری ؟

یزدان لقمه دیگری برای خودش گرفت و بی خیال گاز بزرگتری به ان زد ………….. فکرش را نمی کرد که این پنیر و خیار و گوجه با بربری تازه و داغ ، تا این اندازه به او بچسبد .

ـ مثلا کی ؟

گندم شانه ای بالا انداخت و نگاهش را به چشمان بی خیال او داد :

ـ مثلا برای همین دوست دخترای …….. قبلیت که می اومدن پیشت .

ابروان یزدان از سر تعجب بالا رفت و لقمه بزرگی که داشت به درون دهانش می فرستاد و متوقف کرد و آرام پایین آورد ………. فکرش را نمی کرد گندم بخواهد از او در رابطه با دوست دخترهای قبلی اش سوال بپرسد .

در چشمان او دقیق شد و پرسید :

ـ چی باعث شده که در موردشون کنجکاوی کنی ؟

اینبار این گندم بود که سعی نمود بی خیالی را در پیش گیرد و خودش را بی تفاوت نشان دهد ………… گازی به لقمه درون دستش زد و بار دیگر شانه ای بالا انداخت :

ـ دلیل خاصی نداشت ، یه سوالی بود که یکدفعه ای به ذهنم رسید ………….. اگه دوست نداری می تونی جواب ندی .

یزدان سری تکان داد و چشمان عسلی رنگ گندم را ریز بینانه جستجویی نمود ………. اما نتوانسته دلیل و یا مورد خاصی را در چشمان او بیابد .

ـ هیچ کدوم از اون دخترایی که تو فکر تو هستن ، این روی من و ندیدن ………. من عادت ندارم با این دخترا نرم و لطیف برخورد کنم ……….. من آدم ناز کشیدن و نوازش کردن نیستم ………. اصلا اون دخترایی که مد نظر تو هستن ، اینجا نمی یان تا من براشون لقمه بگیرم تا اونام با لذت بخورن ……….. من بغیر از تو برای هیچ بنی بشری لقمه نگرفتم .

گندم در چشمان او نگاه کرد …………. نمی دانست چرا یزدان تا این حد سعی دارد تا خودش را خشک و بی تفاوت نشان دهد و خوی خشن و خشکش را به رخ تمام عالم بکشد ………… او یزدان را می شناخت …….. ذات یزدان را دیده بود . یزدان به هیچ عنوان آدمی که نشان می داد ، نبود .

ـ هر کی ندونه ، هر کی نشناسدت ……. من که می شناسمت . من با تو بزرگ شدم ………. پس تو رو بهتر از خیلی ها که ادعای شناختنت و دارن ، می شناسم ………. تو همونی هستی که همیشه هوای بچه های خونه امید و داشتی ………… همونی که غیر مستقیم حواست به همه ما بود ………. شاید رفتارت عوض شده باشه ، شاید خلق و خوت کمی تغییر کرده باشه ، اما تو بازم همون یزدان جون منی .

یزدان نتوانست از نشستن پوزخند بر رو لبانش خود داری کند ………..گندم هنوز هم کامل با واقعیت زندگی او مواجه نشده بود ……….. هنوز چیزی از آن خوی درنده ای که ساده لوحانه از آن حرف می زد ، نمی دانست .

با یاد آوری بلایی که سر خشایار آورد و اعضای بدنش را از تنش بیرون کشیده بود ، پوزخند نشسته بر روی لبانش پررنگ تر شد و برق تاریکی از چشمان سیاهش گذشت . برقی که گندم در چشمان او حسش نمود و تنش را مور مور کرد و لرز خفیفی بر جسمش انداخت .

یزدان آرام سمت اویی که فاصله آنچنانی با خودش نداشت سر خم کرد و چشمان سیاهش را در چشمان عسلی او فرو نمود و با همان لحن آرام و صدای بم شده اش ، انگار که بخواهد از دنیایی ماوراء طبیعه صحبت کند ، با تُن پایینی گفت :

ـ بعضی وقت ها زمونه جوری عذابت میده و باهات رفتار می کنه که روحتم تغییر میده ………….. دیگه چه برسه به ذاتت ………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یاخدا گندم ساده دل

نفس
نفس
1 سال قبل

نان بربری تازه و داغ؟! :/ مگه از تو فریزر در نیورد :/😑

علوی
علوی
پاسخ به  نفس
1 سال قبل

خبر نداری ماکروویو معجزه می‌کنه زمان رو به عقب برمی‌گردونه!!

پریسا
پریسا
پاسخ به  نفس
1 سال قبل

تازگیا فهمیدیم توی رمان هام همه چیز شدنیه 😂

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x